eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) کربلا... بیاب
داستان سریالی "ط" ( ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) وقتی چشامو باز کردم دیدم دونفر زیر پهلومو گرفتن و دارن منو رو زمین می کشن. یکیشون تا دید چشامو باز کردم شروع کرد به حرف زدن که چرا راهتو گم کردی و این حرفا اون یکی ولی ساکت بود و حرفی نمی زد، نگاهشون کردم، توی هوای تاریک زیاد نمی شد چیزی تشخیص داد، البته اگر هوا روشنم بود چفیه روی صورتشون مانع میشد چهرشونو رصد کنم. بدنم درد می کرد، حالت کوفتگی بهم دست داده بود، از سرما همه جام کرخت و بی حس شده بود. اونی که سا کت بود شروع کرد حرف زدن - یادت باشه از این به بعد دستگاه جی پی است رو خاموش نکنی و ازش استفاده کنی، زیاد به داشته های خودت مطمئن نباش، فرصت اشتباه نداریم. - ولی من رصد اولیه ام رو با جی پی اس کردم و خاموش کردم، کف دستمو مگه بو کرده بودم که مسیر اینجوریه - ما مسیر رو برات مشخص کردیم، دستگاهت برنامه ریزی شده است، لحظه به لحظه از شرایط زمین و هوا آگاهت خواهد کرد و مسیر جایگزین و بهتر رو بهت پیشنهاد میده، این مسیر دیشب به خاطر جزر و مد رفته بود زیر آب و زمین باتلاقی شده بود. - حالا قراره چیکار کنم؟ - تا جایی که ممکنه جلو می کشونیمت و بقیه راهو خودت باید جلو بری... منو کشوندن توی یه میتسوبیشی خاکی، ماشین راه افتاد، تقریبا 5، 10 کیلومتری رفت و نگه داشت، اون جوونی که چهره اش زیر چفیه مخفی بود از آینه عقب نگاهم کرد. - حالت جا اومد؟ - بهترم - می تونی ماموریتت رو ادامه بدی؟ - فکر کنم بتونم - اینجا پیاده میشی و طبق مسیر جدیدی که برات برنامه ریزی کردیم جلو میری، یادت نره قبل از طلوع آفتاب باید به نقطه A برسی، از اونجا به بعد طبق برنامه پیش میری. - این سعید کیه که باید خودمو به هر طریقی که شده بهش برسونم؟ - سوال دیگه ای نداری؟ - سعید؟؟؟ - به وقتش می دونی ابو سعید کیه، تمرکزت به ماموریتت باشه. ابو سعید؟؟ نمی تونستم باور کنم منظورشون از ابو سعید، حلبی باشه، هیچ سنخیتی بین ابوسعید حلبی و جبهه مقاومت حشدالشعبی نمی تونستم پیدا کنم، غیر از اونم ابو سعید نمی شناختم، گیج و گنگ شده بودم و خودمو داخل یک نقشه پیچیده و به هم تنیده می دیدم که باید بین نفوذی های هر طرف پیام رد و بدل می کردم. ادامه دارد... نویسنده: ❌انتشار داستان بدون ذكر منبع مورد رضایت نیست. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماجرای غم انگیز دختر شهید افغانستانی که اشک‌های حاج‌قاسم سلیمانی را جاری کرد. "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 بالاخره لب به ! گشود 🔹بازیگری که به جرم ممنوع الکارش کردندو ۵ ساله که انواع آزار و اذیت رو به خودش و بچه ش روا داشتند اینجوری نفرین میکنه ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 شهید مطهری(ره) نقل مي كند؛ 🔮 ماجرای عجیب و شنیدنی زنى كه حجاب را رعايت نمى كرد و در نتيجه به عنايت و کرامت حضرت امام رضا (علیه السلام)متحول شد!!! ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طنز_جبهه 🪴قسمت دوم🪴 🍃حاجی مهیاری، ایستاده بود کنار خاکریز و مواظب بود کسی که از زیر کار در نرو
🪴قسمت سوم🪴 🍃جوان مشهدی با لرز گفت: اون کمپوتا که توی اون یخ دونه.... چندروزه که اونارو گذاشتیم اونجا خنک بشه.😥 🍂حاجی دست کرد و دوتا کمپوت سیب درآورد و در حالی که مقابل چشمان متعجب پسر، به او میداد گفت: بیا بهتون رحم میکنم این دوتا واسه همتون بسه.😏 🍃که جوان ترجیح داد همان دوتا راهم از دست ندهد، گرفت و رفت.🤩 🍂جالب تر این بود که ماهم هرچی به حاجی التماس می کردیم از کمپوت خبری نبود.😫 🍃سرانجام یک کمپوت گیلاس داد و گفت: سه نفره بخورید.🙁 🍂من دیدم اینطوری نمی شود دلم لک زده بود برای آن همه کمپوت خنک.😣 🍃حسین را صدا زدم. وقتی رفتیم بیرون، نقشه ای کشیدیم و برگشتیم داخل.😜 🍂دقایقی بعد حسین دوان دوان آمد دم سنگر و گفت: حاجی مهیاری، برادر گل محمدی فرمانده گردان، دم سنگرش کارت داره.😎 🍃حاجی که سن و سالش به پنجاه می رسید، دست بر زانویش زد برخاست و از سنگر رفت بیرون.😍 🍂 همین که داشت می رفت؛ نگاهی به علی مشاعی انداخت و گفت‌: ببین.. تو از اینا آدم تری نزاری کسی نگاه چپ به یخ دون ها بندازه..... و رفت.😠 🍃غافل از آنکه چه فاجعه ای در پیش است. وقتی رفتم سراغ یخ دان؛ علی گفت: اینها امانت است و نباید دست بزنیم.🤭 🍂که حسین با لحن داش مشدی گفت: دااش علی، همه اینها امانت اون پیرزنه است که دوتا تخم مرغش رو داده واسه جنگ.🤫 🍃ماهم امشب میخوایم بریم بمیریم حیف نیست این کمپوتا اینجا بمونند؟!!😐 🍂 تا توانستیم خوردیم و چند تایی هم توی کوله پشتی ها قایم کردیم.😋😌🥰 🍃 ادامه در پست بعدی به زودی.... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🦵پا و پوتین🥾 🤳پایش از زانو قطع شده بود‌🙁 سراغ پوتینش رو میگرفت😳 می گفتیم: آخه خونه خراب، پوتین بدون پا رو میخوای چیکار؟؟!!!😠 می گفت: طاقت دو تا داغ رو باهم ندارم.😟😳 🤣🤣🤣🤣 ❌عکس مربوط به این پست نیست.❌ 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌸 🌸 سلام 🌺 اسمه من فاطمه است، فاطمه سادات . من توی یه خانواده ای که وضع مالیشون تقریبا خوبه به دنیا اومدم، من دوتا اسم دارم اسم کوچیکم عسله که خانواده من باهاش صدا میکنند و سلیقه مادرم بوده پدرم موقع گرفتن شناسنامه اسممو فاطمه گذاشت من توی یه خانواده فوق مذهبی زندگی میکردم دایی من روحانی بود و مابقی پاسدار داستان من زمانی شروع شد که وارد پایه هفتم شدم من یه تک فرزندم و از قدیم گفتن که تک فرزندا لوسن که درسته اوایل پایه هفتم بایه دختر مذهبی اشنا شدم، اون دختر دوستای زیادی داشت، بعد از یه مدت از دوتا دوست تبدیل به هفت تا دوست شدیم به قول خودمون یه اکیپ بودیم من خیلی با اونا احساس راحتی میکردم اما اونا یه تفاوت خیلی بزرگ با من داشتن، اونا گاه گاهی منو به خاطر حجابم مسخره میکردند، حرفایی میزدن که با اعتقادات من هیچ سنخیتی نداشت کم کم رفتارم تغییر کرد، دختر شر و شور خونه تبدیل به دختری منزوی و گوشه گیر شد از مدرسه یه راست سمت اتاقم میرفتم و دنبال اهنگ میکشتم تا تنهایی رو پر کنم تا که فردا بشه برم پیشه دوستام یه سال گذشت و من وارد پایه هشتم شدم دوباره با همون دوستام، من چادر رو دوست داشتم و بر این باور بودم چادر نوعی پوشش و ربطی به رفتار ادم نداره کم کم روبه لوازم ارایش اوردم با همون چادرم 70 نوع وسایل به صورتم میزدم تا از خونه بیرون برم دوستان جلوی مدرسه خودنمایی میکردن جلوی جنس مخالف اما من رو همیشه یه نگرانی داشتم و به سمتشون نمیرفتم گذشت از زمان و من یه برنامه پیامرسان توی گوشیم نصب کردم کم کم وارد گروه های دوستیابی و...... شدم برایم خیلی جذاب بود، اینکه همه با من گرم بودن وابستگی من به این گروه ها بیشتر شد تقریبا تمام روزم درگیر بود در شب شهادت سردار سلیمانی مادرم از گروه ها مطلع شد و تمام شب رو گریه کرد من هرکاری رو میکرم اول به دوستانم گزارش میدادم از اون قضیه گذشت و روزی من با دوستام دعوا گرفتم و اونا رو از زندگیم بلاک کردم اون دختر هم وقتی رفتار منو دیدن همه چی رو به مادرم گفتن، مادرم روزها گریه میکرد منم دیگه سمتش نرفتم برای اینکه خودم رو سرگرم کنم، شروع به خوندن یه رمان مذهبی به اسم ناحله کردم داستانش خیلی برام جالب بود ، از تشابه اسمی فرد داستان به شهید محمد رضا دهقان فر گرایش پیدا کردم لوازم و ارایش رو به خاطر شهدا کنار گذاشتم و شروع به نماز خوندن کردم چادرم رو با اعتقاد بهش سر میکردم حال دوست دارم مثل مادرم فاطمه ع باشم و تمام تلاشم رو میکنم تا بتونم از سیم خار دا های نفسم عبور کنم تا اینکه لایق این باشم سرباز امام زمان باشم در پناه خدا و شهدا باشید دوست شما فاطمه سادات♥ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 از تا 🌸 🥺روایتی بسیار زیبا🥺 🌷پیشنهاد دانلود 🌷 🦋زهرا ظفرمند🦋 "شهــ گمنام ــیـد
هدایت شده از پست ویژه 🤩👇
🛑✋ اول بعد 🛒🛑 ✅🔵فروش‌ویژه ۵۰ تن ایرانی (خوشپخت) کیلویی 29000😍 👈👈کیفیت عالی ◀️قیمت مناسب حتی جهت تست یک کیلو هم داده می شود ✅🔵 یک مثقال اعلای قائنات=100,000 🤩 ✅🔵 خشک با کیفیت عالی کیلویی95,000😋 ✅🔵 روغن ( بی‌بو و بابو ) کیفیت عالی ۸۴۰ گرم 75000😍 ✅🔵 روغن کنجد ۹۵۵ گرم کیفیت عالی 90,000🤩 ✅🔵مایع کاملا گیاهی ۳ لیتر 40,000 👏 ✅🔵مایع کاملا گیاهی ۳ لیتر 40,000👏 📣جهت مشاوره و کلیک کنید🔰 https://eitaa.com/Mohamadsanei شعبه قم : خیابان فردوسی خیابان شاه ابادی بین کوچه ۳و۵ مدیریت اقای احمد عسکری۰۹۱۹۱۵۴۰۴۱۳ شعبه کاشان و اران وبیدگل اران خیابان استخر صدف برنج صانعی ۰۹۱۰۳۴۶۰۲۰۸
سربندهای سرخ شان نشان از عهد خونین با امامشان بود و چه خوب پای این عهد ایستادند . شرح عکس ایستاده از راست : شهیدان سید اشرف کیایی ، حسینعلی نیکنام ، ؟ ، حسن قنبری ، شهید هادی فدایی ، ؟ ، مرحوم محمود محمود صفت و سید صادق صادقپور نشسته از چپ : شهید غلامرضا صیقلی ، مهندس اسماعیل احمدی ، ؟ ، ؟ "شهــ گمنام ــیـد"
🌷 کلام شهید خيلے زيباست جمله ات ، شهیـد هادی عزیز ؛ به فکر "مثل شهدا مُردن" نباش! به‌ فکر "مثل شهدا زندگی‌کردن"باش شهیدابراهیم هادی. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
CQACAgQAAx0CXOXJfgACCHliQWep-bC_xs-1LgujxZ5r0LyFbQACFQcAAjV-YVAv06D-CyubryME.mp3
776.1K
باید .... برای چشمها نماز باران خواند دیرگاهیست که دگر نمی بارد. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️فیلم دیده‌نشده از "سلام حاج قاسم سلیمانی به امام حسین" در آخرین سخنرانی ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌸 یادی کنیم از آقای شهرداران زمان جنگ ! می گفت : به مادرم گفتم ننه بالاخره رفتم جبهه و کسی شدم مادرم ذوق کرد و گفت ننه فدات بشه می دونستم تو آخرش یه چیزی می شی. خب ننه چیکاره شدی؟ گفتم : شهردار فداش بشم نگذشت حرف از دهنم در بیاد کل محله فهمیدن من شهردار شدم😘 قربونش برم ننه ام ! نمی دونست شهردار تو جبهه کارش شستن ظرفهاست و جارو کردن سنگره. مادره دیگه دوست داره بچه اش یه کاره ای بشه!! ... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
صدام در مورد محمدرضا چه گفت؟ بعد از 16 سال پيكر محمدرضا را سالم از خاك در آورده بودند اما صدام گفته بود اين جنازه نبايد به اين شكل به ايران برود.پيكر پاك محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسايي نشود،ولي سالم مانده بود حتي روي جسد پودر مخصوص تخريب جسد ريختند تا استخوان هاي پيكرش هم از بين برود ولي باز هم سالم ماند. وقتي گروه تفحص پيكر محمدرضا را تحويل مي گرفتند سرهنگ عراقي كه در آنجا حضور داشته گريه كرده و گفته:ما چه افرادي را كشتيم!. راز سالم ماندن پيكر محمدرضا مادر شهيد مي گويد: در زمان دفن پيكر محمد رضا، حاج حسين كاجي به من گفت:«شما مي دانيد چرا بدن او سالم است؟» گفتم:«از بس ايشان خوب و با خدا بود.» ولي حاج حسين گفت:«راز سالم ماندن ايشان در چهار چيز است: هيچ وقت نماز شب ايشان ترك نمي شد،مداومت بر غسل جمعه داشت، دائما با وضو بود و اينكه هر وقت زيارت عاشورا خوانده مي شد، ما با چفيه هايمان اشك مان را پاك مي كرديم ولي ايشان با دست اشك هايش را مي گرفت و به بدنش مي ماليد و جالب اينكه جمعه وقتي براي ما آب مي آوردند،ايشان آب را نمي خورد و آن را براي غسل نگه مي داشت».🌹🌹🌹 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مصاحبه ای شنیدنی؛ ما اهل کوفه نیستیم ... برادر جزینی از بچه های قدیمی و غواص عملیات کربلای ۴بود. در جزیره ام الرصاص با توجه به مجروحیت از ناحیه سر تا جایی جلو آمد که از شدت خون ریزی روی زمین افتاد و او را به عقب انتقال دادن.. شهدا شرمنده ایم🤚 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
. مادرشهید ، رحمت الله علیه میگوید: ♦️عباس عاشق شهدای وپس ازشهادتشان، بسیاربیقراری میکرد. حتی تامدتها عکس آنان رادراتاقش نصب کرده بود. چندروزی پس ازشهادتش دخترعمویش گفت: ✅( خواب دیده ام که عباس لباس پوشیده وبین جمعیتی که همه ملبس به لباس سپید بودند، ایستاده است. باتعجب باخودم گفتم: 💠 عباس که مکه نرفته بود...❗️ که خانمی که کنارمن ایستاده بود گفت : عباس امشب شهدای مناست.) 🌹تعالی منزلت و مقام شهدا، هزاران هزاار سلام ودرود و صلوات. . ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سوال رهبر انقلاب از آمریکا که در سال هفتم جنگ یمن محقق شد پ.ن: در کل؛ وای به حال متحدینتون😁😅 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طنز_جبهه 🪴قسمت سوم🪴 🍃جوان مشهدی با لرز گفت: اون کمپوتا که توی اون یخ دونه.... چندروزه که اونار
🪴قسمت چهارم🪴 🍂حاجی که برگشت با گلایه از فرمانده گفت که اصلا کاری با او نداشته.😪 🍃همین که نشست نگاهش به چهره برافروخته علی افتاد. 👀 🍂نگاهی به یخ دان کرد و پرید سروقت آن. من، حسین و رضا، مثل گربه از سنگر پریدیم بیرون.🙀 🍃 پشت سر ما حاجی اسلحه را برداشت و در حالی که کنار پایمان تیر میزد، داد میزد: 🍂( پدر سوخته ها...... حالا دیگه واسه من نقشه میکشید و کمپوت ها را غارت می کنید؟؟؟!!!! خیکیّ اگه دستم بهت برسه...😠😡 🍃مقداری که دویدیم، نفس حاجی گرفت و برگشت به سنگر. ساعتی بعد ما هم برگشتیم.🥲 🍂او که مثلا دراز کشیده بود، از همان داخل گفت: خیکّی..... حق نداری بیای داخل.😤 🍃 مجبور شدم در گرمای بالای 50 درجه شلمچه، در سایه کوتاه و کم کنار سنگر بخوابم.🥵 🍂 هرچه آفتاب بالاتر میرفت، از سایه کم میشد و من خودم را بیشتر به دیواره ی سنگر می چسباندم.😩🥵 🍃حاجی مهیاری از آن پیرمردهای با صفا بود که با لهجه غلیظ اصفهانی، لازم نبود بپرسی بچه کجاست.😁 🍂 آن هم به یک پیرمرد با آن سن و سال و حاضر جواب و تندی بگویی: حاجی جون بچه کجایی؟؟!!...🤨😅 🍃اگر هم جرأت می کردی و می پرسیدی، اخم می‌کرد و در حالی که مثلاً عصبانی شده بود، می گفت: بچه خودتی فسقلی... با پنجاه شصت سال سنم، به من میگی بچه؟؟!!!😬😡 😂😂😂 🍂ادامه در پست بعدی به زودی.... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | حاج قاسم سلیمانی: نمی توانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک می‌کرد و مثل برادرانم دوستش داشتم‌. 🌷 نزدیکترین و وفادارترین یار حاج قاسم تولدت مبارک 🔹️ به مناسبت سالروز تولد شهید حسین پورجعفری ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اجرای گروه سرود "رهپویان ولایت" از شهر بجنورد در جوار مزار شهید سلیمانی ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌷 ڪاری ڪه انجام مےدهید ، حتی نایستید ڪه ڪسی بگوید خستہ نباشید❗ از همان در پشتی بیرون بروید ... چون اگر تشڪر ڪنند ، تو دیگر اجرت را گرفتہ و چیزی برای آن دنیایت باقی نمےماند❌ 🕊 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
در زمان جنگ رزمندگان به یکدیگر اخوی🌹 می‌گفتند و یا دوستت دارم از سَر اخلاص بود😌 و این‌طور نبود که همانند زمانِ حال به یکدیگر بگوییم ارادت داریم و پشت سر هم غیبت کنیم.🙄☹ ما آن مدینه‌ فاضله‌ای را که به دنبالش می‌ گردیم بایــد در دفاع مقدس جستجو کنیم. چرا که شهـدا 🥀الگویی را برای ما ایجاد کرده‌اند که می‌تواند در هر زمان پاسخگوی👌🏼 پرسش‌هـا و نیازهای ما باشد . ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) وقتی چشامو باز
داستان سریالی "ط" ( ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) از ماشین پیاده شدم، هوا سوز داشت، به سمت غرب حرکت خودمو پیش گرفتم، زمین سفت بود و می تونستم با سرعت بیشتری برم، کمتر از دو کیلومتر رفته بودم که فنس ها و سیم خاردار ها رو می دیدم، طبق برنامه قرار بود از غربی ترین حاشیه قرار گاه عبور می کردم و تا هوا روشن نشده خودمو به نقطه معین شده که تپه ای کوچک بود می رسوندم، کمتر از دو ساعت مونده بود به طلوع آفتاب، سرعت گرفتم و شروع کردم به دویدن، در عرض دو ساعت باید 25 کیلومتر می دویدم و به نقطه مشخص شده می رسیدم وگرنه ماموریتم با خلل رو برو می شد، این مسافت خارج از توانم نبود اما الان فرق داشت، با حدود 10 کیلو تجهیزات و سوز و سرمای هوا و خستگی ناشی از اون اتفاق و تاریکی شب برام سخت بود این مسافت رو در عرض کمتر از 2 ساعت طی کنم، ولی چاره دیگه ای نداشتم. نیرو هامو جمع کردم و شروع کردم، برای برگشت و جبران گذشته ام باید این عملیات رو با موفقیت به سر می رسوندم، باز هم خاطرات گذشته به ذهن خسته ام هجوم آورده بود، این افکار بدنمو سست می کرد و ناامیدم می کرد، باید ذهنمو معطوف می کردم به آینده و امید و نجات از کابوس های شبانه ای که مثل خوره به جان روحم افتاده بود و ذره ذره آبم می کرد، سیستم عصبی بدنم مختل شده بود و بدون دلیل ساعت ها دچار استرس و ترس می شدم بدون اینکه برای ترسم علتی پیدا کنم. تو این چند روز و شب فشار روانی سختی رو تحمل کرده بودم و تمام سرنوشتم الان وابسته بود به عملیاتم. نباید خودمو می باختم و تسلیم می شدم، ترجیح دادم به جای میدان دادن به افکار ناامید کننده به مسیر و مقصد و زمان و سرعتم فکر کنم و بی گدار به آب ندم. بدنم گرم شده بود، کم کم سرعتمو بالاتر بردم و خودمو داخل کانال انداختم تا از دست سنگ ها و ریگ ها در امان بمونم. مسیر رو با چراغ قوع پیشونی بند روشن کرده بودمو با سرعت 30 کیلومتر در ساعت می دویدم، یک لحظه تا به خودم بیام داخل کانال به مانعی رسیدم و قبل از اینکه بتونم سرعت خودمو کنترل کنم پا گذاشتم روی مانع تا بپرم که پام تا زانو فرو رفت داخل اون مانع کثیف و لعنتی، پرت شدم داخل کانال و به شدت زمین خوردم، نفس عمیقی کشیدم، بوی تعفنی خیلی شدیدی فضای دماغمو پر کرد، داشتم از حال می رفتم، برگشتم تا ببینم این مانع لعنتی چی بود... ادامه دارد... نویسنده: ❌انتشار داستان بدون ذكر منبع مورد رضایت نیست. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
شهادت مرگ انسانهای زیرک و باهوش است که نمیگذارند این جان، مفت از دستشان برود. امام خامنه ای ترور سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی به همگان نشون داد که قدرت رویارویی با سرباز مقتدر امام رو نداشتند. این سردار مقتدر تا زمانی که نفس میکشیدند افتخار جهان اسلام بودند و حال شهادتشون هم افتخار ابدی است. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"