eitaa logo
بغض قلم
710 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
452 ویدیو
44 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر @Adminn_behesht ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍉 فال شماره۳ بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است ای صاحب فال خاک بر سر تابلوت! کل فامیل دیدند انگشتت لای صفحه بود! نه برای خودت آبرو گذاشتی نه برای خواجه! بلند شو برو درست را بخوان که دی ماه فصل امتحانات است و از این شب یلداها زیاد در زندگیت می‌آید و می‌رود! برو از بچه‌های مردم یاد بگیر که دور سوم دوره کردن دروس را شروع کردند! خود ما هم دنبال بهانه‌ایم تا از دست جوک‌های بی‌مزه شوهر عمه‌ات رها شویم! برو تا دمپایی ابری نیامده در سرت! 🔺امین شفیعی🔺 طنزیم| @tanzym_ir
حالا که می‌خوای رجب رو با روزه شروع کنی، واسه اینکه فردا کوتاه‌ترین روزِ ساله خدا رو شکر کردی؟ 🔺هادی سیاوش‌کیا🔺 طنزیم مخاطبان | @tanzym_ir
📚روز نهم کتابخوانی من 🌱 ۳۰ آذر ۱۴۰۴ 📒کتاب قاف ✍ سارا عرفانی ✨نشر انقلاب اسلامی بوی دی ماه که رسید، دلم انار سرخی شد که یکدفعه ترکید. شب‌یلدا رفتم سراغ کتابخانه و کتاب زرد رنگ قاف که جمع و جور بود را بیرون کشیدم. خاطرات سردار دل‌ها بود از جنگ ۳۳ روزه لبنان. ۵۶ صفحه کمیک. دلم رفت آن‌جا که از حسین پسر غلامحسین گفت. دلم تنگ شد برای دنیایی که شبی از شب‌هایش عماد مغنیه، سیدحسن‌نصرالله و حاج‌قاسم زیر آسمانش نشسته بودند و تکیه‌ی غریبی به درختی داده بودند مثل مسلم‌بن‌عقیل. خیلی دلم‌تنگ شد برای دنیایی که سید توی آن نفس می‌کشید برای روزهایی که حاج‌قاسم روی قله‌هایش راه می‌رفت. نمی‌دانم یعنی شما هم توی آسمان دل‌تان برای ما تنگ می‌شود؟ 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
c613d0f0be81cc66caf1eb1b624d7b19.pdf
حجم: 313.8K
عازم یک سفرم سفری دور به جایی نزدیک سفری از خود من تا به خودم شاید این بار سفر، چاره‌ی کارم بشود شاید این وعده‌ی بیهوده به جایی برسد، نیمه شبی... 🌙 جدول مراقبه ماه رجب چقدر این جدول باحاله😍 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
📚روز دهم کتابخوانی من 🌱 ۱ دی ماه ۱۴۰۴ 📒کتاب اجاره‌نشین خیابان الامین ✍ علی‌اصغر عزتی پاک ✨نشر معارف این کتاب روایت زندگی قاچاقچی به نام «جمال فیض‌اللهی» است که از ترکیه جنس می‌آورد و اهل همه چیز بود ولی کرامتی از حضرت رقیه او را همسایه‌ی حرم کرد. جمال باورش نمی‌شد که دختری را بزنند و به اسارات ببرند و فکر می‌کرد تمام این روضه‌ها را آخوندها درست کردند ولی بعدها با شروع نا آرامی‌‌های سوریه؛ جمال عضو هسته اولیه مدافعین حرم شد. مشاهدات جمال از جنایت‌‌های داعش و روایت وی از شکل‌‌گیری هسته اولیه مدافعان حرم و ده‌‌ها ماجرای مستند و شگفت‌ انگیز دیگر و با نثر روان استاد علی‌اصغر عزتی پاک اثری جذاب و خواندنی را شکل داده. شروع این هشت سال عجیب از آن‌جا بود که من فارغ از تمام گذشته‌ام در ایران و ایلام، نشسته بودم در دفتر کارم در دیاربکرِ ترکیه که شاگرد ارسلان آمد گفت: «یک نفر دنبالت می‌گردد آقاجمال.» گفتم: «چه‌کار دارد؟» گفت: «نمی‌دانم. فقط گفت با جمال فیض‌اللهی کار دارم.» گفتم: «بیاورش این‌جا!» ارسلان گفت: «نمی‌خواهد بیاید این‌جا.» و به ریخت‌وپاش از هر نوع در دفتر اشاره کرد و گفت:‌ «نمی‌بینی وضعیت را؟!» راست هم می‌گفت؛ خودش و یکی - دو تای دیگر داشتند مواد می‌کشیدند، و دو - سه نفر دیگر سرشان به نوشیدن گرم بود. خُب، پاتوق بود آن‌جا. رفیق‌ها می‌آمدند؛ آشناها می‌آمدند. 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
این منم 😂
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
Khamenei.ir13920728_7563_192k.mp3
زمان: حجم: 5.4M
🎧کلیپ صوتی انسان ۲۵۰ ساله | امام هادی (علیه السلام) 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
📚روز یازدهم کتابخوانی من 🌱 ۲ دی ماه ۱۴۰۴ 📒کتاب ماشو در مه ✍ فرهاد حسن‌زاده ✨نشر سوره‌ی مهر فرهاد‌حسن‌زاده را با هستی، زیبا صدایم‌کن و هویج‌بستنی، شناختم. تقریبا بیشتر کتاب‌هایش را خواندم‌. مانده بود ماشو در مه. دیروز کارها زیاد بود. فرصت شد همین کتاب جمع و جور را بخوانم. یک داستان بومی که در عقرب‌های کشتی بمبک هم تکرار شده بود. آنجا هم تقریبا همین مضمون انقلاب، جنوب، نوجوانی را می‌بینیم. ماشو پسر نوجوانی است که در جنوب کشور زندگی می‌کند. برادرش حجت توسط ساواک دستگیر شده و برادر دیگرش معتاد است. ماشو وضع مالی خوبی ندارد، برای شمع روشن کردن به سقاخانه می‌رود که دوستش کاظم خبر از گنجی زیر لوله‌های نفت می‌دهد ولی آنها برای پیدا کردن گنج، سر از حوادث انقلاب در می‌آورند. اینکه با راه رفتن روی لوله نفت مهم‌ترین اتفاق‌های آن سال‌ها را نوجوان درک می‌کند، جز نکات ظریف داستان بود که فرهاد‌حسن‌زاده در آن مهارت زیادی دارد. حرف یه گنجه ماشو، می‌فهمی؟» «گنج؟ چه گنجی؟ دیوونه شدی کاظم یا آفتاب زده به کله‌ات!» «نه به ارواح خاک بووام. حقیقت داره.» کاظم هیچ وقت به ارواح خاک پدرش قسم بی‌خودی نمی‌خورد. صورتش پر از قطره‌های درشت عرق بود. صدایش عوض شده بود و با آب و تاب حرف می‌زد. معلوم بود که دروغی در کار نیست. «یه گنج راس راستکی... خیلی خداست.» «چه جوریه؟ کجاست؟» یک مرتبه صدای خنده‌ای خفه و بعد نفس یکی را پشت سرمان حس کردیم. من که خیلی ترسیدم. برگشتیم دیدیم سیا است. حرف‌هایمان را شنیده بود. 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils