eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت تجربه گر مرگ از وزن حق الناس در آخرت ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
آنچه حر را در دستگاه بنی امیه نگه داشت غفلت است، غفلتی پنهان. چرا که تنها راه خروج از این چاه غفلت آن است که انسان نسبت به غفلت خویش تذکر پیدا کند. (شهید آوینی) 🍁🍁 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
✍دستخط شهید حاج قاسم سلیمانی: امروز، پیچیده‌ترین و حساس‌ترین دوره فلسطین است. فلسطین، خط مقدم ما و همه جهان اسلام است. از خداوند سبحان برای مجاهدین صحنه فلسطین موفقیت و پیروزی و اجر الهی را خواستارم! ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) چشم هام رو بس
داستان سریالی "ط" ( ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) توی خواب بیابانی را دیدم بی آب و علف، سرم سر آدم بود و بدنم بدن گرگ، با اضطراب و استرس بیابان رو زیر پا می ذاشتم و با سرعت زیاد بدون اینکه بدونم کجا داشتم می تاختم. به طرف نور خورشید می رفتم، رفته رفته می دیدم که موهای بدنم میریزند و سفیدی بدنم از زیر موهای سیاه نمایان میشد، کم کم احساس سبکی بهم دست داد و خودمو بین زمین و آسمون معلق دیدم، دیگه از اون بدن حیوانی خبری نبود، ولی لباسی هم به تن نداشتم به فکر پیدا کردن لباس بودم که با صدای اذان مغرب از خواب بیدار شدم. عرق از سر و روم سرازیر بود، دردهام هم شروع شده بود، نیاز به مسکن داشتم، درد از یک طرف و خوابی هم که دیده بودم از طرف دیگه ذهنمو مشغول کرده بود. در باز شد و ابو سعید با بازوی پانسمان شده وارد اتاق شد و سلامی داد، خواستم تکونی به خودم بدم که دستش رو به نشانه راحت باش به طرفم گرفت. - سلام قربان، خودتونو به خاطر من به خطر انداختین. - گفته بودم که وظیفه سنگینی داریم، تو نباید به این زودی شهید بشی خیلی کارهای نکرده داری که باید انجام بدی و گذشته خودتو بسازی. - یه سوالی ذهنمو مشغول کرده، می تونم بپرسم؟ - اگه نمی خوای فضولی کنی بپرس! - چطور تونستید اینجا... نذاشت حرفمو تموم کنم و با لبخند کمی نزدیک تر شد و با صدای آروم گفت - دیوار اینجا موش داره، حله؟ - بله قربان - بسیار خب، اومدم بهت بگم که فردا صبح راهی جایی میشی، نمازتو که خوندی و شامتو خوردی استراحت کن، میگم مسکن بهت تزریق کنند، تا فردا ببینیم چی میشه. - دستتون خوبه قربان؟ - سلام داره با خنده اینو گفت و از اتاق خارج شد. تیمم کردم و سنگی از جلوی پنجره به عنوان مهر گذاشتم مقابلم، نیت نماز عاشقی می کنم قربه الی الله. الله اکبر... ادامه دارد... نویسنده: ❌انتشار داستان بدون ذکر منبع مورد رضایت نیست. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌹🌹چه خوبه مثل شهدا قدر شناس باشیم...🌹🌹 یه شب بارونی بود. فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها . همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده. گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟ دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت: ازت خجالت میکشم .من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه ... حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم . با علاقه این کار رو انجام میدم. همین قدر که درک میکنی . میفهمی . قدر شناس هستی برام کافیه. شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید "شهــ گمنام ــیـد"
♨️♨️♨️شهیدی که منافقون گوشتش را خوردند مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش، قربانی ذبح شود. این رسم را کومله نیز اجرا می‌کرد با این تفاوت که قربانی‌ها در اینجا جوانان اسیر ایرانی بود. عروسی دختر یکی از سرکردگان بود، پس از مراسم، آن عفریته گفت: باید برایم قربانی کنید تا به خانه شوهر بروم، دستور داده شد قربانی‌ها را بیاورند. 16 نفر از مقاوم ترین بچه‌های سپاه و بسیج و ارتش و دو روحانی را که همه جوان بودند، آوردند و تک تک از پشت سر بریده شدند، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده پر پر می‌زدند و آنها شادی و هلهله می‌کردند. بله، بزرگترین جرم همگی ما این بود که می‌خواستیم دست اینان را از سر مردم مظلوم و مسلمان کُرد آن منطقه کوتاه کنیم. سعید 75 روز زیر شکنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل کوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری می‌بردند. پس از دادگاهی شدن محکوم به شکنجه مرگ شد بلکه اعتراف کند. اولین کاری که کردند هر دو دستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و این بهداری بردن و معالجه کردن هایشان به خاطر این بود که مدت بیشتری بتوانند شکنجه کنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست. پس از آن معالجه سطحی، با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند، سوزاندن پوست تنها مقدمه شکنجه بود به این معنی که مدتی می‌گذرد تا پوست‌های نو جانشین سوخته‌ شده و آن وقت همان پوست‌های تازه را می‌کندند که درد و سوزندگی‌اش بسیار بیش از قبل است و خونریزی شروع می‌شود و تازه آن وقت نوبت آب نمک است که با همان جراحات داخل دیگ آب نمک می‌اندازند که وصفش گذشت. تمام این مراحل را سعید وکیلی با استقامتی وصف‌ناپذیر تحمل کرد و لب به سخن نگشود. او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه می‌کرد. استقامت این جوان آن بی‌رحم‌ها را بیشتر جری می‌کرد. او که دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید که خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگی‌ام تنها برای تو باشد و بس. خداوند دعایش را اجابت نمود. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محکوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز کردند و پس از آنکه با نمک مرهم گذاشتند ،داخل دیگ آب جوش که زیرش آتش بود انداختند و همان جا با لبی ذاکر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان که حتی از جسد بی‌جانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما که هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند و البته ناگفته نماند مقداری را هم برای امام جمعه ارومیه فرستادند. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
یکی از راوی های دفاع مقدس: ◽️همسر حاج ابراهیم همت می گفت: یک روز گفتم ابراهیم چه قدر چشمات قشنگه! خدا این چشم ها رو برای تو نمی زاره.خدا چیزهای قشنگ رو در این دنیا نمی زاره می بره،برای خودش| ⏩بعد از شهادت حاج ابراهیم همت همسرش گفت: چشم های ابراهیم من برای این قشنگ بود که هیچ وقت این چشم ها به گناه باز نشد و همیشه در خانه ی خدا اشک می ریخت. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
34.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋از تا 🦋 🌷 😍پیشنهاد ویژه دانلود😍 "شهــ گمنام ــیـد"
رمضان میگذرد با همه زیبایی ای اجل داغ محرم به دلم نگذاری! ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش علی‌اکبر هست🥰✋ *اهمیت نماز...*📿 *شهید علی‌اکبر محمد حسینی*🌹 تاریخ تولد:22 / 7 / 1337 تاریخ شهادت: 12 / 9 / 1360 محل تولد: کرمان محل شهادت: بستان،پل سابله *🌹راوی← از بهشت زهرا برمی‌گشتيم. وسط شهر به ترافيک خورديم.⚡صف طويلی از ماشين ها پشت سرهم ايستاده بودند‌. حرکت به کندی صورت می‌گرفت.🚖 اکبر با نگرانی به ساعتش و به اطراف نگاه می‌کرد.💫پرسيدم: « چيه ؟! چرا نگرانی؟» هنوز پاسخ نداده بود که صدای اذان از گلدسته مسجدی که همان نزديکی ها بود شنيده شد.🌙 با شادمانی گفت: «مثل اينکه مسجد نزديک است. من رفتم نماز بخوانم.»📿در ماشين را باز کرد و بدون توجه به فرياد های من که: «‌اينجا نمی‌توانم توقف کنم»🗣️، به سوی مسجد دويد🕊️چنان با شتاب رفت که گمان کردم اگر به نماز جماعت نرسد ، دنيا را از او خواهند گرفت🥀همرزم← ساعت 4 صبح عملیات آغاز شد.💥اکبر آرپی جی را برداشت و مرا به عنوان کمک همراهش برد.💫پشت سرهم آرپی جی زد. من خرج می‌بستم و او می‌زد.💥 از ساعت 4 صبح تا بعد از ظهر روز بعد موشک آرپی جی شلیک کرد.💥 انگار که پشت تیربار نشسته باشد. همین طور موشک آرپی جی را روانه‌ی تانک‌ها و سنگرهای بعثی‌ها می‌کرد.💥 بعد از ظهر گوش‌هایم از کار افتاد دیگر نمی‌شنیدم.🥀به اکبر نگاه کردم.از هر دو گوشش خون می‌آمد.🥀بعد از عملیات با هم به بیمارستان رفتیم. دکتر ما را معاینه کرد. پرده‌ی گوش اکبر پاره شده بود...🥀مدتی بعد او بر اثر اصابت تیر به ملکوت اعلی پرواز کرد*🕊️🕋 *شهید علی اکبر محمد حسینی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313* ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | نمی‌دانم اگر سید مرتضی در میان ما بود، این روایت جامانده‌ از فتح را چگونه بیان می‌کرد. روایت یک دلیر مردِ عاشق... که نامش هنوز پشت دشمن را می‌لرزاند و چشم دوستانش از فراقش تَر است... 🖤 به‌‌یاد استاد نادر طالب‌زاده؛ مجری فقید برنامه روایت حبیب ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | دل هایتان را از دنیا بیرون کنید، پیش از آنکه بدنهایتان را از آن بیرون برند... 🖤 به‌‌یاد استاد نادر طالب‌زاده؛ مجری فقید برنامه روایت حبیب ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | شک ندارم که این کار خودِ خدا بود که از روز اول حبیب باشی و هر کسی در آسمان و زمین نام تو را خواند همچون رفیقی دیرآشنا دستش را گرفتی... 🖤 به‌‌یاد استاد نادر طالب‌زاده؛ مجری فقید برنامه روایت حبیب ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥به زودی در قدس نماز جماعت خواهید خواند‌ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
📌درختی که حاج قاسم کاشت، در حال بارور شدن است ✍خلیل الحیه، نایب رئیس جنبش حماس:خون شهدا، راه آزادی قدس را مشخص می‌کند. ترس از آمریکا و اشغالگری پشت سر گذاشته شده است. چرا که می‌دانیم جمهوری اسلامی ایران از ما حمایت می‌کند و پشتیبان ماست.حاج قاسم به دلیل وفای به عهدی که داشت، روح بزرگ خود را در این راه فدا کرد. ما به روح وی می گوییم که درختی که کاشتید، امروز در حال بارورشدن است. اشغالگران اسرائیلی تلاش می‌کنند مسلمانان را از مسجدالاقصی دور کنند اما وعده خداوند به پیروزی محقق می‌شود. ما قدس را آزاد خواهیم کرد. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‍ 📌قولی که حاج قاسم به فلسطینی‌ها داد سال‌ها از نامگذاری روز قدس می‌گذرد و سالیان زیادی است که مسلمانان در سراسر جهان این روز گرامی داشته و آن را به نحو شایسته برگزار کردند. دفاع از فلسطین و مکتب آن نیز هیچ گاه نزد فرماندهان ارشد نظامی ایران نیز به خاموشی نگراییده و هر سال مصمم‌تر در راهیپمایی روز قدس شرکت کرده و خواهند کرد. در این میان سیره شهید حاج قاسم سلیمانی در این مسأله گویای عمق ارادت به مسأله فلسطین است، به گونه‌ای که حاج قاسم سلیمانی چهار ماه قبل از شهادت در مهر سال 1398 در پاسخ به نامه «ابوخالد» فرمانده کل گروه‌های عزالدین قسام فلسطین نوشته بود: «دفاع از فلسطین عزت و شرف می‌آورد». سردار دل‌ها همچنین چند ماه قبل از شهادتش درباره پاره‌تن اسلام بیان داشته بود: «به همه اطمینان دهید که ایران اسلامی، هر میزان هم که فشار‌ها افزایش یابد و محاصره‌اش تنگ‌تر شود، فلسطین این نگین جهان اسلام و قبله اول مسلمانان و محل معراج رسول خدا (ص) را تنها نخواهد گذاشت. هرگز در ازای زرق و برق و لاشه این دنیا، از این واجب دینی یعنی «حمایت از فلسطین» دست نخواهیم کشید. دفاع از فلسطین مصداق واقعی دفاع از اسلام و قرآن است و هر کس ندای شما را بشنود و به یاری شما نشتابد مسلمان نیست». ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوخی های زمان جنگ😂😂😂😂😂 برای رسیدن به کبریا باید نه کبر داشت نه ریا شهدا خالص و متواضع بودنند که به عرش کبریایی پا نهادند ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طنز_جبهه 🪴قسمت دوازدهم🪴 🍃به پایین که رسیدم، متوجه شدم خاکریز دیگری روبه رویم قرار دارد که باید
🪴قسمت سیزدهم🪴 🍂فکر کردم پام پیچ خورده. 🍃کشان کشان خودم رو به پشت کپه ی خاکی کشاندم که از حرکت بولدوزر ایجاد شده بود.😖 🍂 پناه گرفتم. گلوله های سرخ همچنان می باریدند‌.😓 🍃مات و مبهوت سعی کردم سرم را پشت کپه خاک پنهان کنم.😥 🍂 حاجی مهیاری دوان دوان به کنارم رسید. 😮 🍃با خنده نگاهی انداخت و گفت: چی شده بوم غلتون؟ نیومده افتادی؟ خدا کنه پات قطع شه تا من باهات خیابونای تهرونو آسفالت کنم.😅😂 🍂 خندم گرفت.😄😁 🍃 اول خواست مرا ببرد عقب که قبول نکردم.🥲 🍂بعد خندید و گفت: حالا خودت برو عقب. من که گفته بودم.😟 🍃 حاجی که رفت، برای دقایقی تنها شدم.😐 🍂 بچه های محلمون رسیدند. رضا که آمد، گفتم: برو داش رضا، ما که همین اول کاری زِرت مون قمصور شد.😑 🍃پنج شش نفر با دو برانکارد بالای سرم آمدند.🤭 🍂 از هول و هراس شان معلوم بود بدجور ترسیده‌اند. جر و بحث بین‌شان بالا گرفته بود که کدامشان مرا عقب ببرند.😠 🍃عصبانی شدم و هر چه فریاد زدم: شما برید جلو، من خودم میرم عقب.... قبول نکردند.😤 🍂 دست بردم، اسلحه را برداشتم و گفتم: به خدا قسم اگه نرین جلو،با تیر می زنمتون... من حالم خوبه. خودم میرم عقب.😡 🍃 آنها که رفتند، باز تنها شدم.😶 🍂 در همان حالت درازکش، کوله پشتی و تجهیزات را از خودم باز کردم.😫 🍃 بلند شدم و با وجود رگبار شدیدی که به طرفم می آمد، شروع کردم لنگ لنگان دویدن.😩 🍂به اولین خاکریز که رسیدم، صبر کردم آتش تیربار پشت سرم سبک تر شود.😮‍💨 🍃ادامه در پست بعدی به زودی... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی را گفتند عشق غم است یا شادی ؟ انگشت بر لب نهاد و گفت : انتظار !!! انتظار !!! انتظار !!! ما و مجنون درس عشق از یک ادیب آموختیم او به ظاهر گشت عاشق ما به معنا سوختیم 🍃🍃🍃 این نوشته حال مان را عوض کرد.. انتظار برایمان سخت بود... حسین جان ... 45 روز در گمنامی به سر بردی و چشم های ما خشک شده بود و دل هایمان روز به روز تنگ و تنگ تر .... این دوران چشم انتظاری بسیار سخت بود و با تمام وجود برای خانواده های شهدای مفقودالاثر کربلای خانطومان از عمه سادات طلب صبر میکنم... 🥀 همه دل هایشان برایت تنگ است... برای شجاعت و مردانگی و از خودگذشتگی هایت ... 😞 چه سفری ... آه از دمشق و سفر عشق .. آه از عشق ... 🕊 حسین آقا ... وقتی دلتنگ می شویم خیابان را مستقیم میگیریم سمت مزارت ... همانجا که بوی بهشت میدهد بوی حسین(ع) و بوی شهادت... "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 شهیدی که دعای مادرش را اجابت کرد؛ "شهــ گمنام ــیـد"
📌جبهه مقاومت به برکت خون شهید سلیمانی در تمام منطقه شکل گرفت ✍حسین مظفر، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام:امروز به برکت خون شهید سلیمانی جبهه مقاومت در تمام منطقه خاورمیانه شکل گرفته است،امروز به برکت روحیه مقاومت آزادیخواهان جان امید تازه‌ای پیدا کردند و بهار صهیونیست‌ها به خزان تبدیل شده اکنون در زمین سرزمین‌های اشغالی و در مرزهای داخلی آنها محور مقاومت نفوذ پیدا کرده است. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
حلول ماه شوال و عید فطر مبارک‎باد ‌ 🆘 @khbr_fori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 مقام "صبر" در کلام رهبر معظم انقلاب ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) توی خواب بیا
داستان سریالی "ط" ( ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) خوابم نمی برد، چه روزهایی رو داشتم سپری می كردم، همون طور كه یه روزی همه چیز دست به دست هم داده بودن تا منو از خدا و معنویات و انسانیت جدا كنند، این روزها هم به وضوح رحمت خدا رو حس می كردم، نباید از این فرصت ها غافل می شدم و اونا را از دست می دادم، خدایی كه با یك داعشی اینطور كریمانه برخورد می كنه، با بندگان خالص خودش چه می كنه، آه از عمق سینه ام بلند بود و جز حسرت چیزی قلبم رو نمی سوزوند. سعی می كردم بخوابم ولی چشم هام چشمی نبود كه بخواد خواب به خودش بگیره، چند روز بود تا سرم خلوت می شد سریع گذشته ها رو مرور می كردم و دوباره حسرت و حسرت و باز هم حسرت، ای كاش كسی مسیر راهم قرار می گرفت و افسارم رو می كشید، ای كاش كسی مثل محسن یا سعید یا كسی مثل سید عبدالله جلوی راهم قرار می گرفت و دستم رو می كشید به سوی خدا. سید عبد الله عجیب ترین آدمی بود كه تو عمرم می شناختم، تنها عالم شیعه ای بود كه حتی در اوج رذالتم بهش ارادت داشتم و حساب اونو با بقیه جدا می دونستم. سید عبد الله امام جماعت یكی از مسجد زاهدان بود، مسجدی كه نزدیك مسجد اهل تسنن بنا شده بود، اوقات نماز اهل سنت تو مسجد مكی نماز می خوندن و شیعه ها هم تو مسجد میرزا بهارلو، با اینكه مسجد میرزا بهارلو به عظمت مسجد مكی نمی رسید ولی نمازگزار های كمی نداشت، حتی میشه گفت تو بعضی مواقع چند قدمی هم از مسجد ما تو كارها و جذب افراد موفق تر بود و من همه اینها رو از تاثیر نفس سید عبدالله می دیدم. ادامه دارد... نویسنده: ❌انتشار داستان بدون ذکر منبع مورد رضایت نیست. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
آن ها چفیه بستند تا بسیجی وار بجنگند من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم! آن ها چفیه را خیس می کردند تا نفس.​ هایشان”آلوده شیمیایی” نشود من چادر می پوشم تا از”نفس های آلوده”دور بمانم! “بانو چادرت را بتکان قصد تیمم داری ‌ "شهــ گمنام ــیـد"