eitaa logo
🌷بی بی رقیه سلام الله علیها 🌷 🌺 هیئت حضرت بی بی رقیه س🌺
123 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
120 فایل
ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Najar110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨هر جا که هستیم خادم تو هستیم✨ اسم من امین است ما در روستا زندگی می‌کنیم روستای ما از شهر مشهد🕌 خیلی دور است من همیشه آرزو دارم به زیارت امام‌رضاعلیه‌السلام بروم🤗چند وقت پیش، یکی از اهالیِ ده به مشهد رفت وقتی برگشت، خیلی خوش‌حال بود؛ چون خادم امام‌رضا😍شده بود از آن روز به بعد، من هم آرزو داشتم خادم آقا بشوم ‌روزی با پدر به مسجد رفتیم قرار بود با همت مردم ده، یک هیئت مذهبی تشکیل شود گوشه‌ای از مسجد نشسته بودم که حاج‌تقی صدایم زد و گفت: اگر کاری نداری، این سینی چای☕️را بین مهمان‌ها تعارف کن چشم گفتم و چای‌ها را دور دادم وقتی برگشتم، حاج‌تقی گفت امین جان اگر زحمتی نیست، استکان‌ها را هم جمع کن با خوشحالی😃این کار را هم کردم وقتی جلسه تمام شد و می‌خواستیم از مسجد بیرون بیاییم، حاج‌تقی جلو آمد و گفت ببینم پسرم، دوست داری خادم آقا شوی؟🤩 با تعجب گفتم:خادم آقا؟ کدام آقا؟🤔 حاج‌تقی گفت پسرم این هیئت رضوی است و قرار است همۀ کارهایش به‌نیّت شادی دل آقا امام‌رضا انجام شود؛ خُب پس با این حساب، هرکس در انجام کارها کمک کند، خادم امام‌رضابه‌شمار می‌رود با شنیدن نام امام‌رضا فوری گفتم بله، بله، حتماً من خیلی دوست دارم خادم آقا باشم🤗 از آن روز به بعد، در جلسۀ هفتگی هیئت حاضر می‌شوم و در کارها به بزرگ‌ترها کمک می‌کنم حالا دیگر خوب می‌دانم که حتماً لازم نیست در حرم امام‌رضاخادم باشیم من سعی می‌کنم هرجا که هستم، خادم حضرت باشم؛ چون هرجا که باشیم، اگر کاری انجام دهیم که باعث شادی دل امام‌رضا❤علیه‌السلام شود، از راه دور هم خادم آقا هستیم. @bibiroghaaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌طوقی🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا‌‌ نزدیک کاخ حاکم ستمگر یعنی عُبیدالله بن زیاد(لعنة الله علیه)👺 شدیم. دیدم مردی جلوی کاخ دارد کار می کند. تا چشمش به اسرای نورانی افتاد، شروع به گریه😭 کرد. انگار داشت گچ کاری می کرد. چون دستش حسابی گچی شده بود. سمت ما آمد. او از دیدن اسرای نورانی خیلی ناراحت شد. دیدم که بر سر و صورتش می زند😔 ناگهان دیدم امام علی بن الحسین(علیه السلام)☀️ رو به مردم فرمودند: ای مردم، روزی می رسد که هم ما و هم شما، در پیشگاه خدای مهربان✨ حاضر می شویم. بخاطر ظلم هایی که کردید چه جوابی دارید بدهید❓ مگر نمی دانید پیامبر مهربان☀️ پدر بزرگ من است❗️ شما ظلم بزرگی کردید😔 شما مردم کوفه باعث ناراحتی خدا و پیامبر مهربان☀️ شدید. من🕊 در آسمان شهر کوفه پرواز کردم. آدم های ظالم و ستمگر اسرا و خانواده پیامبر مهربان☀️ را در شهر کوفه گرداندند. ابن زیاد ستمگر👺 در کاخش نشسته بود. او دستور داد تا اسرا را به کاخش ببرند. دست های خانم های نورانی و خانواده پیامبر مهربان☀️ را با طناب بسته بودند. آنها را به کاخ ابن زیاد ستمگر بردند... ‌ ...
هدایت شده از سربازکوچک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون خاکریزهای نمکی 🇮🇷 این قسمت : خواب نمای خوش شانس 🎁 لطفا این کانال خودتون رو تبلیغ کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨سرورِ سجده کنندگان خدمت کارِ پیر به دنبال امام گشت.✨امام علیه السلام در خانه نبود. یک کارگر داشت هیزم های ریز و درشت را در گوشه ی حیاط روی هم می چید. سراغِ امام را از او گرفت. کارگر گفت: آقا مثل اینکه خیلی غمگین بود! دیدم با ناراحتی از خانه بیرون رفت.😔 خدمتکارِ پیر گفت: آه ...باز هم به همان جا رفته؛ به همان جای خلوت و همیشگی. باید به دنبالش بروم. حتما گرسنه و تشنه🍎🍞 است! خدمتکار در مشک کوچکی آب💧ریخت، چند خرما توی یک تکه نان گذاشت و بعد از خانه🏠 بیرون رفت. به آسمان نگاه کرد. آسمان صاف و آبی بود. یک دسته پرستو 🐦بال در بال هم چرخ می زدند. خدمتکارِ پیر رفت و رفت تا به همان جا رسید؛ نزدیک همان تپّه ی بلند.✨امام را دید که زیر سایه ی تپّه، پیشانی اش را بر صخره ای⛰ گذاشته بود. یک کم جلو رفت. صدای ناله اش را شنید. بعد سرش را بلند کرد. پس از لحظه ای، دوباره پیشانی اش را روی صخره گذاشت. خدمتکارِ پیر یک کم دیگر جلو رفت.✨امام داشت ذکر می گفت و دعا🤲می کرد:🌱 لا اله الا الله...🌱 حدود هزار بار این ذکر را گفت و دوباره سرش را بلند کرد. برای همین بود که به او *سیدالساجدین* می گفتند؛ یعنی سرورِ سجده کنندگان. هزار بار، آن هم در حالت سجده ذکر گفتن و اشک ریختن😢 کارِ هر کسی نبود! خدمتکارِ پیر از بس ایستاد و به دعای✨امام گوش داد، خسته شد. جلو رفت و دست بر شانه ی✨امام گذاشت... ...👇
👆...امام علیه السلام پس از لحظه ای برگشت و به او نگاه کرد. از بس گریه😭 کرده بود، صورت و ریش هایش خیس شده بود. خدمتکار گفت: فدایت شوم آقا جان! چرا این قدر گریه می کنی؟😢 بس نیست این همه گریه کردید؟ کمی هم مواظب سلامتی خودتان باشید! 🙏 ✨امام سجاد علیه السلام سری تکان داد و گفت: حضرت یعقوب علیه السلام دوازده فرزند داشت و خداوند یکی از آن ها را از او دور ساخت. با این که می دانست پسرش زنده است، ولی آن قدر گریه کرد تا موهای سرش سفید و چشم هایش نابینا شد. چگونه من گریه نکنم؟ در کربلا جلوی چشمم پدرم، عمویم، برادرم، پسر عموهایم و چند نفر از بهترین بستگانم را شهید کردند! 😢 اشک از چشم های👁 خدمتکار جاری شد: ای فرزندِ🌟رسول خدا می دانم. حالِ شما را خوب می فهمم. تو در کربلا شاهدِ همه چیز بودی و سختی های فراوانی کشیدی؛ اما من همیشه خدا را شکر می کنم🙏 از این که خدا شما را برای ما شیعیان نگه داشت. اگر شما نبودید، شیعیان و پیروان شما چه کار می کردند؟ اگر شما نبودید، ما هیچ پشت و پناهی نداشتیم! ان وقت نان و خرما🍞 را جلوی امام گذاشت و مشک آب💧 را به دستش داد.✨امام علیه السلام کمی آب نوشید و مشتی آب به صورتش زد. خدمتکارِ پیر به چهره ی زیبای✨امام سجاد علیه سلام نگاه کرد و گفت: امروز هوا خیلی خوب است.😊به آسمان نگاه کن! پرستو ها🐦 دارند به خانه بر می گردند. دارند با خودشان شادی می آورند، مگر نه؟ ✨امام علیه السلام به آسمان نگاه کرد و لبخند زد.☺️ خداجون❤️بحق امام سجاد علیه السلام ظهور امام مهدی مهربونمون رو هرچه زودتر برسون🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا