eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 راستش من قبلا قرآن نمیخوندم...😞 با اینکه حجابم تقریبا خوب بود چادری نبودم...😔 نمازام اول وقت نبود و همیشه نمازم قضا میشد تازه بعضی وقتا حوصله نماز خوندن نداشتم...😣 قبلا از ته دل واسه ظهور امام زمان (عج) دعا نمیکردم...😞 اما از وقتی که وارد این کانال شدم خیلی تغییر کردم😍 الان بیشتر وقتا قرآن میخونم تازه به مامانم گفتم واسم چادر بخره و چادری شدم نمازامو اول وقت میخونم حتی به مامانم میگم منو واسه نماز صبح بیدار کنه☺ تازه همیشه سر نماز از ته دلم واسه ظهور آقامون دعا میکنم واقعا از ته دلم میخواد آقامون بیاد خیلی دوست دارم دیگه هیچکش گناه نکنه تا آقامون واسه گناه های ما گریه نکنه😞💔 منی که در برابر گناه های مردم بی تفاوت بودم الان وقتی میبینم کسی گناه میکنه حالم بد میشه و قلبم میشکنه منی که خیلی سخت گریه میکردم وقتی میبینم کسی واسه اومدن آقا دعا نمیکنه و راحت گناه میکنه گریه‌ام میگیره...💔 من الان خیلی تغییر کردم و فقط و فقط به خاطر شماست☺ واقعا کانالتون عالیه امیدوارم همیشه موفق باشید❤ "شهــ گمنام ــیـد"
25.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋از تا 🦋 🌷داستان تحول خانم سپیده پوررجب و همسرشون آقای مسعود آهنگری عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید // ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی🌷 😍پیشنهاد ویژه دانلود😍 "شهــ گمنام ــیـد"
✍فرازی از سخنان حاج قاسم سلیمانی: دعای همه بسیجی‌های مظلوم و همه پابرهنه‌ها و همه مستضعفین جبهه‌ها و همه گردن کج‌ها در پیشگاه خدا این بود: خدایا نیاور اون روزی رو که ببینیم مِلتِمون سرافکنده است.... صبحتون شهدایی🌺 ⁦🥀 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌸🍃🌸🍃 ملیکا لحظه ای در ورودی ایستاد و به در اتاق هومن خیره شد. آقای کمالی در الفافه به او فهمانده
🌸🍃 احتمالا نیم ساعتی معطلی داشت. سوار آسانسور شد و به لابی رفت، به هر حال بهتر از ایستادن در سالن بود. می خواست بنشیند که با نگاهی به پذیرش فکر کرد ای کاش کلید را تحویل پذیرش داده باشد. هر چند تصور نمی کرد این قدر دور اندیش باشد. در هر صورت به امتحانش می ارزید. جلوتر رفت و کلید اتاق را خواست، مسئول پذیرش با نگاه مختصری به بورد، کلید را دستش داد! ابروهایش را بالا داد، نه بابا مثل این که زیاد هم بی فکر نیست! حدود ساعت ده و بیست دقیقه از اتاق خارج شد و به طبقه همکف رفت. در پایین منتظر بودن بهتر از کنف شدن بود! اکثر مسافران آن جا جمع شده بودند و در انتظار حرکت بودند. اما آن دو هنوز نیامده بودند. نگاهی به ساعت کرد. ساعت ده و بیست و نه دقیقه را نشان می داد. چشمش به آسانسور بود. شاید قصد نداشتند بیایند! دوباره پا به پا شد. تقریبا همه آمده بودند. در ست ساعت ده و نیم بود که بالاخره چشمش به جمال آنها روشن گردید. سریع نگاهش را بر گرفت. با چند دقیقه تاخیر راه افتادند. هتلشان به مسجد النبی نزدیک بود. حدود هفت هشت دقیقه ای که پیاده می رفتند به محوطه مسجد می رسیدند. اما عجیب بود که همان چند قدم را هم غم غربت فرا گرفته بود. غربتی سینه شکن، غربتی که هیچ بغض جانسوزی بازش نمی کند. غربتی غریب . شهر پیامبر. شهری که رسولمان اولین بار حکومت اسلامی تشکیل داد. شهری که علی در آن قدم زد و فاطمه تنها انسانی که اجازه یافت در منزلش به داخل مسجد باز شود. درهای دیگر را ببندید، در خانه فاطمه برای این مكان بس است. درهای دیگر تقدس این جا را ندارند. ولی اکنون، اکنون چه؟! سرزمینی که روزی وحی آن را سیراب می کرد و بوسه بر قدم علی و فاطمه می زد، اکنون به ماتم نشسته. شیر زنی که روزی | فقط در خانه او مجوز باز شدن به مسجد را داشت، اکنون بردن نامش نیز جایز نیست. هر جا اسمی از اوست باید بسته بماند، دورش را حصار | بکشید، درش را ببندید، مبادا کسی نامی از دختر رسولمان ببرد. مبادا کسی بپرسد او که بود؟! مبادا کسی بفهمد او چگونه زیست؟! چرا مسافران همیشه این چند قدم را به جای لبخند با اشک می آیند؟! چرا این همه سکوت؟! به چه می اندیشند؟! چرا اشک مهمان صورتشان می گردد و غم مهمان دلشان؟! این گنبد سبز رنگ مرقد مطهر آقایمان است، پیامبر مان. زیر آن انسانی که از ازل تا به ابد عزیز ترین : ایستادند. حاج آقا رضایی توضیح می داد .» بوده آرمیده است در محوطه آرام شب در مقابل گنبد سبز رنگ، با دل هایی پر شور ایستادند. حاج آقا شروع به خواندن زیارت نامه کردن « | سلام بر تو ای رسول خدا سلام بر تو ای پیغمبر خدا سلام بر تو ای محمد فرزند عبدا... سلام بر تو ای خاتم پیمبران گواهی دهم که تو رسالت را رساندی و نماز را برپا داشتی و زکات دادی و امر کردی به معروف و نهی کردی از کار بد و عبادت کردی خدا را از روی اخلاص تا مرگ به سراغت آمد پس درودهای خدا بر تو باد و رحمتش »و بر خاندان پاکیزه ات !»نایستید، حرکت کنید، جمع نشوید، دعا نخوانید »: در نیمه های دعا بودند که ماموری سر رسید خدایا این ها از چه می ترسند؟! چرا جمعی ساده اینان را چنین آشفته می سازد؟! چاره ای نداشتند، قرار بر سازش بود. حرکت کردند، زیارت نامه را نیز در حین حرکت می خواندند. توقفی کوتاه و دوباره حرکت. | خانه وحی، خانه ای که فرشتگان بی اجازه صاحب خانه وارد نمی شدند، چگونه است که حالا حضور پلید و گستاخ عده ای جاهلان ناپاک را به تجربه نشسته است؟! هومن نیم نگاهی به سمت ملیکا انداخت. با هر سلام، با هر درود، با هر حرف، با هر دعا، اشکی به صورتش روان بود. مگر می توانست نگرید؟ دل بهانه گریه داشت و چه مکانی بهتر از این جا برای خالی شدن؟ اگر خالی شدنی در کار بود! نمی دانست غربت مدینه دلش را چنین ریش می کند یا غربت و تنهایی خویش؟ چگونه می توانست گریه نکند؟ وقتی این راه را قبل از این با مردش پیموده بود. نبودش سنگین بود، سنگین ترین بغض ممكن! مگر نه این است که حال می بایست دست فرزندش در دست پدرش می بود؟! کنار دیوارهای بقیع بودند. خلوت بود و سکوت بود و یک دنیا حرف. پشت این دیوارها کجاست؟ چه کسی در این خلوت، در این غربت آرمیده است؟ زهرا این جاست؟ کسی چه می داند! زهرا جان! آیا می شود باور کرد؟ تو که زنده ترین زنده ها بودی و تو که تمام آن چه که در حیات می گنجد، به پاس وجود تو هستی گرفته اند، 🌸🍃
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹 🔸این آخوند است!🔸 عکس آقا شیخ فضل الله نوری درحالیکه بر سر دار است را نگه دار و به خودت بگو: این آخوند است! اگر می‌خواهی آخوند بشوی مثل این بشو. اگر نمی‌خواهی مثل آشیخ فضل الله بشوی، طلبه نشو. ✨ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🎉جشن پتو🎉 💊قرار گذاشته بودیم هرشب یکی از بچه های چادر رو توی جشن پتو بزنیم..😝😉 💉یه روز گفتیم: ما چرا خودمونو می زنیم؟😐🤦‍♂ 💊واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید، گیرش بیاره و بکشونه تو چادر و بقیش رو بسپاره به ما.😝😂🤨 💉به همین‌خاطر یکی از بچه ها داوطلبانه رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج آقا اومد داخل.😟🤭🥲 💊اولش جا خوردیم..😳 💉اما خوب دیگه کاریش نمیشد کرد.😆🤷‍♂ 💊گفت: حاج آقا، بچه ها یه سؤالی دارن.🙃😅 💉تا گفت: بفرمایید. ریختیم سرش و......😊 💊بعد این جریان، یه مدت گذشت.⏰ 💉یه روز داشتم از کنار یه چادر رد میشدم، که از بخت بدم یهو یکی صدام زد؛ 😈😶 💊تا اومدم به خودم بجنبم، هفت هشت تا حاج آقا👳‍♂ ریختن سرم و تا میخوردم زدنم.🥴🤣 💉و یه جشن پتوی حسابی....🥲 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
"بیداری مــردم "
#طنز_جبهه 🎉جشن پتو🎉 💊قرار گذاشته بودیم هرشب یکی از بچه های چادر رو توی جشن پتو بزنیم..😝😉 💉یه ر
شوخی های بر و بچ زمان جنگ، رسما شوخی بین مرگ و زندگی بود...😐 باید پی همه چی رو به تنت می مالیدی😁👍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کجای اومده؟! 🔵این کلیپ را برای کسانیکه احیانا نمیدانند حجاب، فرمان صریح است بفرستید👌 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
⭕️ وقتی حجاب از جوامع غربی رفت... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌸 🌸 راستش من قبلا قرآن نمیخوندم...😞 با اینکه حجابم تقریبا خوب بود چادری نبودم...😔 نمازام اول وقت نبود و همیشه نمازم قضا میشد تازه بعضی وقتا حوصله نماز خوندن نداشتم...😣 قبلا از ته دل واسه ظهور امام زمان (عج) دعا نمیکردم...😞 اما از وقتی که وارد این کانال شدم خیلی تغییر کردم😍 الان بیشتر وقتا قرآن میخونم تازه به مامانم گفتم واسم چادر بخره و چادری شدم نمازامو اول وقت میخونم حتی به مامانم میگم منو واسه نماز صبح بیدار کنه☺ تازه همیشه سر نماز از ته دلم واسه ظهور آقامون دعا میکنم واقعا از ته دلم میخواد آقامون بیاد خیلی دوست دارم دیگه هیچکش گناه نکنه تا آقامون واسه گناه های ما گریه نکنه😞💔 منی که در برابر گناه های مردم بی تفاوت بودم الان وقتی میبینم کسی گناه میکنه حالم بد میشه و قلبم میشکنه منی که خیلی سخت گریه میکردم وقتی میبینم کسی واسه اومدن آقا دعا نمیکنه و راحت گناه میکنه گریه‌ام میگیره...💔 من الان خیلی تغییر کردم و فقط و فقط به خاطر شماست☺ واقعا کانالتون عالیه امیدوارم همیشه موفق باشید❤ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😁 لبخند بزن رزمنده 😁 در دوران تقريبا همه سعي مي كردند نامه اي 💌 بنويسند و براي شان 👨👩👧👦 بفرستند . بچه هاي اسير هم عده اي كم سواد و بي سواد بودند كه مي گفتند نامه شان 💌 را يكي ديگه بنويسه . روز ها هم براي ما چند تا كتاب📕 آورده بودند در زندان از نهج البلاغه . يه روز ديديم يكي از بچه هاي كم سواد اومد گفت : من نامه 💌 از نامه هاي حضرت علي رو از نهج البلاغه كه خيلي هم بلند نبود نوشتم رو اين كاغذ📄 براي بابام ؛ ببينيد خوبه ؟ گرفتيم نامه ي 💌 امير المومنين به معاويه 😈 است كه اين رفيقمون برداشته براي پدرش نوشته.... 😐😐😂😂 شهیـــــــــــد گمنام