#بیت_الحسینی_ام
⭕️ #تشرفات
💠 عمو صلواتی (قسمت دوم)
🔹حالا رسیده بودیم به مدرسه و بچهها یکی یکی تشکر کنان با گفتن؛ عمو ممنون! عمو خدا خیرت بده! رفتند... به سمت خانه که میآمدم حس غریبی درونم موج میزد!
🔹احساسی شیرین داشتم و با خودم امروز و خاطرههایش را مرور کردم، خاطراتی که ابتدایش غمگینی مطلق بود و انتهایش شور و هیجانی غیر قابل وصف!
تصمیمی عجیب گرفتم، فردا هم میآیم و دوباره با این بچهها میرویم تا مدرسه و ….. و این خدمتگزاری را تا آخر سال ادامه خواهم داد.
این کار خیلی خوب بود برای بچههایی که احتمالا توان مالی بالایی نداشتند تا از وجود سرویس مدرسه بهره ببرند! و برای من که راه خدمتگزاری جدیدی یافته بودم و البته از همه مهمتر برای دل نازنین #امام_زمان علیه السلام که تعدادی از فرزندانش از گزند و آسیبهای اجتماعی و حوادث دور میشدند.
فردا و فرداهای بعد این کار تکرار شد و دوستی من با بچهها تبدیل شد به یک کلاس تربیتی و آموزشی بیست دقیقهای درون ماشین! و ارتباطی قوی با خانوادههایشان.
🔹در این فاصله، بچهها به مرور زمان با ائمه علیهم السلام و تعالیمشان بیشتر و بیشتر آشنا شدند و من هم شده بودم یک معلم مهربان! یک عموی دوست داشتنی!
🔹خانوادهی بچه ها از نذر من خبر دار شده بودند و گاهی با چند دانه شکلات و گاه با شیرینی و گاه با هدایایی ریز و کوچک، مراتب قدردانی شان را ابراز میکردند واز این که بچهها و اولیا و مسئولین مدرسه پشت سر و پیش رو برایش دعایم میکردند و اسمم را گذاشته بودند “عمو صلواتی” به خودم میبالیدم!
🔹امروز که چند سال از نذر من میگذرد، من همان عمو صلواتی مهربانی هستم که دانش آموزان زیادی را با امام زمانشان آشنا نموده و افتخار میکنم به این مدال نوکری که ایشان مرحمت فرموده! و هر وقت بچهها و اولیای خانه و مدرسه مرا میبینند برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام صلوات میفرستند و چه سعادتی از این بالاتر که آدم، دیگران را به یاد امام زمان علیه السلام بیندازد.
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@beytolhoseinam
✳️بیت الحسین علیه السلام
#تشرفات (قسمت اول)
⭕️ آقای حاج رمضانعلی زاغری ساکن کرج نقل کرده اند: حدود ٢۵ سال قبل با شخصی در تهران شریک بودم و خانه می ساختیم و می فروختیم.
💢 شبی در عالم رویا دیدم تمام ساختمانهایی که برای فروش آماده کردیم خراب شده و جای آنها بصورت یک گودال بسیار خطرناک درآمد. صبح که بیدار شدم به همسرم گفتم من خوابی دیده ام که بر بیچارگی و ورشکستگی ما دلالت می کند.
❌ چند روز بیشتر طول نکشید که دوسه نفر مأمور آگاهی و ساواک سراغ شریکم آمدند و او را گرفتند و بردند و نفهمیدند من شریک او هستم و تمام ساختمانهای بساز و بفروش ما را تصاحب کردند.
⭕️معلوم شد -بدون اطلاع بنده- شریکم در کار قاچاق دست داشته است. با اینکه بی گناه بودم از ترس اینکه مبادا باعث زحمتم شوند از منزلی که اجاره نشین بودم بیرون آمدم و جای دیگری در منزل پیرزنی دو اتاق اجاره کردم و با اهل و عیال خود آنجا زندگی می کردم.
💢از طرفی چکی به مبلغ پانصدهزار تومن دست کسی داشتم که پولش را داده بودم ولی چک نزد او مانده بود و معلوم شد بهایی است و وقتی جریان کار ما را فهمید گفته بود این چک را به اجرا می گذارد. خدا می داند که غم و غصه عالم در دلم جای کرده بود و همیشه مهموم و ناراحت بودم و گاه بی توجه شروع به گریه می کردم.
❌پیرزن صاحب خانه که وضع مرا دید به حالم رقّت کرد و گفت: پسرم اگر می خواهی از گرفتاری و هم و غم نجات پیدا کنی بیا با حاج آقا کافی(که آن زمان زنده بودند) شبهای چهارشنبه به مسجد جمکران برو و از امام زمان ارواحنا فداه بخواه تا مشکلات تو را برطرف نماید.
⭕️ تصمیم گرفتم و چون ماشین سواری داشتم شبهای چهارشنبه به قم و مسجد جمکران می رفتم تا اینکه چهل شب چهارشنبه تمام شد و چون نتیجه ای ندیدم سخت ناراحت بودم...
✅ادامه دارد....
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#بیت_الحسینی_ام
@beytolhoseinam
بیت الحسین علیه السلام ملارد
✳️بیت الحسین علیه السلام #تشرفات (قسمت اول) ⭕️ آقای حاج رمضانعلی زاغری ساکن کرج نقل کرده اند: حد
بیت الحسین علیه السلام
#تشرفات (قسمت دوم)
صبح همان چهارشنبه چهلم عریضه ای نوشتم و به چاهی که در آنجا بود انداختم و به حسین بن روح عرض کردم: سلام و عریضه مرا خدمت آقا امام زمان روحی فداه برسان.
از مسجد جمکران بیرون آمدم و به طرف قم روانه شدم به زیارت قبر حضرت معصومه سلام الله عليها رفتم و به تهران برگشتم.
فردای آنروز بعدازظهر پنجشنبه تصمیم گرفتم به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام بروم و در ضمن مسافر هم سوار کنم که برای اهل و عیالم چیزی تهیه کنم.
از میدان اعدام صدمتری دور شدم که یکدفعه چشمم به شخصی کنار خیابان افتاد به طرف من اشاره کرد و با اشاره او ماشین بدون ترمز کردن ایستاد!
درب ماشین را باز کرد و وارد ماشین شد. شخصی بود در سن چهل سال و تسبیحی در دست و لباس بلندی پوشیده بود فرمود: کجا می روی؟ عرض کردم: حضرت عبدالعظیم.
فرمود: منهم به آن طرف می آیم. حرکت کردیم مسافر تازه وارد به من فرمود: خیلی پریشان و ناراحتی!
گفتم: ای آقا گرفتاری و ناراحتی من به اندازه ای است که دیگر از این دنیا سیر شدهام. فرمود: در صورتت می خوانم.
گفتم: گرفتاری من یکی دو تا نیست ورشکستگی، طلبکارها، چکهایی دست افراد دارم که پولش را دادهام اما چکهای خود را نگرفتهام و آنها چکهای مرا به اجرا گذاشتهاند و خلاصه مأمورین در تعقیب من هستند و در حالی که گناهکار نیستم آبرویم دارد می ریزد، نمی دانم چه کنم؟
فرمود: هیچ غصه نخور و ناراحت نباش تمام کارهایت روبراه می شود ان شاءالله. سپس ایشان دست در جیب خود نمودند و...
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#بیت_الحسینی_ام
@beytolhoseinam
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
#تشرفات(قسمت سوم)
سپس ایشان دست به جیب خود کردند و کاغذ تاشده ای بیرون آورده به من دادند و فرمودند: این کاغذ را همیشه با خود نگهدار تا موقعی که این کاغذ را داری از هیچکس و هیچ چیز نترس.
همین امروز هم می روی پیش آنهایی که خود را طلبکار می دانند و از آنها ترس داری و می خواهند تو را جلب کنند، می بینی که با تو هیچ کاری ندارند،
خاطرت جمع باشد. کاغذ را گرفتم و در جیبم گذاشتم مثل اینکه تمام نگرانیهایم از بین رفت و راحت شدم.
به خیابان نازیآباد رسیده بودیم که فرمود: من کاری دارم باید اینجا پیاده شوم.
من ماشین را نگه داشتم.
باز سفارش کردند که این کاغذ را به تو دادم داخل آن دعا نوشته شده همینطور که تا کردهام بازش نکن و همیشه با خود داشته باش و قدر آن را بدان. در همین موقع که پیاده می شدند چند سکه هم بجای کرایه به من دادند که نگرفتم، خودشان داخل ظرفی که جلوی ماشین بود و پول داخل آن بود ریختند و پیاده شدند.
به محض پایین رفتن درب ماشین بسته شد و ایشان را ندیدم. فکر کردم کنار جاده، چاه یا گودالی بود که داخل آن افتاده است.
پیاده شدم آمدم دیدم که نه، جاده صاف است ولی از او خبری نیست.
به ذهنم رسید که شخص مسافر وجود مقدس امام زمان ارواحنا فداه بوده که چهل شب چهارشنبه در مسجد جمکران او را خوانده و عریضه به محضرش نوشته بود و تمام این مطالب در ذهنم آمد.
همانجا نشستم و شروع کردم به گریه کردن. هیچ عبور و مروری نبود.
آنقدر گریه کردم که بیهوش شدم. در حال بیهوشی دیدم همان آقا بالای سرم آمدند و فرمودند...
ادامه دارد...
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#بیت_الحسینی_ام
#حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج
@beytolhoseinam
بیت الحسین علیه السلام ملارد
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹 #تشرفات(قسمت سوم) سپس ایشان دست به جیب خود کردند و کاغذ تاشده ای بیرون آورده به من دادند
✳️بیت الحسین علیه السلام
#تشرفات (قسمت چهارم)
در حال بیهوشی دیدم همان آقا بالای سرم آمدند و فرمودند: «بلند شو برو، من که گفتم گرفتاریهایت تمام شد بلند شو!»
چشم خود را که باز کردم آن آقا را ندیدم.
ازطرفی ناراحت بودم که چرا آقا را نشناختم و از طرفی خوشحال که رفع نگرانی هایم شده، از همانجا به خانه برگشتم و جریان را به همسرم گفتم. دوستی به نام اقای سید حسن مطهری کیا داشتم که از جریان من با خبر بود.
همان ساعت با همسرم نزد او رفته و بعد از گریهٔ زیاد جریان مسجد جمکران و ملاقات آقا را در ماشین به او گفتم.
او نیز گفت: همین الان برویم درب مغازه آن بهائی که چک ۵۰۰هزار تومانی را نداده و حکم جلب تو را هم گرفته است. سه نفری حرکت کردیم و رفتیم تا درب دکان او رسیدیم،
به محض اینکه جلوی دکان نام برده از ماشین پیاده شدیم و چشم او به ما افتاد خوشحال و خندان به طرف ما آمد و مرا بغل کرد و بوسید و گفت کجا بودی؟
خوب شد آمدی، چهار پنج ساعت است مثل اینکه یک نفر مأمور با اسلحه پشت سر من ایستاده و به من میگوید:
چرا چک این مرد که پول تو را داده اجرا گذاشته ای و حکم جلب او را گرفتی، از خدا نمیترسی!؟
منتظر بودم که بیایی و چک را تحویل شما بدهم.
چک را با سه هزار تومان که زیادی داده بودم، پس داد و مرا بوسید و عذر خواهی کرد. از او جداشدیم و به سایر بدهکاران مراجعه نمودیم.
همان گونه که آقا فرموده بودند با روی باز از من استقبال کردند و رفع گرفتاری ها و دفع نگرانی هایم شد، تا الان که سال ۱۴۱۴هجری قمری است به خوبی و آبرومندی و بدون نگرانی زندگی کرده ایم و این از عنایت امام زمان ارواحنافداه و نامه ای که حضرت به من داده اند، می باشد.
📗شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ج٢ ص۵۵
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#بیت_الحسینی_ام
#حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج
#ملارد
@beytolhoseinam
🌼بیت الحسین ملارد علیه السلام
#تشرفات
⭕️ عنایت حضرت مهدی(علیه السلام) به عاشقان و زوّار جمکران
🌹یکی از خدمتگذاران مسجد جمکران می گوید: در یکی از روزهایی که قصد تشرّف به مسجد جمکران را داشتم تنها بودم و مسافر دیگری نیز در مسیر نبود از این رو ماشین های کرایه و تاکسی مرا سوار نمی کردند تا اینکه بالأخره اتومبیلی جلوی پای من ترمز کرد.
🌸 پس از سوار شدن و سلام و احوال پرسی از راننده سؤال کردم چرا با وجود اینکه مسافرانت تکمیل نیست مرا سوار کردی؟
🌼گفت: حاج آقا تا نام جمکران را می شنوم زانوهایم سست می شود و قدرت نه گفتن را ندارم از آقا خجالت می کشم مسافرانش را به مسجد نرسانم.
🌹من که از حالت او تعجّب کرده بودم، پرسیدم مگر چه شده است؟ نذری داری؟ با حضرت عهد بسته ای؟
🌸 گفت: چندی پیش ساعت یک بعد از نیمه شب خانواده ای را دربست به جمکران آوردم.به خانه برگشتم ساعت حدود دو نیمه شب بود که خسته و کوفته خوابیدم.
🌼در عالم خواب صدایم زدند و گفتند برخیز و به جمکران برو، کیف پول مسافرها زیر صندلی عقب ماشین افتاده است و الان در اضطراب و ناراحتی هستند.
🌹از بستر برخاستم، زیر صندلی ماشین را جستجو کردم و کیف پول را پیدا کردم. خدای من! پانزده میلیون(چک پول) داخل آن بود. سراسیمه راهی جمکران شدم. مقابل درب شماره ی پنج یعنی همان جایی که مسافرهایم را پیاده کرده بودم ایستادم و آن خانواده را ندیدم.داخل مسجد رفتم.
🌸 آنها را دیدم که غرق در غصّه و ناراحتی بودند. کیف را نشان دادم ،از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند.
🌼برایم یقین شد که هر کس به عشق صاحب الزّمان(علیه السلام) به این مسجد بیاید مورد عنایت و لطف حضرت قرار می گیرد و از آن موقع هرکس برای رفتن به جمکران جلوی ماشین مرا بگیرد بدون هیچ چشم داشتی و فقط برای امام زمان(علیه السلام) او را سوار می کنم.
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
#بیت_الحسینی_ام
#ملارد
#حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج
@beytolhoseinam
#تشرفات
⭕️ دیدار دانشجوی مشروبخوار با آیت الله بهجت(ره)
🔹وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت… بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت… منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن، در حالی که بقیه رو تحویل میگرفتن…
🔸یه لحظه تو دلم گفتم: "میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه، تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره؟ تو که میدونی چقدر گند زدی…!”
🔺خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن…
🔹دم در سرم رو پایین انداخته بودم، تو حال خودم بودم که دیدم بچهها صدام میکنن: "حمید حمید! حاج آقا باشماست." دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر… در گوشم گفتن:
🔺- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی
📚 خبرآنلاین
#بیت_الحسینی_ام
#خیریه_کریم_اهل_بیت
#حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
@karamkhaneh
@beytolhoseinam
#تشرفات #کرامات_حضرت_ولی_عصرعج
🌹داستانی عجیب زنی که با دعای امام زمان (عج) به دنیا برگشت🌹
◀️این داستان هم جریان زنی هست که از دنیا میرود ولی با دعای امام زمان (عج) برمیگردد، اما نکته جالب این داستان جریان ملاقات ایشان با حضرت علی (ع) هست که خواندنیست:
✨نقل از علامه طهرانی:
یكی از اعاظم نجف أشرف برای من، نقل کرد كه: ما از نجف عیال اختیار كردیم و سپس در فصل تابستان برای زیارت صله ارحام عازم ایران شدیم.
⛅️آب و هوای وطن ما به عیال ما نساخت و مریض شد و روز بروز مرضش شدّت كرد؛ و هر چه معالجه كردیم سودمند نیفتاد و مشرف به مرگ شد.
✨من دیدم عیالم فوت میكند و باید تنها به نجف برگردم و در پیش پدرش و مادرش شرمنده میشوم، حال اضطراب و تشویش عجیبی در من پیدا شد.
✨آمدم در اطاق مجاور دو ركعت نماز خواندم و توسّل به امام زمان (عج) كردم و با نهایت تضرّع عرض كردم:
یاولی الله! زن مرا شفا دهید،
✨آمدم در اطاق عیالم، دیدم نشسته و زار زار میگرید.
✨تا چشمش به من افتاد گفت: چرا مانع شدی؟ چرا نگذاشتی؟
✨من نفهمیدم چه میگوید، و تصوّر كردم كه حالش بد است.
✨بعد كه قدری آب به او دادیم گفت: عزرائیل برای قبض روح من با لباس سفید آمد و بسیار زیبا و آراسته بود،
✨به من لبخندی زده و گفت: حاضر به آمدن هستی؟ گفتم: آری.
✨بعداً أمیرالمؤمنین (ع) تشریف آوردند و با من بسیار مهربانی كردند و بمن گفتند: من میخواهم بروم نجف، میخواهی با هم برویم به نجف؟
✨گفتم: بلی خیلی دوست دارم
من برخاستم آماده شدم كه با آن حضرت برویم،
همینكه خواستم از اطاق خارج شوم دیدم كه امام زمان (عج) آمدند و تو هم دامان ایشان را گرفتهای.
🌹حضرت به امیرالمؤمنین (ع) عرض كردند: این بنده به ما متوسّل شده، حاجتش را برآورید.
🌹حضرت أمیر (ع) به عزرائیل فرمودند: به تقاضای مرد مؤمن كه متوسّل به فرزند ما شده است برو؛ باشد تا موقع معین.
و أمیرالمؤمنین از من خداحافظی كردند و رفتند.
🔳چرا نگذاشتی من بروم؟
📕معادشناسی علامه طهرانی ج ۱، ص ۲۸۶- ۲۸۷.
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
@beytolhoseinam
#بیت_الحسینی_ام
@karamkhaneh
#خیریه_کریم_اهل_بیت
✨﷽✨ #تشرفات
✅رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد
✍جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟
💎 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ...
از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟
شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.
📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام
✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین
💫اَلّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💫
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
#خیریه_کریم_اهل_بیت
@karamkhaneh
#بیت_الحسینی_ام
@beytolhoseinam
#تشرفات
🌹یکی از علما، آرزوی زیارت امام زمان را داشت و از عدم موفقیت خود، رنج می برد.
🌼 شبهای چهارشنبه به «مسجد سهله» می رفت و به عبادت می پرداخت، تا شاید توفیق دیدار آن محبوب عاشقان نصیبش گردد.
🌸مدتها کوشید ولی به نتیجه نرسید. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد، چله ها نشست و ریاضتها کشید، اما باز هم نتیجه ای نگرفت. ولی شب بیداریهای فراوان و مناجاتهای سحرگاهان، صفای باطنی در او ایجاد کرده بود.
🌼روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان (عجل الله فرجه) برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر سفر کنی».
🌹 به عشق دیدار، رنج این مسافرت توانفرسا را بر خود هموار کرد و پس از چند روز به آن شهر رسید. در آنجا نیز چله گرفت و به ریاضت مشغول شد. روز سی و هفتم و یا سی و هشتم به او گفتند: «الان حضرت بقیة اللّه (عجل الله فرجه)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند، هم اکنون برخیز و به خدمت حضرت شرفیاب شو!»
🌸 با اشتیاق ازجا برخاست. به دکان پیرمرد رفت. وقتی رسید دید حضرت ولی عصر(عجل الله فرجه) آنجا نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز می گویند. همین که سلام کرد، حضرت پاسخ فرمودند و اشاره به سکوت کردند.
در این حال، دید پیرزنی ناتوان و قد خمیده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: اگر ممکن است برای رضای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی بخرید که من به سه شاهی پول نیاز دارم. پیرمرد قفل را گرفت و نگاه کرد و دید بی عیب و سالم است، ...
🌼پیرمرد با کمال سادگی گفت: خواهرم! تو مسلمانی، من هم که مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم منفعت ببرم، به هفت شاهی می خرم ...
🌹شاید پیرزن باور نمی کرد که این مرد درست می گوید، ناراحت شده بود و با خود می گفت: من خودم می گویم هیچ کس به این مبلغ راضی نشده است، التماس کردم که سه شاهی خریداری کنند، قبول نکردند؛ زیرا مقصود من با ده دینار (دو شاهی) انجام نمی گیرد و سه شاهی پول مورد احتیاج من است.
🌸پیرمرد هفت شاهی به آن زن داد و قفل را خرید؛ همین که پیرزن رفت امام (عجل الله فرجه) به من فرمودند:
«آقای عزیز! دیدی و این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار، این پیرزن عرض حاجت کرد و چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه در مقام آن بودند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمی گذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی می کنم.»
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
#خیریه_کریم_اهل_بیت
@karamkhaneh
#بیت_الحسینی_ام
@beytolhoseinam
#تشرفات
#حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج
✳️ملاقات علماء با امام زمان علیه السلام
⭕️ تأیید اجتهاد شیخ انصاری توسّط امام زمان علیهالسلام
🌹بعد از فوت مرحوم صاحب جواهر، آیةاللّه حاج شیخ محمّدحسن مردم به مرحوم شیخ انصاری (رضوان اللّه تعالی علیه) مراجعه کردند و از او رساله عملیّه خواستند.
🌸شیخ انصاری فرمود: «با بودن سیّد العلماء مازندرانی که از من اعلم است و در بابل زندگی می کند من رساله عملیّه ندارم و این عمل را انجام نمی دهم.»
🌼لذا خود شیخ انصاری نامه ای برای سیّد العلماء به بابل نوشت و از او خواست، که به نجف اشرف مشرّف شود و زعامت حوزه علمیّه شیعه را به عهده بگیرد.
🌹سیّد العلماء، در جواب نامه شیخ انصاری نوشت: «درست است من وقتی در نجف بودم و با شما مباحثه می کردم، از شما در فقه قویتر بودم، ولی چون مدّتها است که در بابل زندگی می کنم و جلسه بحثی ندارم و تارک شده ام شما را از خود اعلم می دانم، لذا باید مرجعیّت را خود شما قبول فرمائید.»
🌸با این حال شیخ انصاری فرمود: «من یقین به لیاقت خود برای این مقام ندارم، لذا اگر مولایم حضرت ولیّ عصر (ع) به من اجازه اجتهاد بدهند و مرا برای این مقام تعیین کنند، من آن را قبول خواهم کرد.»
روزی معظّم له در مجلس درس نشسته بود و شاگردان هم اطرافش نشسته بودند، دیدند شخصی که آثار عظمت و جلال از قیافه اش ظاهر است وارد شد و شیخ انصاری به او احترام گذاشت.
🌼او در حضور طلاّب به شیخ انصاری رو کرد و فرمود: «نظر شما درباره زنی که شوهرش مسخ شده باشد، چیست؟» (این مسأله به خاطر آنکه مسخ در این امّت وجود ندارد در هیچ کتابی عنوان نشده است.)
🌹لذا شیخ انصاری عرض کرد: «چون در کتابها این بحث عنوان نشده من هم نمی توانم، جواب عرض کنم.»
فرمود: «حالا بر فرض یک چنین کاری انجام شد و مردی مسخ گردید، زنش باید چه کند.»
🌸شیخ انصاری عرض کرد: «به نظر من اگر مرد به صورت حیوانات مسخ شده باشد، زن باید عدّه طلاق بگیرد و بعد شوهر کند، چون مرد زنده است و روح دارد، ولی اگر شوهر به صورت جماد درآمده باشد، باید زن عدّه وفات بگیرد زیرا مرد به صورت مرده درآمده است.»
🌼آن آقا سه مرتبه فرمود: «انت المجتهد. انت المجتهد. انت المجتهد.» یعنی: «تو مجتهدی» و پس از این کلام آن آقا برخاست و از جلسه درس بیرون رفت.
🌹شیخ انصاری می دانست که او حضرت ولیّ عصر (ع) است و به او اجازه اجتهاد داده اند، لذا فوراً به شاگردان فرمود: «این آقا را دریابید.»
شاگردان برخاستند هر چه گشتند کسی را ندیدند.
🌸لذا شیخ انصاری بعد از این جریان حاضر شد که رساله عملیّه اش را به مردم بدهد تا از او تقلید کنند.
(- گنجینه دانشمندان)
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
#خیریه_کریم_اهل_بیت
@karamkhaneh
#بیت_الحسینی_ام
@beytolhoseinam