فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش گفتن:برامون یه شعر میخونی؟
گفت:میشه دعای فرج بخونم؟
گفتند بخون و چقدر زیبا خوند!
گفتند:بَهبَه چقدر زیبا خوندی!
گفت:من روزی هزاربار دعای فرج میخونم
ازش پرسیدند: چرا هزار بار؟!
گفت:اینقدرمیخونمتاامامزمانظهورکنه
آخه میگن:
اگه امام زمان ظهور کنه،
شهدا هم باهاش میان
شاید یه بار دیگه بابامو ببینم💔
♨️فرزند شهید مدافعحرم #اسماعیل_خانزاده
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
"شهــ گمنام ــیـد"
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
با سید آمـدیم مرخصی...خانواده من در یکی از روستاهای اطراف بهبهــان بود.
وقتــی رسیــدیم, دیــدم دخترم مریض اســت با هم بردیمش بیمارستانی در بهبهان...
انجا شــنیدیم عــده ای بیرون از بیمارســتان در حال شعار دادن علیه انقلاب هستند.
سید سـریع دوید و رفت داخل انها. وقتی برگشت پیراهنش پاره و ساعتش شکستــه بود.
شهربانی همه را جمع کرد و برد کلانــتری.
ما هم رفتیم.پدر ومادر کسی که سید را زده بود امدند برای گرفتن رضایت.
سید رضایت داد. انها هم با قسم ما را بردند خانه خودشان.
پـدر ضارب سریع برای سید یک لباس و یک ساعت خرید. سید قبول نکرد و به جای ان یک نخ ســوزن خواست. لباسش را همانجا دوخت و برگشــت...
بعد از #شهـادت سید بود.
از همان مـحله رد می شدم. دیدم روی دیوار نوشتــه بود #کوچه_شهید سید عبدالحـسین ولے پور!
#شهید_سیدعبدالحسین_ولیپور♥️🕊
.
"شهــ گمنام ــیـد"
~🕊
🌿#کلام_شهید💌
یآد خدا را فراموش نڪنید ...
و مرٺب بسم الله بگویید
و با یاد خدا ، ذڪࢪ خدا
خیلے از مطالب حل می شود..!
#شهید_ابراهیم_همت♥️🕊
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) تعداد خمپاره ها کمتر شده بود و ولی ه
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد )
(خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...)
تو حس و حال خودمون بودیم که در اتاق به صدا در اومد. محسن سرشو از شونه من برداشت و صاف واستاد، اشک چشماش شونه ام رو تر کرده بود، چقدر دل صافی داشت این پسر، این برخورد با قاتل برادرش! احساس شرمندگی اذیتم می کرد.
دوباره یکی با دستش دوتا به در ضربه زد، گفتم بفرمایید، از چهار چوب در حنانه داخل اتاق شد.
بهترین اتفاقی بود که امروز می تونست برام بیفته دیدن حنانه بود، از خوشحالی تکونی به خودم دادم که بشینم، درد شدیدی از ناحیه زانوی پای چپم نذاشت بشینم ولی به روی خودم نیاوردم.
با وارد شدن حنانه به اتاق محسن لبخندی بهم زد و رفت بیرون...
- سلام داداش قهرمان من
- سلام حنانه
بغض گلومو می فشرد، اومد تا کنار تختم، دستمو باز کردم به طرفش، آروم دستشو گذاشت توی دستم، آرامش عجیبی در عرض چند ثانیه بهم منتقل شد، از عمق وجودم گرمای دستشو حس می کردم، دستایی که سالها بود توی دستم نگرفته بودمشون.
با دستش اشک چشمشو پاک کرد و خیره شد به من.
- خوبی؟
- خوبم. تو چطوری؟
- داداش خوب باشه ماهم خوبیم.
- هنوز اینجایی؟
- به اصرار خودم موندم، با اینکه محسن می گفت ماموریت خطرناکی بهت سپرده ولی ته دلم مطمئن بودم که بر می گردی، از زیر قرآن ردت کرده بودم.
- منظورت آقا محسنه؟؟!
- ببخش، بله منظورم آقا محسن بود.
- نترس خواهر ما، از قدیم گفتن بادمجون بم آفت نداره، الانم که میبینی سر و مروگنده برای خدمتگذاری آماده ام.
بعد از مدتها بالاخره خنده ای روی لبهای حنانه دیدم، انگار گل پژمرده ای که دوباره جون گرفته بود.
-داداش برنامت چیه؟
- نمی دونم هنوز، فعلا که باید تا خوب شدنم اینجا باشم و بعدشم ببینیم خدا چی می خواد.
- دیروز با مامان حرف زدم، نبودم خیلی بی تابش کرده، اگه اجازه بدی من برم و تو هم بعد از اینکه خوب شدی برگرد.
- خواهرم، عزیزم، فرصتی برای برگشتنم نیست، خیلی کارای عقب افتاده دارم که باید انجامش بدم.
-مامان چی؟
- مامان که تا الانش نبودنمو تحمل کرده بعد از اینم تا بهش چیزی نگید می تونه دووم بیاره، ببینم خبر داره همدیگرو دیدیم و حرف زدیم و منتظرم بودی؟
- همه چیزو بهش نگفتم، ولی می دونه پیدات کردم و تو هم رفتی عملیات.
- به، خواهر ما رو باش، یه بار بگو پاتو گیر انداختم دیگه.
ادامه دارد...
نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
❌انتشار داستان بدون ذکر منبع مورد رضایت نیست.
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*بشنوید حرفهاے مخالفان نظام*
*دشمن دانا به از نادان دوست*👌🏻
*رهبرانه*✨🌙✨
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حرم مطهر تو خونهی امیدمونه
"شهــ گمنام ــیـد"
❌ در محکومیت هتک حرمت ساحت قدسی #امام_رئوف در فیلم ضد دینی جشنواره کن و اظهارات برخی افراد به پویش تغییر پروفایل #همه_خادم_الرضاییم
بپیوندید
"شهــ گمنام ــیـد"
بر دشمنان امام رضا علیه السلام لعنت #هتاکی#جشنواره کن
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانبازی که ۳۸ ساله نخوابیده!
"شهــ گمنام ــیـد"
🌹سردار شهید عباس کریمی🌹
🌹🌹🌹
#عاشقانه_شهدا
تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند میشد و به قامت می ایستاد.
یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده اید؟ من همیشه جلوی تو بلند میشوم. امروز خسته ام. به زانو ایستادم». میدانستم اگر سالم بود بلند میشد و می ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است.
🌹همسر سردار شهید عباس کریمی🌹
"شهــ گمنام ــیـد"
🌷کوخ نشینان کُرد
دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر.
چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا.
پرسید: «کجا می رین؟»
مرد کُرد گفت: «کرمانشاه»
– رانندگی بلدی؟
– کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!»
علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.»
مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
🌷🌷🌷
باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.
لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟»
اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت:
«آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس....
#شهید_علی_چیت_سازیان
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی خبر از شهادت پدر!
🔹دیدن این تصاویر به #مسئولین توصیه میشود.
"شهــ گمنام ــیـد"
هدایت شده از اخبارفوری /مهم | News 📢 ( اخبار ایران و جهان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درکی از این بهشت ندارند ناکسان
چون تار عنکبوت گرفتهست قلبشان
🆘 @khbr_fori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دومین همایش بزرگ خواهران شهدای کشور به میزبانی شهرمقدس قم به مناسبت سالروز ولادت حضرت معصومه (س)
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
امام رضا ع خط قرمز ماست👊🏻
#امام_مھربانۍ🦋
#استورے📲
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 سخنرانی حاج آقا قرائتی
✍️ موضوع: این حجاب چیه به ما تحمیل شده؟!
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید حاج قاسم سلیمانی در حال بازی محلی با مردم زادگاهش روستای قنات ملک
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکالمات عجیب شهیدباکری قبل ازشهادت
"شهــ گمنام ــیـد"
هدایت شده از مامان دکترجان
41.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همخوانی سرود سلام فرمانده
تاریخ:۱۴۰۱/۰۳/۱
*جلسه قرآن*
کار بسیار زیبای مسجد صاحب الزمان(عج)* از ماهشهر
کلیپ های خودتون رو برای ما بفرستین تا با اسم خودتون توی کانال قرارش بدیم🌹👇🏻
🗣 @kooowsar
سلام فرمـــانده
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #محمدرضا_دهقان
♨️مدافعحرمی با موهای اتوکشیده
🌻مادر شهید نقل میکند: وقتی میخواست به مسجد برود، بهترین لباسهایش را میپوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را میدید که داشت به موهایش اتو میکشید و لباس نو میپوشید یا کفشش را واکس میزد، فکر میکرد محمدرضا به مراسم عروسی میرود یا جایی دعوت است؛ درحالیکه میخواست به مسجد برود، نماز بخواند و برگردد.
❤️حرفش هم این بود که حزباللهی باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیتهایی را که میکرد، به طرف مقابلش نشان میداد. همیشه میگفتم تو میخواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست؟ برای چی لباست را عوض میکنی؟ آخر کفشت نیاز به واکس ندارد! اصلا با دمپایی برو!
🌻میگفت من دلم میخواهد وقتی به عنوان یک بسیجی وارد مسجد میشوم و وقتی از در مسجد بیرون میآیم، اگر کسی من را دید، نگوید که حزباللهیها را نگاه کن! همه شلختهاند! ببین همهشان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخلخ میکند.
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) تو حس و حال خ
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد )
(خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...)
-خب مادره... عثمان، نمی خواد بچشو ببینه؟
-اولا که عثمان مرد، اسمم علیه، ثانیا اگه شما اون دندون گرامی رو یکم رو جیگر می ذاشتی آروم آروم خودم می رفتم دیدنش، با اتوبوس می فرستم بری و خودمم ببینم خدا چی می خواد.
تو این گیر و دار محسن یا اللهی گفت و با یه تک ضرب به در اتاق وارد شد.
- خب، این مریض ما رو که خسته نکردید؟
- نه داشتیم حرف می زدیم.
- آخونده دیگه، آخوند جماعت وقتی فکشون داغ بشه دیگه سرد نمیشه، باید فوتش کرد.
- فعلا که براتون آخوندی نکردم، دارم براتون واستا وقتش برسه...
- آخوندیتو نگه دار برای خودت، برای حنانه خانم هم بلیط برای تبریز گرفتم فردا عصر پرواز داره، کارمون باهاشون تموم شده، البته چند روز بود می خواستم بفرستمشون برن که به اصرار خودشون موندن تا جنابعالی رو زیارت کنند.
نمی دونستم چطور قراره این همه لطف و عنایتشون رو جبران کنم، از این همه همدلی و لطف محسن نسبت به خودم شرمنده بودم.
حرفا که تموم شد اتاق رو خالی کردند و فرصتی پیدا کردم برای فکر کردن، تفکر به آینده ای که پیش رو داشتم...
ادامه دارد...
نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
❌انتشار داستان بدون ذکر منبع مورد رضایت نیست.
"شهــ گمنام ــیـد"