﷽
#زندگی_به_سبک_شهدا💞
❤️رضا میدانست که من طاقت دوریاش را ندارم. بینهایت صبور بود. وقتی بحثمان میشد، من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر میزدم و با عصبانیت میگفتم:«تو مقصری! تو باعثِ این اتفاق شدی!»
💜او اصلا حرفی نمیزد. وقتی هم میدید من آرام نمیشوم، میرفت سمت در؛ چون میدانست طاقت دوریاش را ندارم. آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظهای از من دور باشد. حتی جلوی مسجد رفتنش را میگرفتم.
💛او هم نقطه ضعفم را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم. روی پلهی جلوی در مینشست و میگفت:«هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل». اصلاً دادزدن بلد نبود.
🎙راوی: همسر شهید
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#ویژگیهایاخلاقیشهید🌱
💟#زندگی_به_سبک_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #جواد_محمدی
🎙راوے: همسر شهید
💜فاطمه دو یا سه سالش بود که آقاجواد برایش پارچه سفید گلدار خرید. گفت: «خانم این چادر را برای دخترمان بدوز. بگذار بهمرور با چادر سر کردن آشنا شود.»
🌻از آن به بعد هر وقت پدر و دختر میخواستند از خانه بیرون بروند، آقا جواد میگفت: «نمیخواهی بابا را خوشحال کنی؟» بعد فاطمه میدوید و چادر سر میکرد و میدوید جلوی بابا و میگفت «بابا خوشگل شدم؟» باباش قربانصدقهاش میرفت که خوشگل بودی، خوشگلتر شدی عزیزم. فاطمه ذوق میکرد.
💜یک روز چادرش را شُسته بودم و آماده نبود. گفتم: «امروز بدون چادر برو.» فاطمه نگران شد. گفت: «بابا ناراحت میشود.» بالاخره هم آقاجواد صبر کرد تا چادر خشک شود و بعد بروند بیرون.
🌻وقتی آقا جواد نماز میخواند، دخترم پشت سر بابایش سجّاده پهن میکرد و همان چادر را سَر میکرد و به بابایش اقتدا میکرد و هر کاری بابایش میکرد، او هم انجام میداد.
📝#زندگی_به_سبک_شهدا
📍علاقه خاصی، هم نسبت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، و هم نسبت به سادات و فرزندان ایشان داشت. عجیب هم احترام هر سیدی را نگه میداشت. یادم نمیآید توی سنگر، چادر، خانه، یا جای دیگری با هم رفته باشیم و او زودتر از من وارد شده باشد. حتی سعی میکرد جلوتر از من قدم برندارد.
یکبار با هم میخواستیم برویم جلسه. پشت در اتاق که رسیدیم، طبق معمول مرا فرستاد جلو و گفت: بفرما.
نرفتم تو. بهش گفتم: اول شما برو.
لبخندی زد و گفت: تو که میدونی من جلوتر
از سید، جایی وارد نمیشم.
به اعتراض گفتم: حاج آقا این جا دیگه خوبیت نداره
که من اول برم!
گفت: برای چی؟
گفنم: نا سلامتی شما فرمانده هستی؛ این جا هم که جبهه است و بالاخره باید ابهت و
پرستیژ فرماندهی حفظ بشه.
مکثی کردم و زود ادامه دادم: این که من جلوتر برم،پرستیژ شما رو پائین میاره.
خندید و گفت: اون پرستیژی که میخواد با بیاحترامی به سادات باشه، میخوام اصلا نباشه!
✍🏻به نقل از سید کاظم حسینی، کتاب #خاکهای_نرم_کوشک
#شهیدعبدالحسین_برونسی🥀
#یادشهداباصلوات
#یازهراس
💠 زندگی به سبک شهید محمدحسین یوسف الهی
🔹آخرین باری که به ملاقاتش رفتم گفت: علی دگه به ملاقات من نیا اوّل خیلی جا خوردم.
با خودم گفتم خدایا چه شده چه اشتباهی از من سر زده؟
پرسیدم:چرا؟
گفت:به خاطر این که قرار است از اینجا بروم.
گفتم:کجا به سلامتی؟
گفت:این را دیگر نمی توانم بگویم بعدا مشخص می شود و خودت می فهمی چون حرفش کاملا جدی بود من دیگر به بیمارستان نرفتم.
بعد از چند روز نامه ای از شهید محمدرضا کاظمی به دستم رسید که نوشته بود:
محمدحسین با تن مجروح و با دو عصا زیر بغلش به منطقه برگشته است.
📚 منبع: کتاب حسین پسر غلامحسین
👤 راوی: آقای علی میراحمدی
#زندگی_به_سبک_شهدا