#شعر
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
✨در دل این سبزه ها✨
من در این صحرایِ سبز
مثل آهو می دوم🦌
شادمان و بی قرار🤗
در پی او می دوم
در دل این سبزه ها
عطر او پیچیده است🌸
پای او را بارها
این زمین بوسیده است🦋
می تپد با یاد او
قلب این صحرای سبز❤️
او از اینجا رد شده
از همین صحرای سبز🌱
تا ابد از شوق اوست
سینه ی هر غنچه، سرخ🌷
از صفایِ روی اوست
هر چه سبز و هر چه سرخ☺️
مثل آهو می دوم
آه، اما او کجاست؟
در پی او می دوم
ضامن آهو کجاست؟😍
🌼شاعر: سید احمد میرزاده
@bibiroghaaye
#داستان
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
✨هر جا که هستیم خادم تو هستیم✨
اسم من امین است ما در روستا زندگی میکنیم روستای ما از شهر مشهد🕌 خیلی دور است من همیشه آرزو دارم به زیارت امامرضاعلیهالسلام بروم🤗چند وقت پیش، یکی از اهالیِ ده به مشهد رفت وقتی برگشت، خیلی خوشحال بود؛ چون خادم امامرضا😍شده بود از آن روز به بعد، من هم آرزو داشتم خادم آقا بشوم
روزی با پدر به مسجد رفتیم قرار بود با همت مردم ده، یک هیئت مذهبی تشکیل شود گوشهای از مسجد نشسته بودم که حاجتقی صدایم زد و گفت: اگر کاری نداری، این سینی چای☕️را بین مهمانها تعارف کن چشم گفتم و چایها را دور دادم وقتی برگشتم، حاجتقی گفت امین جان اگر زحمتی نیست، استکانها را هم جمع کن با خوشحالی😃این کار را هم کردم وقتی جلسه تمام شد و میخواستیم از مسجد بیرون بیاییم، حاجتقی جلو آمد و گفت ببینم پسرم، دوست داری خادم آقا شوی؟🤩
با تعجب گفتم:خادم آقا؟ کدام آقا؟🤔 حاجتقی گفت پسرم این هیئت رضوی است و قرار است همۀ کارهایش بهنیّت شادی دل آقا امامرضا انجام شود؛ خُب پس با این حساب، هرکس در انجام کارها کمک کند، خادم امامرضابهشمار میرود با شنیدن نام امامرضا فوری گفتم بله، بله، حتماً من خیلی دوست دارم خادم آقا باشم🤗
از آن روز به بعد، در جلسۀ هفتگی هیئت حاضر میشوم و در کارها به بزرگترها کمک میکنم حالا دیگر خوب میدانم که حتماً لازم نیست در حرم امامرضاخادم باشیم من سعی میکنم هرجا که هستم، خادم حضرت باشم؛ چون هرجا که باشیم، اگر کاری انجام دهیم که باعث شادی دل امامرضا❤علیهالسلام شود، از راه دور هم خادم آقا هستیم.
@bibiroghaaye
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
✨یک قول حسابی✨
من و مامان توی حرم امام رضا(علیه السلام)🕌 هستیم. چشمم به آبخوری 🚰می افتد. از مامان اجازه می گیرم و می روم یک لیوان آب برای خودم می ریزم: "چه آب خنکی! به به!" 😋آب می خورم و سلام بر حسین(علیه اسلام)✋ می دهم و لیوانم را توی سطل آب می اندازم، اما هنوز تشنه ام. یک لیوان دیگر برمی دارم و آن را پرپر می کنم. کمی از آب 💦می ریزد روی دستم . نصف لیوان آب را که می خورم، دیگر تشنه ام نیست.
می خواهم لیوان را توی سطل زباله بیندازم . مامان لیوان را از دستم می گیرد و می گوید :" نباید لیوان را پر می کردی، اسراف است! "😕
تعجب می کنم😯 و می گویم :" این یک ذره ّهم اسراف می شود؟!"
مامان می گوید: "بله! زیاد یا کم فرقی نمی کند. با همین یک ذره آب💧 چند تا پرنده🐦 سیراب می شوند، شاید هم یک گل کوچک!🌷" تازه این که تند تند لیوان ها را دور بریزی هم اسراف است. درست است که لیوان ها بازیافت می شوند، اما اگر از اول به اندازه مصرف کنیم، بهتر است."👌
مامان تویِ لیوان من برای خودش آب ریخت و شروع به خوردن کرد. من هم توی دلم به #امام رضای مهربان قول دادم که دیگر چیزی را اسراف نکنم و همیشه به اندازه ای که می خواهم آب بریزم، نه کمتر و نه بیشتر.