🖤
از صبح دلم مثل خیالم آشفته و آشوب است..
این حرکت زمین به دور خودش نیست که شبها و روزها را میسازد
«واقعهها» شب و روز را میسازند..
لحظههایی به عظمت رستاخیزند که به یاد میمانند و تو با آنکه میدانی از به وقوع پیوستنشان روزها یا شاید قرنها گذشته اما باز هم دلشوره داری و دست و پایت برای اتفاق نیوفتادنشان یخ میزند..
روز عاشورا که چشم باز میکنی، سراسر تشویش و اضطرابی
مدام در فکرت مرور میکنی که کاش مردم کوفه نظرشان عوض شود و به کمک امام بروند
کاش جنود دشمن دلشان به حال ششماهه بسوزد و بنبست شریعه را باز کنند..
کاش مرکب علیاکبر(ع) راه گم نکند
قاسم(ع) اذن میدان نخواهد
عَلَم ماهجبینِ بنیهاشم به خاک نیوفتد..
سر حسین(ع) به نیزه نرود..
زینب(س) میان نامحرمان به اضطرار پی قافله ندود..
امروز صبح
فکرهایی در سرم بود شبیه دلآشوبههای دهمین روز محرّم
میانهی روز چشم روی هم گذاشتم و به خود تسلی دادم
که کاش امروز اصلا در برنامه روزانهاش سفر به عراق را ننویسد..
کاش در قنوت صلاة ظهرش از خدا نخواهد مرگِ انتخابیاش را زودتر روزیاش کند، شاید زمین از شرمِ حضور او کمی آرام میگرفت..
کاش وقتی انگشترش را به دست راستش میان جراحت قدیمیاش پینه میزد و یقه لباسش را مرتب میکرد و شانه به موهای سپیدش میکشید و بوی خوش عطری را به پیراهنش میسپرد پای آن تکه کاغذ آخرین دستنوشتِ عاشقانهاش را خطاب به معبود نمینوشت
کاش آن مردک رذلِ قمارباز، هستیِ پَستش را با ننگِ گرفتنِ جانِ پاکِ سلیمانی مبادله نمیکرد..
کاش اصلا آنشب هواپیما نمیپرید
موشکها از کار میافتادند
جاسوسها کور میشدند
کاش زمان میایستاد..
ماشینی منفجر نمیشد
تنی تکه تکه نمیشد
دست علمداری قطع نمیشد..
چشم باز میکنم
آتشِ فرودگاه بغداد به جانم افتاده
و تا عمق جانم را میسوزاند،
نه، تسلی فایده ندارد
این دل مضطر را جز انتقام چارهای نیست..
#اینالمنتقم..