eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | نه آروم میشم از گریه نه یادت میره از یادم...💔 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) دو نفر زیر بغلم
داستان سریالی "ط" ( ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) -مدارک؟ - بفرما - ایشون کیه پشت سوار شدن - شیخ عثمان مرادی، - برو - به ایست بازرسی های بعدی پیج کنید ایست ندن باید سریع شیخ رو برسونم بیمارستان. - بی سیم می کنم، شما بفرمایید. خیالم راحت شده بود. - اگه می خوای یکم استراحت کن، شاید یکم دردت کم تر بشه، وقتی رسیدیم صدات می کنم. -خوابم نمیاد، ممنون... خیلی خوب کردی گفتی سفارشمونو بکنن. - بنظرت با یک مدرک ساده رها می کنن ما رو؟ - چطور مگه؟ - این نوع رفتار یعنی بهمون مشکوک شدن و برای اینکه متوجه نشیم بی دردسر ردمون می کنن و تو ایست بازرسی بعدی خفتمون می کنن. - پس چرا گفتی سفارشمونو کنن؟ - خواستم فکر کنند از برنامه شون بی خبریم. موبایل ماهواره ای رو در آورد و شماره ای رو گرفت. - سلام قربان، وضعیت 203، دستور چیه؟ - ... - ان شاءالله، یا علی شگفت زده شده بودم، در دل دشمن بتونی وضعیت رو سرو سامون بدی، رفته رفته به عجز و ذلت داعش بیشتر پی می بردم. یک چیز باعث شده بود سرباز های اینها بر خلاف سیستم قوی و پشتوانه محکمی که داشتند، خیلی اوقات سست اراده و ضعیف وارد میدان بشن، اون هم فساد رایج در خوابگاه ها بود، اگر دختر یا زنی را به اسارت می گرفتند و یا دخترکان از همه جا بی خبر که از سراسر دنیا حاضر به جهاد نکاح شده بودند نبودند مشغول همجنس گرایی می شدند و این تنها جذابیت برای حفظ نیرو ها بود. زمانی رسالت من القاء معنویت به نیروها بود تا به مرور به پوچی گراییده نشن، ولی اعتراف می کنم هیچ گاه موفق نشدم تو کارم. وقتی دختران بلوند و مو طلا از قلب اروپا حاضر می شدند با کمال میل به سربازان سرویس بدن، حرف های من و بزرگ تر از منی که از عمق وجود نبود، چه تاثیری می توانست داشته باشه. بگذریم که خودمم کم و بیش آلوده بودم. -با این که سرهنگ خالد گفت دستور می دم تو ایست بازرسی جلوتونو نگیرن ولی دلم مثل سیر و سرکه می جوشه. - خودتو بیخود نگران نکن، اتفاقی نمی افته. - امیدوارم - تو که دیگه باید زیر و بم اینا رو یاد گرفته باشی. - باور می کنی هیچ وقت حالم مثل الان دگرگون نشده بود، انگار یکی بهم می گه منتظر اتفاق بزرگی باش. داشتم منم نگران می شدم، حال این پیرمرد اصلا طبیعی نبود. ادامه دارد... ❌انتشار داستان بدون ذكر منبع مورد رضایت نیست. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🔵برو بند ب!🔵 کمی قبل از تولد پسرمان آمد بيمارستان. گفتم: "واي حميد! بچه مان انقدر زشت است، با تو مو نمی زنه!!!" اين چيزها رو که می گفتم، می خنديد. توی ذوق آدم نمی زد. تا حرف ديگران به ميان می آمد می گفت: "برو بند ب! حرف ديگه ای بزن!" من دوست داشتم اين حساسيت هايش را که نشان از سالم بودن روحش داشت... 👈 شهيد حميد باکری 📚 نيمه پنهان ماه،ص26 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
من اعتقاد دارم كہ خداے بزرگ انسان را بہ اندازه درد و رنجے كہ در راہ او تحمل كردہ است پاداش مے دهد. «شهید مصطفے چمران» "شهــ گمنام ــیـد"
18.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطراتی از نوجوانی سردار سلیمانی ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
|💌|کلام‌شهید جدی گرفته‌ایم زندگیِ دنیایی را و شوخی گرفته‌ایم قیامت را کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند بیدار شویم..:) "شهــ گمنام ــیـد"
🔰 زیر باران نگاهش.... 🔻 عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده بود به سرش، با اصرار بردیمش اورژانس. می‌گفت: «کسی نفهمه زخمی‌ شدم. همینجا مداوام کنید.» دکتر اومد گفت: «زخمش عمیقه، باید بخیه بشه.» بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بی‌هوش شد! یه مدت گذشت. یک‌دفعه از جا پرید. گفت: «پاشو بریم خط.» قسمش دادم. گفتم: «آخه تو که بی‌هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی؟» 🚩 ....گفت: «بهت می‌گم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی. «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل.» فرمودند: «چی؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمی‌تونم ادامه بدم.» حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به کارهات برس.» 🔅 به‌خاطر همین است که هر جا که می‌روید حاج احمد کاظمی‌، حسینیه فاطمه ‌الزهرا (س) ساخته است، سردار عشق و شهید عرفه.... 📍خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حاج احمد کاظمی "شهــ گمنام ــیـد"
🌴🌹 و 🌷 ، فرمانده گردان فتح - عملیات بیت المقدس -اردیبهشت ۱۳۶۱ ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 🔹ملکوتی یکی از رزمندگان حاضر در این عملیات بوده است که این تصویر را با دوربین شخصی خود به ثبت رسانده. وی درباره این عکس می گوید: ▫️نزدیک ظهر بود، رزمندها در حال استراحت بودند از دور متوجه این صحنه شدم و بدون آنکه این دو متوجه شوند از آن‌ها عکس گرفتم. 🌷“ شهید ملاسلیمانی” فرماندهی گردان فتح در بین بچه ها خیلی محبوبیت داشت، برای استراحت سرش را روی پای شهید احمدی گذاشته بود، خیلی صحنه زیبایی بود 📷 برای ثبت عکس جلو رفتم. این دو شهید هیچ نسبتی با همدیگر ندارند، صمیمت بین این دو در این عکس خیلی زیباست و همیشه من را متاثر می کند هر دو در به رسیدند... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
26.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋از تا 🦋 🌷داستان تحول داداش رضا سلام...رضا هستم. متولد 19 مرداد سال 1393 و دقیقا پنج سالمه ! شاید از نگاه خیلی ها من 26 سالم باشه...اما خودم به همه میگم پنج سالمه... تعجبی هم نداره...چون از نظر من سن آدما از لحظه ای که مامانشون اونارو به دنیا میاره حساب نمیشه...بلکه عمر آدما از زمانی آغاز میشه که دوباره به خودشون میان و میخوان به تموم چیزایی که شنیده بودن شک کنن و زندگی خودشونو از صفر بسازن !🌷 😍پیشنهاد ویژه دانلود😍 "شهــ گمنام ــیـد"
درقنوت نمازش ازخداجزشهادت نخواست ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیبا از سردار بی‌سر خیبر حاج ابراهیم همت ‌ "شهــ گمنام ــیـد"