هدایت شده از 🌟کانال منتظران کوچک⚘
#ادامه_داستان_جناب_حُر_آزاد_مرد_ِکربلا
فرمانده آدم بدا شخصی به نام حر بود.
بابا حسینم☀️ به حر فرمود: به جنگ با ما اومدی ای یا اومدی به ما کمک کنی⁉️ حر گفت: اومدم تا جلوی حرکت شما به کوفه رو بگیرم❌ بابا حسینم☀️ برای اینکه حر را یاد مادرشون حضرت فاطمه(سلام الله علیها)☀️ بندازن، تا دست از کار زشتش برداره، فرمود: ای حر، ان شاالله مادرت در عزای تو گریه کنه
آخه بابا حسین☀️ می خواست حر راه درست رو انتخاب کند. حر گفت: اگر کسی دیگری این حرف را می زد، من هم همین را بهش می گفتم. اما مادر شما حضرت فاطمه(سلام الله علیها)☀️ هستن. من ایشون را خیلی دوست دارم...❤️
وقتی بابا حسینم دید حر جلوی ايشان را گرفته، فرمود: پس اجازه بده ما به مدینه برگردیم. حر گفت: ابن زیاد👹 به من گفته که نگذارم شما به مدینه هم برگردید❌
خلاصه همراه بابا حسینم☀️ حرکت کردیم. رفتیم تا به دشت خیلی بزرگی رسیدیم
بابا حسینم☀️ فرمود: کسی میدونه اینجا کجاست❓یکی از یارانش گفت: اینجا "نینواست". یکی دیگه گفت: اینجا "غاضریه" است.
بابا حسینم فرمود: اینجا کربلاست. خدایا از کرب و بلا به تو پناه می برم 🤲
بارها رو بازکنید وعده گاه ما همین جاست همگی از اسب هاشون🐎 پیاده شدند. مثل همیشه عمو عباس مهربون✨ ما رو بغل کرد و از اسب ها🐎 و شترها🐫 پیاده کرد. زانوانش که پر قدرت بود رو گذاشت تا عمه زینب☀️ هم بتونن راحت تر پیاده شن. عمو عباس قوی و قدرتمند✨ مراقب همه چیز بود.
#ادامه_دارد
هدایت شده از 🌟کانال منتظران کوچک⚘
#محرم_مهدوی
#ادامه_داستان_جناب_حُر_آزاد_مرد_ِکربلا
ما خیمه هامون⛺️ رو در گوشه ای بر پا کردیم. سپاه حُر هم که به دنبال ما می آمدن در گوشه ای دیگر پیاده شدن و خیمه هاشون⛺️ را بر پا کردن
ما بچه ها در پناه عمو عباس✨ بازی می کردیم. یکدفعه دیدیم، حُر به سوی خیمه بابا حسينم☀️ میاد.
حُر با خودش گفته بود چرا مقابل بابا حسين مهربانم ایستاده⁉️ ایشون که خودش حقه اشتباهی نکرده. ایشون که پسر حضرت فاطمه(سلام الله عليها)☀️ هست. ایشون که فقط برای رضای خدا کار می کنه.
اما حاکمان ظالم و ستمگر👹 فقط و فقط برای رسیدن به پول و مقام💰💷 ظلم و ستم می کنن و باطل هستن.
برای همین از کاری که کرده بود پشیمان شد. ديديم کفش هایش را دراورده و دور گردنش انداخته و نزدیک بابا حسينم اومد. از بابا حسین☀️ خواست که او را ببخشه. اشک در چشمان حُر 😔 جمع شده بود.
گفت: یا ابا عبدالله☀️ من کسی هستم که در بیابان بی آب و علف راه را بر شما بستم. من شما را اذیت کردم. اما الان از کار خودم پشیمونم. من نمی دونستم که دشمنان👹 شما اینقدر پست و پلید هستن. از شما می خواهم من را ببخشید.
حُر سرش پایین😔 بود. بابا حسینم☀️ با مهربانی با جناب حُر صحبت کرد و او را بخشید. جناب حُر نفس راحتی کشید. لبخند بر لبانش آمد و یکی از بهترین سربازان بابا حسینم شد... ظهر عاشورا، اولین کسی که از بابا حسینم☀️ اجازه گرفت که به میدان رزم بره، جناب حُر بود.
#ادامه_در_پست_بعد...👇
#ادامه_داستان_جناب_حُر_آزاد_مرد_ِکربلا
جناب حُر به بابا حسینم✨ گفتن: وقتی حاکم ستمگر، ابن زیاد ملعون من رو به جنگ با شما فرستاد، از قصر که خارج شدم صدایی شنیدم که گفت: ای حُر تو به سوی خوبی ها میری... با خودم گفتم؛ جنگ با پسر حضرت زهرا سلام الله علیها مگه خوبی هستش؟!!🤔
بعد گفت: یا ابا عبدالله خوشحالم که در کنار شما که حقید هستم☺️ بابا حسینم فرمودن: ای حُر ؛ تو به خوبی ها رسیدی. بعد جناب حُر به میدون رفت و با لشکریان دشمن شجاعانه جنگید🗡⚔
با صدای بلند می خوند:
✨من حُرم ... از شیر هم شجاع ترم....
✨یار حسین... پسر حیدرم...
جناب حُر خیلی از آدم های بد وظالم رو از بین برد تا اینکه خودش به مقام شهادت رسید و اولین شهید دشت کربلا شد😔
بابا حسینم، سر جناب حُر رو روی زانوشون گذاشتن و دست مبارکشون رو به روی صورت جناب حُر کشیدن و فرمود: ای حُر ؛ تو آزاد مرد هستی و نامی که مادرت برای تو انتخاب کرده برازنده تو هستش👌 پایان
🌿بچه های نازنین، ان شاءالله ما هم بتونیم مثل جناب حُر یار خوبی برای امام زمانمون باشیم🤲