#عاشقانه_شهدا
🌹شهید کمیل صفـری تبـار🌹
یک روز قبل تولدم یعنی سی ویک مرداد کادوی تولدم رو داد که یه انگشتر طلا و یک گوشی لمسی بود.💍📱
گفت توی این مدتی که باهم بودیم بخاطر شغل من خیلی اذیت شدی، انشاءالله اگه توی این دنیا نتونستم توی بهشت برات جبران کنم.💞💓
کادوم رو داد و برای آخرین بار از پیشم رفت.. راهی یگانشون شد و از اون طرفم راهی عملیات شمالغرب شد.
دوازده روز بعد تولدم به شهادت رسید..
#خاطرات
#شهید_کمیل_صفری_تبار
"شهــ گمنام ــیـد"
#عاشقانہ_شہدا 🥀
چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد
رفتیم بازار واسه خرید..🛍
من دوتا شال خریدم...
یکیش #شال_سبز بود که چند بار هم
پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت:
خانومی،
اون شال سبزت رو میدیش به من؟😌🙄
حس خوبے به من میده😊
شما #سیدی و وقتے این شال سبز شما
هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم💚
گفتم:آره که میشه...😊
گرفتش و خودش هم دوردوزش کرد
وشد شال گردنش
تو هـر ماموریتےکه میرفت یا به سرش مے بست
یا دور گردنش مینداخت ...
تو ماموریت آخرش هم
هـمون شال دور گردنش بود که
بعد #شهادت برام آوردند
"شهــ گمنام ــیـد"
🌹سردار شهید عباس کریمی🌹
🌹🌹🌹
#عاشقانه_شهدا
تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند میشد و به قامت می ایستاد.
یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده اید؟ من همیشه جلوی تو بلند میشوم. امروز خسته ام. به زانو ایستادم». میدانستم اگر سالم بود بلند میشد و می ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است.
🌹همسر سردار شهید عباس کریمی🌹
"شهــ گمنام ــیـد"
🌹🌹🌹
#عاشقانه_شهدا
زُل زدم توی چشماشــــــ
گفتم: آقا معلم!🤔
برا همسرتون درسے ، پیشنهادے ، بحثے نداری؟🙅🏻
گفتــ: حالا دیگه خونه هم شده مدرسه!😣
گفتم : استاد استاده ، چه توی خانه و چه توی مدرسه!😉
گفتــ: هر وقت خواستی توے زندگیتــ نذر کنے ، نذر کن ده شب نماز شبـــ بخونی!😇
یکی دیگه هم اینڪه سحرخیز باش...
بچه ها رو هم از همین الان عادت بده به سحرخیزی و نماز شبـــ... .
#شهید_مجتبی_کلاهدوزان
"شهــ گمنام ــیـد"
نام: محمدرضا
نام خانوادگی: مهدیزاده طوسی
تاریخ تولد: 1341/02/04
محل تولد :مشهد
تاریخ شهادت :1364/03/22
مکان شهادت :شط علی
#عاشقانه_شهدا
روز تولد امام علی (ع) بود🎉 که همراه محمدرضا و خانوادهاش به حرم امام رضا (ع) رفتیم تا صیغهی عقد ما را آن جا جاری کنند. پس از انجام عقد، به یک زیارت دو نفره رفتیم.💑
اتفاقاً آن روز شهیدی را تشییع میکردند😔 روی جعبهی پیچیده در پرچم سه رنگ🇮🇷 که بر دست مشایعتکنندگان پیش میرفت، یک شکلات🍬 افتاده بود. محمدرضا از لا به لای جمعیت خود را به جعبه رساند، شکلات🍬 را برداشت و طرف من بازگشت. شکلات را نصف کرد و به سویم گرفت😍 گفت «این اولین شیرینی ازدواجمان است.» طعم شیرین شکلات در دهانم دوید😋 هنوز که هنوز است، گویی که شیرینتر از آن شکلات را نخوردهام!😭
خاطرهای از کلثوم درودگری، همسر شهید 🌷محمدرضا مهدی زاده طوسی🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
#برگی_از_خاطرات
#عاشقانہ_شہدا🌹
💍 در ازدواج بسیار سخت گیر بود.
در جلسہ #خواستگارے نخستین صحبت ایشان درمورد #شهادت بود و اینکہ راهے کہ پیش گرفتہاند در نهایت بہ شهادت ختم مےشود و ڪسے نباید مانع ایشان شود.
🎋 بعد از صحبت ڪردن متوجه شد کہ #همسرش ڪسے است کہ مےتواند با زندگے ساده و پر از سختے او سازگار باشد.
🌱مدام در حال انجام مأموریت هاے سخت و در مسافرت بود و همسرش هم این را پذیرفت زیرا مهدے اخلاص عمل داشت،
👌 شجاع و سخاوتمند و امام حسینے(ع) و ولایتے بود.😇
"شهــ گمنام ــیـد"
نام: محمدرضا
نام خانوادگی: مهدیزاده طوسی
تاریخ تولد: 1341/02/04
محل تولد :مشهد
تاریخ شهادت :1364/03/22
مکان شهادت :شط علی
#عاشقانه_شهدا
روز تولد امام علی (ع) بود🎉 که همراه محمدرضا و خانوادهاش به حرم امام رضا (ع) رفتیم تا صیغهی عقد ما را آن جا جاری کنند. پس از انجام عقد، به یک زیارت دو نفره رفتیم.💑
اتفاقاً آن روز شهیدی را تشییع میکردند😔 روی جعبهی پیچیده در پرچم سه رنگ🇮🇷 که بر دست مشایعتکنندگان پیش میرفت، یک شکلات🍬 افتاده بود. محمدرضا از لا به لای جمعیت خود را به جعبه رساند، شکلات🍬 را برداشت و طرف من بازگشت. شکلات را نصف کرد و به سویم گرفت😍 گفت «این اولین شیرینی ازدواجمان است.» طعم شیرین شکلات در دهانم دوید😋 هنوز که هنوز است، گویی که شیرینتر از آن شکلات را نخوردهام!😭
خاطرهای از کلثوم درودگری، همسر شهید 🌷محمدرضا مهدی زاده طوسی🌷
"شهــ گمنام ــیـد"