بیتالاسرار
.
.
.
شباهتها؟ بسیار..
تو شبیه یک تکه از ماجرا که نه، شبیه همهی آنی..
این موقع از سالِ قمری ، هرشب میتوان به بهانهای برایت بغض شد و فروریخت..
شب حبیب برایِ موی سپید و #فرمانده بودنت
شب مسلم برای پیامبر بودنت
شب علیاکبر برای پیکرت..
و شب قاسم..
و زینب..
و عباس..
تو کیستی؟
تو، همهی کربلایی..
بهانه نمیخواهد اصلا..
بغضی که هنوز در گلویم چون کلافی سردرگم مانده، شبیه بغضِ سومین شب است.. شب سومی که روزش برای سومین بار پیکرت روی دستانمان راهیِ عرش شد و من هرچه میکردم این بغضِ سمج دستبردار نبود.. وقتی راه میرفتم، حرف میزدم، مینشستم، نماز میخواندم؛ حریفش نمیشدم..
تا اینکه سر سفرهی شام آنقدر با آب گلویم را فشردم که نکند همینجا بزنم زیر گریه ..
بعدش اما مثل یتیمی، پشت در اتاقم، افسار بغض از دستم رها شد و دست روی دهانم گذاشتم تا صدای بلندِ هقهقم بقیه را نگران نکند..
یتیم؟ مسئله ، چیزی بود فراتر از نبودِ پدر..
چه نسبتی با پسر فاطمه(س) داری فرمانده؟
اتفاق؟ اتفاقی نامت قاسم شد و نام پدرت حسن و اتفاقی پیغام رساندی عراق و اتفاقی نامردانه فقط چند تکه از تنت را برایمان باقی گذاشتند و اتفاقی دستی از تو برایمان ماند و اتفاقی ..
تو با حسین(ع) نسبتی داری؟
در آغوش او جان دادن اتفاقی نیست..
تو با او نسبتی داری..
هرآنچه بود در تو، حسین بود..
این شد که هرچه از حسین میبینیم و میشنویم، یاد تو میافتیم..
یقین دارم تو با او نسبتی داری..
#فرمانده💔
#قاسمبنالحسن..