eitaa logo
بغض قلم
633 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
270 ویدیو
31 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! 📄روزنوشت 📒داستانک 📕کتابخوانی 🎧کتاب صوتی ✏️داستان‌نویسی 📡جشنواره‌های ادبی 📘 محدثه قاسم‌پور/ نویسنده کتاب‌‌های: _پشت پرچم قرمز _شب آبستن _نمیری دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است. @Adminn_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
20.mp3
4.01M
📖 (تندخوانی)، جزء بیستم 🎤 استاد معتز آقایی 🆔 @bibliophil
🇮🇷به جمهوری اسلامی ایران گفته ایم آری به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران ، نه! 🇮🇷دوازدهم فروردین روز جمهوری اسلامی ایران گرامی باد🇮🇷 🆔 @bibliophil
🖌سر سفره انقلاب سال ۹۴ ۱۲ فروردین اردو داشتیم. بیشتر از صدتا دختر نوجوان رو از تهران برده بودیم مشهد. خیلی دل‌مون می‌خواست چندتا دونه غذا حضرتی بهمون بدن، بریزیم تو غذای اردو برا تبرک تا دل بچه‌ها با امام‌رضا گره بخوره. با یکی از دوستان دونفری، چندجا از حرم رفتیم، پرسیدیم. گفتن دست ما نیست قرعه‌کشی، فیش‌ها اتفاقی به زائرها داده میشه و خلاصه ناامید شدیم و با شرمندگی برگشتیم اردو. روزهای آخر اردو بود، از حرم که برگشتم دیدم همه گریه می‌کنند، دوتا خادم از حرم اومده بودن ۱۲۰ تا فیش به بچه‌ها داده بودند و همه وعده ناهار ۱۲ فروردین مهمان حضرت شدیم. یادم فیش‌ها رو چیده بودیم کف حسینیه و باهاش اسم امام‌رضا رو نوشته بودیم و دورش نشسته بودیم و گریه می‌کردیم. غذای روز ۱۲ فروردین هم ویژه بود چون روز جمهوری‌اسلامی بود خادم‌ها هم سنگ‌تمام گذاشته بودند. شیرینی روز جمهوری‌اسلامی برای ما با طعم سر سفره امام‌رضا نشستن یکی شد. از غذاخوری طبقه دوم صحن انقلاب که پایین اومدیم از پنجره گنبد مشخص بود، دونه دونه ایستادیم و سر سفره انقلابی که امام‌رضا محور اون بود و هست، عکس گرفتیم. اینم روزی ما از سر سفره انقلاب❤️ 🆔 @bibliophil
از کیفیت عکس‌ها معلومه برا ۹ سال قبل
بغض قلم
📒*روزنوشت های پیچائیل 🖌 فائضه‌غفارحدادی دهِ یکِ سه* دیروز بعد از ملاقات با امام آنقدر سبک شده بود
📒*روزنوشت های پیچائیل* 🖌 فائضه‌غفارحدادی *دوازدهِ یکِ سه* روزنوشت یازدهم را پیچاندم و ننوشتم. بس که شلوغ بود آن روز و از کت و کول افتاده بودم. دیروز ولی به خودم مرخصی دادم و حالا حوصله ام برای نوشتن خوب است. ولی خب چه بنویسم؟ بنویسم که تمام دیروز خودم را لای ابری قایم کردم و خوابیدم و به هیچ ندای ماموریتی محل ندادم؟ حتی این که ثواب خواب روزه داران شب بیدار مانده را ببرم بالا و نگذارم بماند برای دقیقه نود؟ اصلا به خاطر همین پیچاندن ها بود که پریروز آن قدر کار زیاد داشتم و پدرم درآمد. صبح هجدهم رمضان برای همه فرشته های آزاد نزدیک زمین ماموریتی ابلاغ شد که مسیر آسمان محدوده خودتان را تمیز و مرتب کنید که شب قرار است فرشتگان مقرب بالانشین و روح (که بالاتر از فرشتگان است) به سمت زمین نازل شوند و هر کس آسمانش شلوغ باشد اخطار می گیرد. افتادم به هول و ولا. کلی ثواب اعمال نرسانده داشتم که گوشه موشه آسمان انداخته بودمشان. یکی یکی جمع کردم و بردم رساندم بالا. اما به عقوبت هایی که باید به آدم ها می رساندم، دست نزدم. فقط همه را لای ابرهای سفید پنبه ای قایمشان کردم که به برکت عبور فرشته ها و شب های قدر خودشان بخشیده شوند و نیازی به رساندن و اینها نباشد. با همه نفسم یک فوتی هم به آسمان تهران کردم که آلودگی ها و ریزگردهایش برود و شفاف باشد. شانس آوردم که رمضان توی نوروز بود و هوا خود به خود خوب بود. وگرنه فوتم نمی رسید به تمیز کردنش و ممکن بود اصلا فرشته های مقرب از بالا که می آیند فکر کنند اینجا توده ای قهوه ای از مجموعه آلودگی هاست و تهران را زیرش پیدا نکنند و بروند شهرهای دیگر. مثلا فیروزکوه و دماوند. آن وقت کار ما زیاد می شد و انتقال بک یا الله ها از تهران تا اولین شهر فرشته شب قدر دار به دوشمان می افتاد. کارم که تمام شد دیدم چند تا از ابرهای سفید عقوبت دارم نیست!‌ یحتمل فوتم شدید بوده و آنها را هم تارانده بودم. اگر عقوبت ها گم می شدند از اداره نظارت توبیخ می گرفتم. به دنبالشان رفتم سمتی که فوت کرده بودم و خوشبختانه توی کرج پیدایشان کردم. اما هرچه گشتم عقوبت ها لایشان نبود. چشمم خورد به جمعیت زیادی که پشت تابوتی با پرچم ایران راه می رفتند. پایین تر آمدم و سر و گوشی به آب دادم. تابوت جلوی جمعیت نور زیادی داشت که چشمهایم را می زد. فرشته های زیادی با تابوت و جمعیت همراهی می کردند. از یکی شان پرسیدم چه خبر شده؟‌ عالم این شهر مرده؟ یا عارف سالکی از دنیا رفته؟ گفت هیچ کدام. جوانی است که به دست شقی ترین طاغوت روی زمین به شهادت رسیده. پرهام ریخت!‌ پس بگو عقوبت ها چرا محو شده بودند. اثر خون شهید بوده که دیاری را زنده و آباد می کند و بدی ها و کم کاری های مردم را می بخشاند. ابرهای خالی را برگرداندم. سبک و نورانی شده بودند. باسلیقه چیدمشان روی آسمان تهران و سپردم که آن شب نوربالا بزنند برای فرشته ها و دعوتشان کنند. چه شبی هم شد آن شب قدر. امروز هم خیلی کار دارم. باید بروم به مادرهایی که دوست دارند بچه هایشان شب قدر را درک کنند کمک کنم و ظهر بخوابانمشان. و البته که این کار از رفع آلودگی تهران سخت تر است!‌ فعلا. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://ble.ir/dimzan 🆔 @bibliophil
🖤خدا را شناختم در برهم زدن برنامه‌ها و در زیارت‌های یه دفعه‌ای... پارسال روز شهادت امیرالمؤمنین خیلی دلم شکسته بود، اومدم یه گوشه دنج حرم سیدالکریم که آی به جون‌ش غر زدم... امسال شب شهادت امیرالمؤمنین مهمان سیدالکریم شدم. بدون هیچ برنامه‌ای! شب قدر از کربلای سیدالکریم دعاگو هستم. روزی همه‌مون باشه سالی پر از زیارت اباعبدالله و خادمی برای امام‌حسین سر مزار شهید زمانی‌نیا محافظ حاج‌قاسم براتون شهادت خواستم بعد عمری مجاهدت، کاش امسال آقامون بیاد. 🆔 @bibliophil
شب قدر شهدا چه شکلی بوده؟!
🌹شب قدر آرمان علی‌وردی دوستانش گفتن: شب قدر سال قبل شهادتش، هیات داشتند. به یک نفر نیاز داشتند که بچه‌های کوچیک رو از دم در ببره تا مهد کودک هیات. همه گفتیم ما می‌خوایم قرآن سر بگیریم و قبول نکردیم. اما آرمان قبول کرد. کل شب احیا فقط دم در ایستاده بود و بچه‌ها را تا مهد کودک می‌برد. 🆔 https://eitaa.com/bibliophil
شب‌قدر آخر حاج‌قاسم چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند!
محمود خالقی یکی از دوستان حاج‌قاسم تعریف می‌کند سوم خرداد ۹۸ مصادف بود با شب قدر نوزدهم که همراه خانواده به نجف رفته بود. حاج قاسم شب قدر آخرش را حرم امیرالمؤمنین بود. دلش می‌خواست بالای پشت‌بام حرم احیا بگیرد، که به علت بنایی امکان پذیر نبود.
شهید حسین‌پورجعفری و ابومهدی‌المهندس و چند نفر دیگر همراه حاجی بودند.
حاجی عینک از چشم گرفت و نشست به قرائت قرآن و یک ساعتی عبادت فردی او طول کشید و بعد دست جمع نماز قضا سه روز را خواندیم.
بعد از آن، حاج قاسم شروع کرد به خواندن دعای جوشن کبیر. با حال خوشی می‌خواند و گریه می کرد. مدتها بود صدای گریه بلند حاجی را در حال دعا نشنیده بودم. البته سال های خیلی دورتر در گلزار شهدای کرمان، به ویژه کنار مزار شهید یوسف الهی، بعضی شب هایی که در منزلش می‌ماندم و نیز عصرهای جمعه در روضه‌های هفتگی خانه اش، به دفعات شاهد گریه‌های بلند او بودم. با همان حال، تقریبا نصف دعا را خواند و بقیه را واگذاشت به ابومهدی که صدا و لحنی حزین و دلنشین داشت.
بعد مشغول قرآن سرگرفتن شدم؛ بدون رفتن به حاشیه و صرفا با قرائت ادعیه و عبارات وارد شده در آن شب و شفیع قرار دادن ائمه معصوم سلام الله علیهم. در آخر، چند دقیقه کوتاه، از مصائب عقیله بنی‌هاشم (سلام الله علیها) یاد کردم و اینکه زینب کبری (سلام الله علیها) در چنین شبی، فرق شکافته پدر را دیدند و عصر عاشورا بدن بی سر برادر را... و در حالی که قطرات اشک بر گونه همه جاری بود، با خواندن دعای "اللهم ارزقنا توفیق الطاعة ..." آخرین درخواست های آن جمع آسمانی را به محضر حق تعالی منعکس نمودم. همه مراسم قرآن سر گرفتن، حدود ۲۰ دقیقه طول کشید.
بعد از آن، در فضای  نسبتا تاریک اتاق، هر کدام مشغول نماز شب شدند. پس از فراغت از نافله، چراغ را روشن کردند و با چای از حاضران پذیرایی شد. حاج قاسم گفت: من باید بروم و آماده شوم تا ان‌شاء الله بعد از نماز صبح، برگردم ایران. خداحافظی کردیم و از غرفه آمدیم بیرون. جلوی در همان غرفه، جمع حدود بیست نفرهای از زائران ایرانی روی سکویی کم ارتفاع، نشسته بودند و یک نفر برایشان روضه می‌خواند. حاجی بدون اینکه حرفی بزند؛ رفت پشت سر زائرها نشست و با آنها یک دل سیر گریه کرد.  👇منبع: خبرگزاری جماران 🆔 @bibliophil
ای آنکه نیست مقصدی جز سوی او... 🆔 @bibliophil
سبزه‌ام را می سپارم دستِ آقای نجف طالِعم دستِ علی باشد برایم بهترست اِعتقاد هــر کسی باشد برایش محتــرم سیزده را دوست دارم روزِ حیدراست 🆔 @bibliophil ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Quran Aghaiee 21.mp3
4.04M
📖 (تندخوانی) جزء بیست و یکم 🎤 استاد معتز آقایی 🆔 @bibliophil
صورتش را پوشاند و کیسه‌ی نان را بر دوش گذاشت، اشک از چشم‌هایش جاری می‌شد، می‌دانست امشب، بابا به آرزویش رسیده و حالا در کنار مادر است، اما این چیزی از داغ کم نمی‌کرد‌. وارد خرابه شد، کودکی که پدرش در خیبر کشته شده بود سویش دوید و گفت: امشب دیر آمدی! مژده بده! علی را کشتند. حسن بن علی تکه‌ای نان جو از کیسه درآورد و زیر لب فرمود: خدایش رحمت کند. 🆔 @bibliophil
بیشتر اوقات لباس سفید بر تن داشت. موهای انبوهی داشت ولی موهای جلوی سرش به خاطر استفاده مکرر از کلاه‌خود در جنگ ریخته بود. هرگاه می‌خواست وارد خانه پسرش شود، در را می‌کوبید و اجازه ورود می‌گرفت و به امام مجتبی می‌فرمود؛ اگر ادب نباشد آدمی چیزی جز چهارپایی بی‌خاصیت نیست! ریشه ادب را در عقل و خرد می‌دانست. در پس دادن امانت حساس بود و آن را پایه بنیادین اسلام معرفی می‌کرد و بر این باور بود امانت را باید پس داد حتی به قاتل فرزندان پیامبران. 📒امیرگلها 🆔 @bibliophil
خوش و خندان و بسیار شوخ طبع بود و همین را دشمنان‌ش نقطه ضعف حکومت‌داری‌اش می‌دانستند. وضو گرفتن برای غذا خوردن را نیکو می‌شمرد. انگور را دوست داشت و آن را خورش میوه‌ها می‌نامید و با نان می‌خورد. وقت باران، زیر باران می‌رفت و محاسن‌ش خیس می‌شد و می‌گفت؛ این آب نزدیک عرش خدا بوده. چهار انگشتر داشت: یاقوت، عقیق، فیروزه و آهن‌چینی لباس پنبه‌ای را بهترین لباس می‌دانست. مثل پیامبر عطر را رد نمی‌کرد. هیچ کس جز او شجاعت خواندن سوره توبه را برای مشرکان نداشت. هیچ کس جز او جای پیامبر نخوابید درحالی که جان‌ش در خطر بود. هیچ‌کس جز او پرچم‌دار تمام جنگ‌های پیامبر نبود. هیچ‌کس جز او اولین مومن و یاور دین پیامبر نبود. هیچ کس جز او چهل قدم در خیبر را با خود نبرد. هیچ‌کس جز او با دشمن به انصاف رفتار نمی‌کرد. در جنگ‌ها اجازه می‌داد فرار کنند. با کسی که سلاح زمین می‌گذاشت کاری نداشت. 📒 امیرگلها 🆔 @bibliophil