eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
همانهائے ڪه نام مبارڪشان قوّت قلب گــ🌷ـل لاله است. ڪسانی ڪه ترنّم گفته هاشان زینت بخش فڪه وطلائیه ولطافت ڪلامشان نوازشگر آسمان شهر مے شد. سلام برشهداے مظلوم وغریب هشت سال دفاع مقدس وشهدای مدافع حرم 📎سلام برآلاله هاے پرپر شده سپاه 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 ❤️با دل و جانم میخوانم: 🕊زیارت "شهــــــداء"🕊 🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🍃🌹🍃 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
پاسداران غریبانه زندگی می‌کنند و مظلومانه شهید می‌شوند شادی روح سردار شهید صلوات... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
مادرش پیکر فرزند شهیدش را دید، خدا کند فرزندانش نبینند.. یازهرا😢 شهید ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر بریزد خون من آن دوست رو پای کوبان جان برافشانم بر او رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند چون جهند از دست خود دستی زنند چون رهند از نفس خود رقصی کنند... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزند شهید ی که را با تمام احساسات میخواند و اشکهایش جاری میشود..... گوش کنید وبه روح همه شهیدان عزیز صلوات بفرستید ..اللهم صل علی محمد وال محمد🇮🇷🇮🇷 "شهــ گمنام ــیـد"
🌷مدافع حرم شهید کمیل قربانی🌷 همه جلسات خواستگاری با تلاوت قرآن شروع شد!😍😌 جلسه اول سوره مبارک و جلسه دوم ایات آخر سوره رو تلاوت کردند! پرسیدم دلیل انتخاب این سوره ها و آیات چی بود؟! فکر میکردم به خاطر اسمم این انتخاب رو کردند! بعدها دیدم اصلا ایشون تا جلسات آخر از شرم و نتوانسته بود اسمم رو بپرسه بعد از اینکه عقدجاری شدجریان را براشون گفتم که پدرم اسمم رو از همین آیات سوره فجر انتخاب کرده ذوق زده شدند! از اون روز عاشقانه اسمم رو صدا میزد و همیشه میگفت اسمت از صفات حضرت زهرا(س) است. باید راضی باشی به رضای_خدا حتی در جلسه ای که مهریه مان را تعیین میکردیم،که خیلی جمعیت زیاد بودبا تلاوت قرآن شروع کرد از همون جلسات اول خواستگاری پافشاری میکرد برای اینکه شرایط خاص کاریش را کاملا درک کنم اگر شهید بشم اگر اسیر بشم اگه زخمی بشم قبل از اینکه خطبه عقد خوانده بشود،در هر جلسه ای حتما حرفش به اینجا میرسید یادمه دفعه آخر بهشون گفتم: مرگ دست خداست!گاهی آدم داره،خیلی عادی آب میخوره میپره ته گلوش و خفه میشه میمیره حسابی روی عمر ادم ها نیست حالا خوشحالم که او نمرده است و شهید شد و برای همیشه زنده است ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈رژه نیروهای یگان ویژه طالبان...😅 👆👆👆👆ببینید👆👆👆👆 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
😜تشریف می‌برم موقعیت ننه😜 🎈خاطره‌ای از احمد شیروانی جانباز 70 درصد 🎈 🖍سال 1361 حدود 2 ماه قبل از شروع عملیات محرم، من، حمید یزدی، سعید شوردزی و چند نفر از دیگر دوستانم به شهرک دارخوین آمدیم. 🚶‍♂🚶‍♂ 🖌فرصت نشده بود به مرخصی برویم. هر چه به دفتر کارگزینی تیپ امام حسین(ع) می‌رفتیم تا مرخصی بگیریم، می‌گفتند: فعلاً تمام مرخصی‌ها لغو شده است.☹️ 🖍از بس سماجت کردیم، مسؤول کارگزینی با مرخصی 48 ساعته ما موافقت کرد و گفت: مواظب باشید بقیه نیروها نفهمند شما دارید به مرخصی می‌روید. تا جایی که امکانش هست برگه‌های مرخصی را نشان کسی ندهید.🤫 🖌برگه‌های مرخصی را در جیبمان گذاشتیم و پیاده به سمت دژبانی حرکت کردیم.🚶‍♂🤩 🖍وانت تویوتایی به ما نزدیک می‌شد. 2 نفر جلو و چندنفر هم در کابین عقب آن نشسته بودند.🛻 🖌 وقتی ماشین به ما نزدیک شد، از راننده‌اش پرسیدم: اخوی! این ماشین اهواز نمی‌رود؟🤨 🖍سرعتش را کم کرد و گفت: چرا بپرید بالا.😉 🖌سوار شدیم. دم در، دژبان که یک بسیجی کم‌سن و سال بود، جلوی ماشین را گرفت و پرسید: اخوی‌ها کجا تشریف می‌برند؟🧐 🖍یکی از سرنشینان جلو گفت: داریم می‌رویم موقعیت مهدی.🙂 🖌گویا دژبان از قبل او و دوستانش را می‌شناخت، ولی متوجه شد که ما پنج نفر با آن‌ها نیستیم.🤭 🖍 با لهجه شیرین اصفهانی از راننده پرسید: دادا، این برادرا هم با شوما هستن؟🤨 🖌ـ از خودشان بپرسید.😕 🖍از ما پرسید: شوما چندنفر کوجا تشریف می‌برین؟🤔 🖌همان لحظه شیطنتم گل کرد. با قیافه کاملاً جدی گفتم: من تشریف می‌برم موقعیت ننه، بقیه را از خودشان بپرس.😌😆 🖍بغل دستی‌ام از حرف من خنده‌اش گرفت.😅 🖌 همان طور که می‌خندید، گفت: من هم می‌روم موقعیت ننه.😂 🖍حمید یزدی که متأهل بود، گفت: من نمی‌روم موقعیت ننه، می‌خوام بروم موقعیت زنه!😉🤣🤣 🖌راننده گاز داد تا حرکت کند. 🚘 🖍دژبان با کف دست روی کاپوت ماشین کوبید. 🙌 اسلحه‌اش را مسلح کرد و گفت: وایسا ببینم. این مسخره‌ بازیا چی چیه‌‌س؟ موقعیت ننه دیگه کوجاس؟ پیاده‌ بشین ببینم. من نمی‌ذارم شما چند نفر از این در برین بیرون!😡 🖌ـ اخوی چی چی رو نمی‌ذاری؟ ما باید بریم وَرِ دل ننه‌هامون.😜 🖍ـ مگه الکیه، هر کی دلش خواست سرش رو بندازه پایین و از این در بره بیرون؟ فکر کردین من اینجا بوقم؟😠😤 🖌ـ برادر! ما حکم مأموریت داریم، باید بریم موقعیت ننه.😊 🖍ـ ببینم حکمتون رو.😕 🖌برگه‌های مرخصی را که نشانش دادیم، گفت: خدا بگم شما بسیجیا رو چی کارتون نکنه که هر کدومتون یه جوری آدم رو می‌ذارین سرکار! برین خدا پشت و پناهتون.😩😄 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
وصول را به مقتول عشق دهند واگر این چنین است چه کسی عاشق تر از شهید . 🌷مدافع حرم شهید مسلم خیزاب🌷 در طول این ۱۱سال مدام صحبت از شهید شدن و شهادت بود😔 حتی در سال ۹۰که در کردستان جانباز شد، قبل از آن خواب دیده بودم که تیر به دست و پای ایشان اصابت کرده و بعد از بیدار شدن بلافاصله تماس گرفتم و گفتم من می خواهم به کردستان بیایم ولی ایشان مانع از آمدنم شدند وگفتند که فردا خودم بر می گردم😭😔 فردای آن روز در فرودگاه وقتی که دیدم وسایلش را دوستانش می آورند، نگرانیم بیشتر شدو به او گفتم که شما دیروز بیمارستان بودید، ولی به من نگفتید و مطرح کردند که چطور متوجه شدی و درپاسخ گفتم:موقع مکالمه تلفنی متوجه بلندگوی بیمارستان شدم که ایشان هم تاکید کردند ونگرانیم دو چندان شدتا منزل گریه کردم و در منزل طاقت نیاوردم که دکمه های لباسش را باز کنم از بالا لباسش را محکم کشیدم طوری که همه دکمه ها پاره شدند و وقتی بدن باند پیچی ایشان را دیدم حالم بد شد و به زمین افتادم و هیچ چیز نفهمیدم بعد از مدتی دیدم ایشان بالای سرم گریه می کنند و اشک هایش روی صورتم می ریزد 😔😭😭و می گوید ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‍ 💠شهیدم کن💠 زماني كه مهدي تازه زبان باز كرده بود از اولين كلمه هايي كه گفت اين بود: شهيدم كن... . خيلي برايم عجيب بود. بزرگ تر كه شد، مي گفت مامان، اين دنيا با همه قشنگي هايش تمام مي شود. بستگي به ما دارد كه چطور انتخاب كنيم. مامان شهدا زنده اند. ✳️سر نمازهايش به مدت طولاني دستش بالا بود و گردنش كج! من هم به خدا مي گفتم: خدايا! من كه نمي دانم چه مي خواهد هر چي مي خواهد به او بده. 💐مي دانستم دنبال شهادت بود. هيچ گاه هم زير بار ازدواج نرفت. مهدي همه زندگي ام بود. ✅شب هاي جمعه مي رفت بهشت زهرا. صبح هاي جمعه دعاي ندبه اش در بهشت زهرا ترك نمي شد. مي گفتم خسته مي شي بخواب. مي گفت مامان آدم با شهدا صفا مي كند. به ما هم مي گفت هر چه مي خواهيد از شهدا بگيريد. ❄️من مريض بودم، دستانش را بالا مي گرفت و مي گفت: خدايا شفاي مامان را بده! من جبران مي كنم. آخر هم جبران كرد... 🌷از خاطرات شهید مهدی عزیزی👇👇 که بسیار به ابراهیم هادی علاقه داشت و حتی لحظه شهادت، تصویر ابراهیم همراهش بود. 📚برگرفته از کتاب مدافعان حرم. اثر گروه شهید هادی.در رفاقت باشهدا باشید. "شهــ گمنام ــیـد"
🏴شهیدی که از تنهایی برای آب نامه می نوشت 🌷دوستان ‏این آقا یوسف ما تو ۶ ماهگی پدرش رو از دست میده، ۶سالگی مادرش، ۸سالگی مادربزرگ، و تو ۱٠سالگی هم تنها برادرش رو ‏توی دنیا کسی براش نموند ‏خودشم ۲٠سالگی تو ⁧ ⁩ به عنوان حاضر بوده و شهید میشه ‏فکر کنید کس و کار خودتونه لطفا قرآن و فاتحه اي هديه كنيد به روح این شهید بزرگوار… ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
✍امام عسکری علیه‌السلام: شیعیان ما در اندوهی دائم به سر می‌برند، تا فرزندم(مهدی)، که پیامبر بشارت ظهورش را داده، ظاهر شود 📚بحارالانوار ج۵۰ص۳۱۷ تا امام عصر(عج) نیایند، غم‌و غصه‌و اندوه برای شیعیان هست حالا هر روزی به یک شکلی "شهــ گمنام ــیـد"
❇️ 🌕شهید مدافع‌حرم ♻️محبت به والدین 🌻فرزند شهید نقل می‌کند: مادر و پدرم عاشق هم بودند. پدرم در کارهای خانه خیلی به مادرم کمک می‌کرد. در خانه غذا درست می‌کرد و ظرف می‌شست. عموی من هم در دوران هشت‌سال دفاع‌مقدس شهید شده است. مادربزرگم که پیش از این هم مادر شهید بود، طبقه‌ی بالای خانه‌ی پدرم زندگی می‌کرد. صبح به صبح، پدرم می‌رفت بالا، برایش نان داغ می‌برد. گاهی خم می‌شد روی پای مادرش و پای مادربزرگم را می‌بوسید. 🌻دست همه را می‌گرفت. هر کسی به او بدی می‌کرد می‌گفت: «اشکالی ندارد، شما خوب باشید». هرکسی زنگ می‌زد و می‌گفت: «آقای عباسی! گره به کارمان افتاده»، پدرم دستش را می‌گرفت و هر کمکی از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد. پدر در فکرِ رفتن به سوریه نبود اما یک خواب باعث شد برود‌. خواب دیده بود که یک راه سبزی‌است و همه دارند می‌روند که انتهایش به حرم حضرت زینب می‌رسد. آنجا دوستانش را که شهید شده بودند، دیده بود که به او گفته بودند "حاج منصور جا نمانی"! ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
هدایت شده از مامان دکترجان
تشرف علی بن مهزیار.mp3
4.46M
علی بن مهزیار که بود؟ داستان تشرف به محضر امام زمان علیه‌السلام از زبان حجت‌الاسلام دکتر قربانی مقدم ⭐️ علی ابن مهزیارت میشم❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈نبرد با سوسک...😁🪳 🎙استاد رائفی پور ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‼️بالاخره مهران را گرفتید؟🤔 🔑در آزادسازی شهر مهران، یکی از بچه‌هاکه دچار موج‌گرفتگی شده بود، بعد از اینکه حالش کمی جا آمد، دستپاچه از برادری که کنارش بود،‌ پرسید: چکار کردید، بالاخره مهران را گرفتید؟😰 و اون با کمال خونسردی برای اینکه شوخی هم کرده باشد، یا اینکه ببیند چقدر حال طرف سرجایش هست. 😜 گفت: نه! 🤪 بعد او با نگرانی پرسید: چطور؟😨 این همه کشته و مجروح دادیم چی؟😥 چرا نگرفتید؟😰 و اون برادر در جوابش گفت: برای اینکه وقتی شما اونو تحویل داده بودین، رسید نگرفته بودید،😒 ماهم نتونستیم ثابت کنیم که مهران مال ماست.😑 حالا فهمیدی؟!🤨😅 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‍ ❄️بیا شلمچه❄️ فرزند شهید ملکپور که بعد از تولد پدر به دنیا آمد می‌گفت: سالها بعد و در اواخر دهه هفتاد آرزو داشتم به شلمچه بروم و محل شهادت پدر را ببینم. ✳️یک شب پدر به خوابم آمد و گفت: بیا شلمچه. گفتم من هیچ پولی ندارم. حداقل شصت هزار تومان هزینه دارد. گفت برو از بانک که حساب باز کردی بگیر و بیا. 🔆از خواب بیدار شدم. تعجب کردم. من در بانک ده هزار تومان بیشتر نداشتم‼️ رفتم بانک. شناسنامه و دفترچه را دادم و گفتم: این حساب را میخواهم ببندم. متصدی بانک چند لحظه بعد شصت هزار تومان به من داد. ✅وقتی تعجب من را دید گفت: شما در قرعه کشی پنجاه هزار تومان برنده شدید... 💢آن سفر یکی از عجیبترین سفرهای زندگی من بود. هرجا رفتم عنایت پدر را دیدم... 📗📕📘📙📗📕📘📙📗📕📘📙📗📕 برگرفته از کتاب دیدار با ملائک اثر گروه شهید هادی. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌹دعوا و نماز🌹 با او حرفم شد . تقصیر من بود . همان وقت که دعوا می کردیم مطمئن بودم که حق بامن نیست ، امّا عصبانی بودم و چیزی نفهمیدم . 🌹🌹 نیم ساعت بعد یکی از بچه ها آمد دنبالم و گفت : « از وقتی بحث تون تموم شده، مرتضی رفته تو اتاق و درو بسته ، نماز می خونه . » 🌹🌹 دو ساعت بعد ، من را دید . آمد جلو ، گرم احوالپرسی کرد . عرق سرد نشست روی پیشانیم ، از خجالت . 🌹🌹 مجموعه خاطرات سید مرتضی آوینی 🌹🌹 "شهــ گمنام ــیـد"
📌درخواست حاج قاسم از دختر فرمانده شهید فاطمیون ✍ام‌البنین حسینی، همسر شهید توسلی:سال ۱۳۹۵ بود که برای زیارت مزار حضرت زینب (س) به سوریه رفتیم. یک روز بعد از استقرارمان به ما اطلاع دادند حاجی می‌خواهد شما و فرزندان شهید را ببیند. خیلی خوشحال شدم، بچه‌ها به شور افتاده بودند. دیدار حاجی برایشان یادآور پدرشان بود. به محضر حاج قاسم رسیدیم، ایشان از ابوحامد و دلاوری‌هایش و از ارزش و اهمیت لشکر فاطمیون سخن گفتند که: «نمی‌توانیم قدر این فاطمیون را بدانیم و هر چه پیش برویم ارزشمندی فاطمیون برای اسلام هویدا می‌شود.» شهید سلیمانی دائم پسرم حامد را در آغوش می‌کشید و سرش را می‌بوسید. حاج قاسم گفت: «ابوحامد انسان ارزنده‌ای بود که زود از دست رفت و این حیف شد برای ما» و در انتها به دخترم طوبی گفت: «برای دوست بابا دعا کن که شهادت قسمتم شود. دخترم گفت واقعاً می‌خواهید بروید پیش بابا! حاج قاسم سرشان را انداختند پایین...» ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹لحظه شهادت شهید حمید باکری از زبان سردار شهید احمد کاظمی🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
مردی که نابغه ی نیروی هوایی ایران شد... 🌹شهید منصور ستاری🌹 🔅🔅🔅 شهيد ستاري به روايت همسر 🌷🌷🌷 یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که می‌آی می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.» 📿 تسبیح را برداشت و همان طور که می‌چرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی این‌ها نماز می‌ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً به‌شان بگم بیایین نماز بخونین!؟» قرآن هم که می‌خواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچه‌ها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن می‌خواند. همه دورش جمع می‌شدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. می‌گفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم🌷🌷🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
آن روز کمی ترانه کم بود که تو... یک حس کبوترانه کم بود که تو.... میدان نبرد...مین...گلوله ... تشویق یک مرد در این میانه کم بود که تو... "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه‌ی خداحافظی غواصانی که ۴ دی‌ ۶۵ به آب زدند و ۱۷۵ تن از آن‌ها ۷سال قبل در چنین روزی دست و پا بسته به وطن برگشتند. چه جوانانِ رعنایی "شهــ گمنام ــیـد"