eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ 🌕شهید مدافع‌حرم ♻️محبت به والدین 🌻فرزند شهید نقل می‌کند: مادر و پدرم عاشق هم بودند. پدرم در کارهای خانه خیلی به مادرم کمک می‌کرد. در خانه غذا درست می‌کرد و ظرف می‌شست. عموی من هم در دوران هشت‌سال دفاع‌مقدس شهید شده است. مادربزرگم که پیش از این هم مادر شهید بود، طبقه‌ی بالای خانه‌ی پدرم زندگی می‌کرد. صبح به صبح، پدرم می‌رفت بالا، برایش نان داغ می‌برد. گاهی خم می‌شد روی پای مادرش و پای مادربزرگم را می‌بوسید. 🌻دست همه را می‌گرفت. هر کسی به او بدی می‌کرد می‌گفت: «اشکالی ندارد، شما خوب باشید». هرکسی زنگ می‌زد و می‌گفت: «آقای عباسی! گره به کارمان افتاده»، پدرم دستش را می‌گرفت و هر کمکی از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد. پدر در فکرِ رفتن به سوریه نبود اما یک خواب باعث شد برود‌. خواب دیده بود که یک راه سبزی‌است و همه دارند می‌روند که انتهایش به حرم حضرت زینب می‌رسد. آنجا دوستانش را که شهید شده بودند، دیده بود که به او گفته بودند "حاج منصور جا نمانی"! ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
هدایت شده از مامان دکترجان
تشرف علی بن مهزیار.mp3
4.46M
علی بن مهزیار که بود؟ داستان تشرف به محضر امام زمان علیه‌السلام از زبان حجت‌الاسلام دکتر قربانی مقدم ⭐️ علی ابن مهزیارت میشم❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈نبرد با سوسک...😁🪳 🎙استاد رائفی پور ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‼️بالاخره مهران را گرفتید؟🤔 🔑در آزادسازی شهر مهران، یکی از بچه‌هاکه دچار موج‌گرفتگی شده بود، بعد از اینکه حالش کمی جا آمد، دستپاچه از برادری که کنارش بود،‌ پرسید: چکار کردید، بالاخره مهران را گرفتید؟😰 و اون با کمال خونسردی برای اینکه شوخی هم کرده باشد، یا اینکه ببیند چقدر حال طرف سرجایش هست. 😜 گفت: نه! 🤪 بعد او با نگرانی پرسید: چطور؟😨 این همه کشته و مجروح دادیم چی؟😥 چرا نگرفتید؟😰 و اون برادر در جوابش گفت: برای اینکه وقتی شما اونو تحویل داده بودین، رسید نگرفته بودید،😒 ماهم نتونستیم ثابت کنیم که مهران مال ماست.😑 حالا فهمیدی؟!🤨😅 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‍ ❄️بیا شلمچه❄️ فرزند شهید ملکپور که بعد از تولد پدر به دنیا آمد می‌گفت: سالها بعد و در اواخر دهه هفتاد آرزو داشتم به شلمچه بروم و محل شهادت پدر را ببینم. ✳️یک شب پدر به خوابم آمد و گفت: بیا شلمچه. گفتم من هیچ پولی ندارم. حداقل شصت هزار تومان هزینه دارد. گفت برو از بانک که حساب باز کردی بگیر و بیا. 🔆از خواب بیدار شدم. تعجب کردم. من در بانک ده هزار تومان بیشتر نداشتم‼️ رفتم بانک. شناسنامه و دفترچه را دادم و گفتم: این حساب را میخواهم ببندم. متصدی بانک چند لحظه بعد شصت هزار تومان به من داد. ✅وقتی تعجب من را دید گفت: شما در قرعه کشی پنجاه هزار تومان برنده شدید... 💢آن سفر یکی از عجیبترین سفرهای زندگی من بود. هرجا رفتم عنایت پدر را دیدم... 📗📕📘📙📗📕📘📙📗📕📘📙📗📕 برگرفته از کتاب دیدار با ملائک اثر گروه شهید هادی. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌹دعوا و نماز🌹 با او حرفم شد . تقصیر من بود . همان وقت که دعوا می کردیم مطمئن بودم که حق بامن نیست ، امّا عصبانی بودم و چیزی نفهمیدم . 🌹🌹 نیم ساعت بعد یکی از بچه ها آمد دنبالم و گفت : « از وقتی بحث تون تموم شده، مرتضی رفته تو اتاق و درو بسته ، نماز می خونه . » 🌹🌹 دو ساعت بعد ، من را دید . آمد جلو ، گرم احوالپرسی کرد . عرق سرد نشست روی پیشانیم ، از خجالت . 🌹🌹 مجموعه خاطرات سید مرتضی آوینی 🌹🌹 "شهــ گمنام ــیـد"
📌درخواست حاج قاسم از دختر فرمانده شهید فاطمیون ✍ام‌البنین حسینی، همسر شهید توسلی:سال ۱۳۹۵ بود که برای زیارت مزار حضرت زینب (س) به سوریه رفتیم. یک روز بعد از استقرارمان به ما اطلاع دادند حاجی می‌خواهد شما و فرزندان شهید را ببیند. خیلی خوشحال شدم، بچه‌ها به شور افتاده بودند. دیدار حاجی برایشان یادآور پدرشان بود. به محضر حاج قاسم رسیدیم، ایشان از ابوحامد و دلاوری‌هایش و از ارزش و اهمیت لشکر فاطمیون سخن گفتند که: «نمی‌توانیم قدر این فاطمیون را بدانیم و هر چه پیش برویم ارزشمندی فاطمیون برای اسلام هویدا می‌شود.» شهید سلیمانی دائم پسرم حامد را در آغوش می‌کشید و سرش را می‌بوسید. حاج قاسم گفت: «ابوحامد انسان ارزنده‌ای بود که زود از دست رفت و این حیف شد برای ما» و در انتها به دخترم طوبی گفت: «برای دوست بابا دعا کن که شهادت قسمتم شود. دخترم گفت واقعاً می‌خواهید بروید پیش بابا! حاج قاسم سرشان را انداختند پایین...» ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹لحظه شهادت شهید حمید باکری از زبان سردار شهید احمد کاظمی🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
مردی که نابغه ی نیروی هوایی ایران شد... 🌹شهید منصور ستاری🌹 🔅🔅🔅 شهيد ستاري به روايت همسر 🌷🌷🌷 یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که می‌آی می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.» 📿 تسبیح را برداشت و همان طور که می‌چرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی این‌ها نماز می‌ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً به‌شان بگم بیایین نماز بخونین!؟» قرآن هم که می‌خواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچه‌ها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن می‌خواند. همه دورش جمع می‌شدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. می‌گفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم🌷🌷🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
آن روز کمی ترانه کم بود که تو... یک حس کبوترانه کم بود که تو.... میدان نبرد...مین...گلوله ... تشویق یک مرد در این میانه کم بود که تو... "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه‌ی خداحافظی غواصانی که ۴ دی‌ ۶۵ به آب زدند و ۱۷۵ تن از آن‌ها ۷سال قبل در چنین روزی دست و پا بسته به وطن برگشتند. چه جوانانِ رعنایی "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) به خدا التماس می کردم که این افکار
داستان سریالی "ط" (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) تعداد خمپاره ها کمتر شده بود و ولی هنوز هم جای نگرانی بود، ده کیلومتری میشد از نقطه A فاصله گرفته بودیم که راننده فریاد زد بچسب به صندلی، سریع نگاهمو به جلو دوختم رودخونه ای جلوی راهمون بود تقریبا به عرض ده متر، نرسیده به رودخونه سرعت گرفت و جک کنار ترمز دستی رو کشید، ماشین کمی به طرف بالا مایل شد و از روی رودخانه عبور کرد... به قدری بدنم له و لورده شده بود که داشتم شدیدترین درد ها رو با داد و فریاد تحمل می کردم، قوای بدنم از دست رفته بود، سرم گیج رفت و افتادم... با درد آمپول روی رگ دستم چشمامو باز کردم، پرستاری بالای سرم پشت به صورتم کرده بود و سرم وصل می کرد. معلوم بود قبل از به هوش اومدنم بهم مسکن تزریق کرده بودند، اعضای بدنم کرخت و بی حس بود - جناب سروان به هوش اومدن اینو پرستار با صدای بلند گفت و بلافاصله محسن وارد اتاق شد. - سلام برادر ما چطوره؟ تا محسن رو دیدم حالم منقلب شد، دوست داشتم بغلش کنم و فشارش بدم، بغضم نذاشت احساسات خودمو بروز بدم و فقط به جواب سلام اکتفا کردم. - گل کاشتی عثمان! - علی! - علی کیه؟ - دوست دارم علی صدام کنید تا اینو گفتم مکثی کرد و نزدیک تر شد، دستشو گذاشت روی شونه ام و فشار داد. - علی! اسم برادرم که خدایی شد، حالا هم یه برادر دیگه اسم برادرمو رو برای خودش انتخاب کرده، تبریک می گم برادر شیعه. اینو گفت و سرشو روی شونه ام گذاشت و شروع کرد گریه کردن، لرزش شانه هایش دلم را می لرزاند.... ادامه دارد... نویسنده: ❌انتشار داستان بدون ذکر منبع مورد رضایت نیست. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
آیا میدانستید شهید وزیر ایران سال تمام در یک سلول بعثی های کثیف بسر برد!؟ طوری که فقط به اندازه ای جا داشت که میتونست بشینه وحتی نمیتونست دراز بکشد... و نمیدونست الانش چه ساعتی وچه موقع از روز وشب وماه وساله؟ !! الان بهاره یا پاییز ؟ الان روزه یاشب؟ وهر روز بلا استثناء با شکنجه شروع میشده.... اونم چه شکنجه ای!؟ که در اثر شکنجه زیاد صدوهشتاد درجه میچرخیده... واین آخرین شکنجه اون بوده که منجر به شهادت این وزیرجوان و برومند سرزمین اسلامی امان شد....! تنها مونسش کتاب قرآنی بوده که یک سرباز عراقی برایش آورده بوده وتمام سربازهای عراقی که نگهبان این بودن باشنیدن صوت قرآنش شیفته اش شدند... 🌹بالاترین درجات وصال نصیب خودت و یارانت قهرمان ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
14.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 روایتی شنیدنی از تحول شهید شاهرخ ضرغام در حرم امام رضا علیه‌السلام. "شهــ گمنام ــیـد"
شهیدی که به احترام امام زمان زنده شد! پاسدار شهید احمد خادم الحسینی تولد: 1332 شیراز شهادت:1361 عملیات بیت المقدس ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
بخشی از نوشتاری شهید ۱۲ ساله پناهی (کوچکترین کماندوی دنیا و کوچکترین شهید اطلاعات و عملیات جنگ تحمیلی): امید است که شهادت ما موجب آگاهی و رشد فکری جامعه جهانی گردد. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
قرار بود وداع داشته باشیم. وقتی صورتش را دیدم فقط گریه می‌کردم. دستم را کشیدم روی صورتش و همین‌طور که نگاهش می‌کردم با خداحافظی کردم. خیلی حرف برای گفتن داشتم. 🍃🌷🍃 جمعیت آن‌قدر زیاد بود که فقط دلم می‌خواست نگاهش کنم. شاید ازدحام جمعیت بهانه بود، تاب گفتن از بی‌صبری‌هایم را نداشتم. حرف‌های من و ماند به قیامت.😭 🍃🌷🍃 خیلی شب می‌خواند. اواخر سعی می‌کرد شبش ترک نشود. دیدنی بود. زمان (عج)♡بود، می‌گفت خیلی ناراحتم که تا حالا برای آقا نتوانستم کاری انجام دهم.😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام روح الله کافی زاده هم درتاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۵# در شهر سوریه به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : گلزار شهر نجف آباد اصفهان. 🍃🌷🍃 "شهــ گمنام ــیـد"
دیوارنوشت معروف سربازعراقی: " آمــده‌ایم ڪه بمـانیــم " بعد‌ از آزادســازے خرمشہـر شہید بهروز مرادے مینویسد: " آمــدیـم نبـودیــد " "شهــ گمنام ــیـد"
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 📀راوے: همسر شهید 💜آقا کمال، تبریک و هدیه‌ی مناسبت‌های مهم را هیچگاه فراموش نمی‌کرد. حتی زمانی که مأموریت بود، با ارسال پیامک تبریک می‌گفت. از هر ماموریتی که برمی‌گشت، سوغات می‌آورد. 🌼کمال از علاقه‌ی من به گل رز اطلاع داشت و همیشه برایم گُل می‌خرید. دوره‌ی پیوند گُل را گذرانده بود و راهروی منزل‌مان را به گفته خود، تبدیل به یک بهشت کوچک کرده بود. همیشه می‌گفت، «هر گُلی را که شما دوست داشته باشی، قلَمه می‌زنم تا با دیدن آن، جان تازه بگیری و لذّت ببری.» 💜شهید شیرخانی تمام تلاش خود را می‌کرد تا خانواده‌اش در آرامش کامل زندگی کنند. اگر در منزل بود، حتما خود را برای انجام فعالیتی سرگرم می‌کرد. یا با بچه‌ها بازی می‌کرد و یا در کار‌های منزل کمک می‌کرد. گاهی ظرف می‌شست و گاهی هم خانه را جارو می‌کشید. بچه‌ها نیز سرگرم بازی با پدر می‌شدند و وقتی پدر نبود، بهانه‌گیری آن‌ها بیشتر می‌شد. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فرﻣﺎﻧﺪﻫﺎﻥ ﻋﺮﺍقی ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﺻﺪﺍﻡ که ﭘﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭼﺮﺍ نمیتوﺍﻧﯿﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺷﻮﯾﺪ؟ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ﺟﻮﺍﻥ ۲۷ﺳﺎله ﺍﯼ ﺑﻨﺎﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﺭﺍ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ کاﺭ میﺷﻮﺩ. ‌ "شهــ گمنام
🔴 عکس العمل باور نکردنی نوزاد چند روزه به سلام فرمانده 😳 حتماببنید خیلی عجیبه و تاثیر گذار👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*ڪلیپ شبانه*☄️🎻💙 *🌈هر چیزے در زمان خودش رخ مےدهد🌴* "شهــ گمنام ــیـد"
هدایت شده از مامان دکترجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصاویر هوایی عظمت حضور بیش از صدهزار نفری مردم در اجتماع بزرگ خانوادگی «سلام فرمانده» در ورزشگاه آزادی سلام فرمـــانده
آدم هر چقدر طالب شهادت باشد، زندگی دنیا را هم دوست دارد. همین باعث ترس می شود. فقط چیزی که هست، ما دل مان را می سپاریم به خدا. 🌹شهید سید منوچهر مدق و دخترش هدی در کنار همرزمانش🌹 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌷دستم را از تابوت بیرون بگذارید!🌷 🌷شهید "سید عبدالظریف تقوی" در وصیت نامه اش نوشت: دستم را از تابوت بیرون گذارید تا کوردلان بفهمند چیزی با خود نبرده ام. شهید "سید عبدالظریف تقوی" از اهالی شهرستان بهبهان در وصیت نامه اش نوشته است: "وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه و یکون الدین کله لله". ای انسان‌هایی که بعد از این قیام و خون ریزی‌ها در خواب غفلت هستید و شیطان دست بر روی اعضای بدن شما گذاشته و چشمانتان را کور کرده. سعی کنید که در این دنیا خدا را ببینید تا در آخرت کور نباشید. تقوای الهی پیشه کنید و سعی کنید گوش به فرمان امام و پشتوانه محکمی برای ولایت فقیه باشید. دستم را از تابوت بیرون بیاورید تا کوردلان بفهمند چیزی با خود نبرده ام و قالب یخی را روی قبرم گذاشته تا به جای مادرم بر روی قبرم آب شده و اشک بریزد. ------------------------------------ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماموریت حاج قاسم سلیمانی در عملیات آزادسازی خرمشهر چه بود؟ 🔺روزی که ۳۵ تانک بعثی منهدم شد 🔰 روایت‌های تاریخی حضور شهید حاج قاسم سلیمانی در دفاع مقدس ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻سخنان کمتر منتشر شده از شهید حاج احمد متوسلیان 🔻قبل از عملیات بیت المقدس ‌ "شهــ گمنام ــیـد"