eitaa logo
موسسه بیت النور کرج
186 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
661 ویدیو
60 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 😍 ❣ رفتم وضو بگیرم و آماده بشم برای نماز صبح ... آروم حرکت کردم تا به نماز خونه گردان رسیدم. هنوز ساعتی تا اذان صبح مونده بود ... جلوی نماز خونه یک جفت کتونی چینی بود. توجهم بهشون جلب شد. 😎 ❣ نزدیک که رفتم متوجه شدم کسی توی نماز خونس و مشغول مناجاته 👌 به شدت اشک می ریخت. اونقدر شدید گریه می کرد که به فکر فرو رفتم. با خودم گفتم : خدایا این کیه که تو دل شب اینطوری گریه می کنه!؟ 🙁 خواستم برم داخل ولی گفتم خلوتش رو به هم نزنم پشت در ایستادم. ✋ گریه هاش روی من هم اثر کرد👌 ناخواسته به حالش غبطه خوردم ... خودم رو سرزنش می کردم و اشک می ریختم. ❣ با خودم گفتم : ببین این بچه بسیجیا چطور قدر این لحظه ها رو می دونن. ببین چطور با خدا خلوت کردن هنوز نتونسته بودم تشخیص بدم اون فرد چه کسیه ...! موقع اذان برگشتم و وارد نماز خونه شدم. دیگه رفته بود ! وقتی به محل مناجاتش رسیدم باورم نمی شد ... هنوز محل مناجاتش از اشک چشماش خیس بود 🙏 خیلی دوست داشتم بدونم اون شخص کیه .... ❣ کفشای کتونیش حالت خاصی داشت ، توی ذهنم مونده بود روز بعد به پاهای بچه ها خیره شدم بلاخره همون کتونی رو توی پاش دیدم. سید خوبی های گردان سید مجتبی علمدار بود.👌 💕 @beytonoor
🌹به مناسبت سالروز شهادت مداح اهل بیت (شهيد دفاع مقدس) 🔶 : سید مجتبی در سحرگاه 11دی ماه 1345 در خانواده ای مذهبی و عاشق اهل بیت در شهرستان ساری دیده به جهان گشود. دوران تحصیلش را در ساری طی نمود و برای اولین بار در حالی که تنها 17 سال داشت به عضویت بسیج درآمد و در اواخر سال 1362 به کردستان رفت. سید برای اولین بار در عملیات کربلای یک شرکت کرد و مدتی پس از آن وارد گردان مسلم بن عقیل در لشکر25 کربلا شد و تا پایان جنگ در آنجا ماند. 💐او در عملیات کربلای 4و5 حضور داشت، در کربلای 8 مجروح شد و مدتی بعد به جبهه بازگشت و در عملیات کربلای10 در جبهه شمالی محور سلیمانیه- ماووت شرکت نمود. 🌻سید مجتبی علمدار در سال 1366 مسئوولیت فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل - از گردانهای خط شکن لشکر25کربلا- را برعهده گرفت و در عملیات والفجر10نقش آفرینی موثری داشت. شهید علمدار در سه راهی خرمال، سید صادق، دوجیله در منطقه کردستان عراق رشادتهای فراوانی را ازخود نشان داد و از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بشدت مجروح شد. او که مردانه در مقابل دشمن می جنگید چندین باردیگر هم مجروح شد و از همه مهمتر اینکه او در دی‌ماه 1364، در عملیات والفجر 8، به شدت شیمیایی شد. سید مجتبی بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر ۲۵ کربلا در ساری مشغول خدمت شد و در دی ماه سال ۱۳۷۰ با خانم سیده فاطمه موسوی ازدواج کرد که ثمره آن دختری به نام زهرا بود. سید علاوه بر مسئولیت در واحد تربیت بدنی لشکر بعنوان عضو اصلی هیأت رهروان حضرت امام (ره) هم ایفای وظیفه می کرد. او مداح اهل بیت بود، همیشه مراسم را با نام حضرت مهدی (عج) شروع می کرد و در حالیکه به امام حسین (ع) ارادت خاصی داشت مظلومیت آن خاندان را صدا می زد. ☘بیت الزهرا مسجد جامع، امام زاده یحیی، مصلی امام خمینی، هیأت عاشقان کربلا و منازل شهدا همیشه با نفس گرم حاج سید مجتبی معطر می شد و بچه ها نیز با صوت داوودیش مداحی را می آموختند. او که بعد از جنگ، با یاد و خاطره همرزمان شهیدش زندگی می کرد از دوری آنان سخت آزرده خاطر بود و در همه مداحی ها آرزوی وصال آن راه یافتگان شهید را داشت. 🌹حاج سید مجتبی علمدار در اوایل دی ماه سال ۱۳۷۵ به دلیل جراحت شیمیایی روانه بیمارستان شد و بعد از یک هفته بی هوشی کامل هنگام اذان مغرب روز یازدهم دی ماه نماز عشق را با اذان ملکوتیان قامت بست و به یاران شهیدش پیوست. 🌹 : وصیت من به شما راجع به نماز است؛ چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است. پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سر وقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفیق حضور قلب و خضوع در نماز طلب کنید. به همه شما وصیت می کنم همه شمائیکه این صفحه را می خوانید قرآن را بیشتر بخوانید بیشتر بشناسید بیشتر عشق بورزید بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید. سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. 🌹 : یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم می رویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد. می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد. گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد. به دوستش هم گفته بود: «قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو هم باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم» غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و گفت: خداحافظ و شهید شد. 📝سايت شهید آويني ❤️ : 75/10/11 بيمارستان ساري /در اثر جراحت شيميايي جنگ ❤️مزار شهید: گلزار شهداي ساري @beytonoor