eitaa logo
در کوچه های بیدگل
1.6هزار دنبال‌کننده
956 عکس
524 ویدیو
25 فایل
حسین بیدگلی هستم در اینجا برای بیدگل می نویسم همراه 09133629169 آدرس جهت ارتباط با مدیر کانال @zz0099aa
مشاهده در ایتا
دانلود
با تشکر از خانم طباطبایی برای ارسال عکسها
برای مردی از جنس آب و آینه « ۱ » # حاج _ بابا ✍ دستم در دست مادرم گره خورده بود و او تند تند قدم بر میداشت ، سن و سالی نداشتم و او چون گامهای بلند تری بر میداشت من هم مجبور بودم با او هم قدم باشم . سینه کش خیابان نا هموار و پر رفت و آمد حد فاصل محله مسلم آباد ، دروازه علی جی ، خیابان آراندشت که امروز به شهید مفتح خوانده میشود . مادرم می‌گفت : خیلی راه نمانده است ، کمی سرعت بگیری رسیدیم مغازه _ لطفی تا ذهنم یاری میکند نرسیده یا حوالی چاه وموتورخانه مزرعه آراندشت دو دهانه مغازه بزرگ با کلی اجناس معروف به فروشگاه حاج بابا بود . آن وقت های حاجی لطف الله را به حاجی لطفی میشناختند . مردی قدی کشیده ، راست قامت ، خوش چهره ، چشمانی نافذ و در عین حال صورتی گل انداخته و خنده بر لب ولی جدی ... و چقدر دوست داشتنی ؛؛ همه فصل سال او را در تیپ شخصیتی منحصر به فردش باید به تماشا مینشستی ، کلاه به سر _ پیراهن ساده سفید رنگ که روی شلوارش کشیده بودو تقریبا بلندتر از حد پیراهن معمولی به نظر می‌رسید . با پوشش کتی که نیم پالتو مانند او را جلوه ای خاص می‌بخشید . تا یاد دارم او عصا به دست بود . نوع پوشش او از همان اوان کودکی مرا وادار کرده بود که با لحن پرسش گرانه ام بپرسم بابا شما هم ملا هستید !؟ و او با خنده ای که زیبایی صورتش را دو‌چندان میکرد ، ابتدا با تعارف یک کام ، شکلات و یا تنقلاتی که در جیب بلندش بود قربون صدقه میرفت و جواب میداد : پیر شی ، پسرم بزرگتر که شدی خودت میفهمی به چه کسی میگویند # ملا ... و ... ✍ سعید بوجار
روزی روزگاری در بیدگل مردی بود بنام حسن اگر کسی اطلاعات بیشتری از او دارد ارسال نماید م . س بهش میگفتن حسن گوشتی یادمه بچه بودم تو کوچه های محله توی ده ودروازه زیاد میدیدمش ، ازش میترسیدم با اینکه بنده خدا کاری به کسی نداشت ولی همیشه یه زنجیر دستش بود یه پالتو بلند زمستون وتابستان میپوشید که یه طناب یا زنجیر تو کمرش می بست. تا یه بچه ها را میدید میگفت بچه بیا برو خونه ، از کنار برو ماشین بشد خاد زد خدا رحمتش کنه پی نوشت : گویا این حسن مدتی شاگرد قصاب بوده ..... فرستاده شده توسط خانم برزوئی 👇 منیره برزوئی: بهش میگفتن حسن دیونه ؟ همسایه ما بود؟ خیلی ازش میترسیدیم ؟ تو خونه ای عباس مسیحی یه اتاق داشت ؟ نمی‌شود بگی اتاق به قولی باید گفت یک ...؟ اینقدر اتاقش سیاه وترسناک بود که چشم چشمو نمی‌دید؟ هر چند وقت یک بار با دخترای همسایه زاغ سیاهش را چوب میزدیم تا از خونه دور بشه میرفتیم کمی اتاقش را تمیز میکردیم ؟ یه ۱۰ تا شاید بیشترقوطی پول سکه داشت فقط دلش به اینا خوش بود ؟ اوایل با مادرش زندگی می‌کرد وقتی مادرش مرد ؟ خیلی حال روزش به هم ریخت؟ صبح که بیدار می‌شود تا ۲۰ دقیقه با خودش حرف می‌زد و زنجیر دور کمرش می‌پیچید ؟ وبعد هم پالتوی بلندی داشت می‌پوشید تو تابستان و همه فصلی براش فرغی نمی کرد ؟ که زمستانه یا بهار یا پاییزه ؟ مادرم وقتی غذا بهم میدا براش ببرم؟ خدا خدا میکردم تو اتاقش نباشه می‌بردم لب اتاق می‌گذاشتم سری برمیگشتم ؟ چون تا یه بچه ای را می‌دید فوش های ناجوری میداد مغزآدم صوت می‌کشید؟ ممنون با عکس این خدا بیامرز منو به دوران کودکی بردی ؟ خدا رحمتش کنه 🙏🙏
هدایت شده از علی اکبر مقصودی بیدگلی
چهارشنبه سوری با کنارگذر! چند دقیقه ای را بعد از سال ها که از رفتن به کنارگذر خودداری می کردم در انجا سپری کردم خیل شکوهمند مردمی که بدون هیچ تفکر ایدئولوژیکی دور هم جمع شده اند تا جشنی باستانی را ارج بگذارند در وهله ی اول نظرگاه من روی سوی مسئولان شهری دارد و همچنان معتقدم کنارگذر(حاشیه ی شهرستان آران و بیدگل که دارای رمل های بکر و کویری دوست داشتنی است) بزرگترین فرصت برای فرهنگ سازی در زمینه ی برخورد با طبیعت است. اتفاقات اخیر به همه ی ما ثابت کرده است که جامعه پوست اندازی کرده است و سیری ناپذیر به دنبال آرمان های اصیل ایرانی در حرکت است و ما نیز خواه ناخواه باید در این عرصه حرکت کنیم اما نکته ی حائز اهمیت در این موضوع،تقابل های دوگانه ی باختین است در کنارگذر ما تقابل های فرصت و تهدید، نور و ظلمت،سنت و مدرنیته،مذهب گرایی و ملی گرایی به چشم می ایند باختین اعتقاد به پیروزی یکی بر دیگری دارد اما دریدا با نظریه ی شالوده شکنی که یکی دیگر از نظریات ساختارگرایانه است اعتقاد به نسبی بودن تقابل ها دارد او معتقد است در بازه ی های زمانی متفاوت امکان پیروزی هر یک بر دیگری وجود دارد اگر فقط به چند سال قبل برگردیم مثلا به اوایل دهه نود;نه خبری از چهارشنبه سوری بود نه خبری از ملی گرایی و نه صحبت از نور و اتش و کمال و نه کنار گذری; و به جای همه ی اینها مذهب بود و مذهب بود و مذهب بود در چند سال اخیر طبق نظریه شالوده شکنی دریدا بافتار فرهنگی تغییر کرده است با توجه به تفکر ایدئولوژیک و مذهبی حاکم بر جامعه اما این بار تقابل های ملی و باستانی گوی سبقت را از تقابل های مذهبی ربوده اند و پیشی گرفته اند من همچنان معتقدم کنار گذر می تواند سکوی پرتاپ ما در عرصه ی مهربانی با طبیعت باشد خوب یا بد ماجرا را خود به قضاوت بنشینید به اعتقاد شما کنارگذر تهدید است یا فرصت؟؟؟ علی اکبر مقصودی بیدگلی
حسین خبیری: خاطرات دهه ۴۰تا ۵۰ قسمت دوم زندگی مردم در اون سالها واقعا سخت بود اما امید به زندگی و آینده بهتر دربین آحادمردم مخصوصا در بین نوجوانان و جوانان بیشتر از حالا بود بچه ها چندان علاقه ای به مدرسه ودرس و مشق نداشتند و از مدرسه رفتن گریزان بودند معلمان گاها با چوب یا ترکه انار یا شلاق چیزی شبیه تسمه کولر دانش آموزان درس نخوان ویا دانش آموزی که همکلاسیهای خودرا اذیت می کردرا تنبیه می کردند نوجوان و جوانش بیشتر دوست‌داشتند کار کنندتا اینکه درس بخوانند دوست داشتتدبا کارکردن کمک حال پدر و مادر خود باشند دراون سالها داشتن یک دو چرخه و سپس انتخاب دختری و چیدن مقدمات برای ازدواج و تشکیل خانواده تمام آرزوی جوانان اون زمان بود. بچه هاییکه برای خانواده کار می کردند نزد پدرو مادر عزیزتر بودند اون زمان تصمیم گیری برای کل اعضای خانواده این پدر بود که حرف آخر را می زد. دوران پدر سالاری بود نزدیک عید که می شد برای خرید کفش و لباس نو همراه پدر به بازار کاشان می رفتیم و پس از خرید لباس و کفش برای خوردن ناهار می رفتیم به مغازه کبابی آقا مشتی برای هریک ازما یک سیخ کباب وبرای پدر دوسیخ کباب همراه با نان و گوجه وسماق وای که چه لذتی داشت و در آخر عصر آنروزبه خانه برمی گشتیم اون سالها آب لوله کشی نبود بهداشت در حد صفرو زیر صفر بود آب خوردن را از آب انبارآقا شهاب می آوردیم آبِ آب انبار سالم و بهداشتی نبود آب انبار ها را سالی یکی دومرتبه از طریق آب قناتها که برای کشا ورزی استفاده می شد آب می گرفتند نزدیک عید که می شد موقع آبگیری آب انبار محله توی ده بود آبِ این آب انبار از قناتی می آمد که بصورت روباز از منزل غلامرضا قلیایی(قنبر)رد میشدو چند روز قبل از آن مردم کوچه مطلع می شدند وعلیرغم اینکه بزرگان محل تاکید می کردند برای رعایت بهداشت به آب دست نزنند و یاچیزی را شستشو ندهند اما بعضا اعتنا به این تذکرات نمی کردند وازاین فرصت برای شستن لحاف و تشک و سایر لوازم منزلشون استفاده می نمودند. خانه های همسایه داری معمولا دارای یک حلقه چاه نیمه عمیق به عمق ۲۰الی ۳۰متربودکه برای شستن ظروف منزل از این آب استفاده می کردند آب این چاه را باسطل و طناب به بالا می کشیدند این کار را معمولا مردان یا پسران خانه انجام می دادند کلا مسولیت تهیه و تامین آب خانه از چاه یا آب انبار و یا هر جای دیگر بعهده پسران خانه بود چاه های منازل روباز بودند و امکان افتادن هر جانوری مثل مار و عقرب و یا هرچیز دیگری درآن چاه بود تا جاییکه آب چاه گاهامملو از انگلهای ریز قرمز رنگ می شد که به این انگلها( شُوجِه) می گفتند اون سالها اگر بچه ها تاسن ۳سالگی دوام می آوردند می گفتند خطر را رد کرده و امکان زنده بودنش خیلی زیاده خانواده ای نبود که بر اثر نبود بهداشت و درمان کافی فرزندی را ازدست نداده باشد حتی بعضی از خانواده ها ۴الی ۵فرزند خودرا درسن نوزادی وطفولیت از دست می دادند مدتها گذشت تا اینکه حاج سید محمد سجادی خدا رحمتش کند چاهی با عمقی بیشتر و آبی بهتر که قابل شرب هم بود در خانه اش حفر کرد و برای بالا آوردن آب از پمپ برقی استفاده می کرد حاج سید محمد هرروزنزدیک غروب بمدت ۲۰دقیقه پمپ آب را روشن می کرد تا اهالی محل سطلهای خالی خودرا ازآب آن چاه پُرکنند لازم بذکراست آن زمان برق بیدگل بوسیله موتور برقی که در محل کارخانه برق( کانون شهید بنی طبای فعلی) نصب بود تامین می شد و کم کم اسم اون محله بنام محله کارخانه برق شهرت پیدا کرد هرروز نزدیک غروب موتور برق را روشن می کردند وتا نیمه های شب منازل مردم برق داشتند و سپس نیمه شب موتوربرق خاموش و به همراه آن برق منازل قطع می شد صدای این موتوربرق آنقدرزیاد بود که روشن و خاموش بودن آنرا همه اهالی بیدگل متوجه می شدند هدف بیشتر برای استفاده مردم از روشنایی برق بود البته مردم بیشتر از روشنایی احتیاج دیگری به برق نداشتند مردم چندان وسایل برقی زیادی نداشتند که بخواهند از برق برای اون وسایل استفاده کنند. حسین خبیری اسفند ۱۴۰۰ اصلاح شده متن اسفند ۱۴۰۱ @bidgoly
هدایت شده از حمید رضا شاهمیرزایی
  «برای حاج بابا!!» «حاجی بابا لطف اله مصنوعی »از دنیا رفت خدایش بیامرزاد! او صد سال عمر کرد. یعنی وقتی به دنیا آمد ایران و البته آران و بیدگل اوضاع خوشی نداشت. جنگ جهانی اول ، قحطی بزرگ و غارتگری نایبی ها از جمله مصیبت هایی بود که پیش از سال ۱۳۰۰ روزگار مردم را تیره ساخته و همه ی امیدها به اتفاقات قرن جدید بود... رضا شاه حکومت را در دست گرفت. دین و قران و عزاداری به حاشیه رانده شد. حاجی بابا از همان جوانی عاشق قرآن و مدیحه سرایی شد. او می دانست باید برای اهدافش مبارز باشد.... ما در محله توی ده سالیان زیادی به خانه اش می رفتیم و قران می خواندیم. قرائت محله توی ده، مثل خیلی از جاهای دیگر شب جمعه برگزار می شد. در ماه مبارک رمضان قرائت در مسجد جمعه بود و در طول سال خانه ی حاج بابا. در زمینه مداحی حاج بابا نگاهی شهری و حتی منطقه ای داشت.جلسات کانون مداحان با حضور مداحان آران و بیدگل و کاشان با مدیریت حاج بابا برگزار می َشد. بسیاری از مداحان صاحب سبک امروز مثل «حاج اسماعیل اخباری » نخستین ترنم مداحی خود را از جلسات حاج بابا آغاز کردند. حاج بابا لطفی به دلیل حضور در جلسات مذهبی و ارتباط با روحانیون با اندیشه های امام آشنا شد او در مصاحبه ای می گوید در ۱۷ سالگی به قم رفته و پای سخنرانی های نواب صفوی نشسته است و در سال ۱۳۳۳ در قم به بیت امام رفته و ضمن ملاقات حضرت امام اعلام نموده حاضر است تمام وقت در خدمت نهضت باشد. اینکه حاج بابا ۲۵ سال قبل از وقوع زلزله ای به نام انقلاب اسلامی در کانون این اتفاق حاضر شود نشانه ای از هوش سیاسی و جان پاک حاج بابا لطفی است. اما هنرمندان و دوستداران میراث فرهنگی به دلیلی دیگر به حاج بابا احترام می گذارند. ایشان از نوجوانی یعنی مثلا سال ۱۳۱۵ در کارگاه شعر بافی مشغول بافتن پارچه بود و این روند را تا سالهای پس از انقلاب ادامه داد. بعد هم مغازه ای داشت در خیابان مسلم آباد نزدیکی های موتورخانه و چینی و بلور می فروخت. «مهدی مسیبی » در سال ۱۳۸۸ فیلمی ساخت در باره شعربافی حاج بابا که این فیلم در جشنواره ای منطقه ای افتخار آفرین شد. «حسین بیدگلی» عکاس بی ادعای شهرمان نیز تصاویر ارزشمندی از حاج بابا در قاب دوربینش ابدی ساخت. حاج بابالطفی در طول عمرش ماشین و موتور نخرید. از جایی وام نگرفت. در اداره ای استخدام نشد. به فکر ساخت و ساز نبود. ادعایی نداشت همین که چرخ زندگی اش می چرخید شاکر بود. و به اندازه خویش در محله و شهر اثرگذار ( علیرضا توحیدی اسفند 1401 ) ┄┄┅✿❀🌺❀✿┅┄┄ 🍁 با خیمه گاه؛ بزرگ ترین رسانه آران و بیدگل در ایتا همراه باشید👇👇👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/2996830307Cf412b6fd7c
آنچه را که می خوانید در جواب کامنتی برای حاج حمید شاهمیرزایی نوشته ام حسین بیدگلی: سلام از لطف شما ممنونم اکنون که این کلمات را می نویسم ده دقیقه ای به یک بامداد جمعه ۲۶ اسفند ۴۰۱ مانده است و از خانه حاج بابا می آیم بدلیل خستگی زیادی که امروز داشتم و به تهران رفته بودم آخر شب خوابم برد و نتوانستم بموقع به جلسه ابا الصالح بروم و جلسه را از دست دادم نیمه شبی خواب دیدم کنار خانه حاج بابا ایستاده ام گروهی زن و مرد کنار کوچه و دیوار خانه او نشسته اند در حالی که خود حاج بابا روی منبر است و دارد از حسین (ع) می خواند او می خواند با صدای بسیار گیرا و نمکی و مردم در حال گریه بودند از خواب بیدار شدم زود لباس هایم را پوشیدم و از خانه آمدم بیرون و خودم را به خانه حاج بابا رساندم اما جلسه تمام شده بود اما من در درونم چندان احساس ناراحتی از دست دادن جلسه را نداشتم چون حس میکنم تمام احساس شیرینی معنوی جلسه ابا صالح المهدی بیدگل را در روضه و مداحی حاج بابا که در خواب و از زبان خود حاج بابا شنیدم را با خود همراه دارم در دو عالم غم عشق تو بس است بی رضایت دو جهان هم قفس است این سخن گویم من تا نفس است یا حسین بن علی ادرکنی @bidgoly
ململوسی ململوسی اسم یک نوع گل است که در نیمه های اسفند ماه ،در گندم زارهای اطراف بیدگل، و در میان بوته های سبز علف بصورت خود رو میروید.گیاهی است با ساقه ای ترد وشکننده ،نازک اندام و حدود  سی سانتی طول ویک میلی متر قطر ،بدون شاخ وبرگ ،اما در بالای ساقه گلی به اندازه یک توت  درشت آبدار به رنگ بنفش با دانه های ریز در هم فشرده قرار دارد . بهار بیدگل از اواسط اسفند ماه با همین ململوسی ها شروع میشود، و در میانه های فروردین هم تمام  می شود. ما بچه که بودیم دو سه شب مانده به عید یک روز حدودای ساعت سه ی بعد از ظهربه اتفاق  دوستانی که از پیش سنگ وچوب روی هم گذاشته بودیم از خانه میزدیم بیرون، وبعد از خروج از آبادی  در جاده ای که با خاک نرم هزاران ساله ی بیابان پوشیده شده بود  روانه ی صحرا می شدیم.   بیشتر بچه هایی که شادی کنان در جاده ی صحرا به هوا میپریدند  کفش به پا نداشتند آنها هم که داشتند از پا بیرون می آوردند وبه دست میگرفتند! از اینکه جای پای ما هم مثل جای پای چهار پایان و مارمولک ها ،شتر خدا ها ،کفش دوزک ها ،روی زمین نقش می بست لذت می بردیم . گشت زارهای گندم وجو معمولا قبل از رسیدن به باغات و زمین های پر محصول دیگر قرار داشتند،  لذا ما حدود یک ساعتی که پیاده می رفتیم می رسیدیم به سر زمین ململوسی ها که عرض کردم میان خوشه های نورس گندم وجو پنهان بودند.آن روز ها خیلی خوشحال بودیم خیلی هیجان داشتیم وخیلی زود به آینده امید وار می شدیم، اصلا این آسمان کویر در آخرین روز های سال با ابر های سفید  توده ای شکلش دلی از آدم می ربود  که آدم هیچ غم وغصه ای را در خود احساس نمیکرد  ،در همان  روز ها بود که پدر  ومادر هایی که تازه پسر زن داده بودند، خوانچه های نقل ونبات و حنا وترمه واطلسی را به عنوان اسفندی به خانه ی تازه عروس هایشان می فرستادند  تا به او بگویند ما تو را مثل بهار دوست داریم. در آن روزها جای شما خیلی خالی ما در صحرا کنار کردو ها می نشستیم و به آهستگی وآرامی  بوته های ململوسی ها را از خاک بیرون می کشیدیم وبعد کنار هم قرار می دادیم ورنگ بنفش را  در زیر نور خورشید دَم دَمای غروب کویرتماشا می کردیم وبعد راهی خانه میشدیم بعد هم معلوم بود که باید چه کار بکنیم ، تخم مرغ های بومی را از مادر می گرفتیم  وبا فشار دادن دانه های ململوسی  وآب بنفش رنگی که ارآن حاصل می شد تخم مرغ ها را رنگ میکردیم ومنتظر می ماندیم تا عمو نوروز از راه برسد وبقیه ی قضایا..... به قلم حیدر عنایتی بیدگلی @bidgoly
هدایت شده از Leila Ostadian bidgoli
⏰جدول زمانی ساعت کاری کتابخانه در ایام نوروز 🌸کتابخانه مجتهدالزمان بیدگلی در ایام نوروز هم میزبان علاقمندان به کتاب و کتابخوانی می باشد. 💠کتابخانه مجهز به سالن مطالعه خواهران و برادران می باشد. @lib_bidgoli_aranobidgol
شعری از سید حسن سعیدزاده برای بنده حقیقت می نویسم ادعا نیست هنرمندی همانند شما نیست تو نجاری و هم عکاس ماهر هنر با دست تو نا آشنا نیست زبان ساده ای داری ولیکن همین ساده نوشتن کار ما نیست الا ای آنکه گل هستی و بیدی بهار از روی زیبایت جدا نیست بدون تو میان جمع یاران ترنم در سکوت شاخه ها نیست اگر در جمع یاران صمیمی نباشد جای تو آنجا هوا نیست هر آنجا رفته ام لینک تو پیداست بگو نام قشنگت در کجا نیست؟ نمیدانم چرا با این همه حسن به اندام شما رخت ریا نیست شبی هم با تو بودن نازنینا میان خلوت شب بی صفا نیست نباشد شاعری چون پیشه من به غیر از بوسه ای ما را جزا نیست @bidgoly
نماز جماعت سال ۶۳ پیش نماز شهید علیمحمد اربابی دشت مجد آباد @bidgoly
سالها بر در گهت خدمتگزارم یا حسین وین زمان بر لطف تو امیدوارم یا حسین پیام تشکر بیت مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی از مردم قدرشناس و عزیز بسم الله الرحمن الرحیم من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق با نهایت احترام، تواضع و ارادت و با عرض سپاس، بدین وسیله مراتب قدردانی و تشکرخویش را از یکایک شما سروران، دوستان، آشنایان، بستگان و مسئولان ارجمند بویژه ذاکرین آل الله و روحانیت معظم که در مراسم تشییع، تدفین، مجالس ترحیم و یادبود پیرغلام اباعبدالله ، خادم الحسین (ع) مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی شرکت نموده و یا با پیام های تسلیت یا سرودن شعر و ابراز همدردی، موجب تسلی خاطرمان شدید صمیمانه تقدیر و سپاسگزاری می‌نماییم. اجر همه ی شما با ارباب بی کفنش امید آنکه همچون این عزیز سفر کرده ، تا پای جان در خدمتگزاری بر آستان مقدس مولی الکونین حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ثابت قدم بمانیم بیت عزادار مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی https://eitaa.com/hajy_baba
امروز به یک افغانی زنگ زدم جهت انجام کارگری و از او خواستم آدرس بدهد بروم دنبالش پشت تلفن گفت تو بلدی میدان هفت امامزاده کجاست ؟! با تعجب بهش گفتم چند سال ایران هستی گفت یک سال و من گفتم اما من بیش از پنجاه سال است بیدگل هستم اجدادم هم همه اهل بیدگل بودند تو چطور اهل کجایی ...
تعطیلات نوروز حسین خبیری قبلا هم گفتم زندگی در اون سالها سختراز حالا بود اما مردم علیرغم سخت بودن زندگی اززن ومرد ؛پیر وجوان شاد وسرِحال بودند مردم اون سالهادرگیریهای ذهنی مانند مردم امروزی نداشتند نگران فردا و آینده خانواده خود نبودند تمام امورو سرنوشت حال و آینده خود وخانواده را به خدا واگذارمی کردند زن ومرد ازکوچک و بزرگ همه اهل کار وتلاش بودند کمتر کسی دنبال راحتی و کارنکردن بود اعتقاد داشتند خرج زن و بچه را باید از راه زحمت بدست آورد این شادیها نزدیک عید نوروز بیشتر می شد همه مردم عاشق عید نوروز بودند در طول سال شاید یک مرتبه برنج با مرغ می خوردیم آن هم شب نیمه اسفند یا شب عید نوروز بود مردم خصوصا بچه ها سالی یک مرتبه کفش و لباس نو می پوشیدند خوشحال بودیم درایام نوروز کفش و لباس نو می پوشیدیم خوشحال بودیم ازاینکه ما بچه ها از اقوام عیدی می گرفتیم درایام نوروز هرشب برای عید دیدنی و تبریک و دعا به همدیگر به خانه اقوام می رفتیم دیدوبازدیدها از بزرگترِخانواده یا طایفه شروع می شد مهمانیهای آن زمان ازمیوه های امروزی مانندچندین مدل پرتقال ونارنگی و موزو گیوی وو....خبری نبود فقط انار انباری بود آنهم نه در هر خانواده ای اما آجیل و شیرینی در همه خانه ها بود زیاد آجیل وشیرینی می خوردیم و درآخرِ مهمانی معمولا میزبان مبلغی را به بچه ها عیدی میداد برای بچه های اون دوره ایام عید نوروز واقعا ایام شیرین ورویایی بودخوراکی هاییکه درطول سال بزحمت پیدا می کردیم درایام نوروز براحتی به آنها دسترسی داشتیم تصور بفرمایید هرشب آجیل های رنگ و وارنگ تخمه و پسته و فندق و نخودچی و کشمش ونقل و شکلات و شیرینی و کلوچه و پشمک و جیب پراز پول های عیدی که هرخوراکی اراده می کردی می تونستی بخری بچه هاییکه اقوام بیشتری داشتند عیدی بیشتری گیرشون می آمد روز اول عید می رفتیم شازده هادی چه جمعتی می آمدند تنها روزی بود که خبری از عزا و روضه و مداحی در قبرستان نبود گویا اموات هم‌دراین روز خوشحال بودند و با زنده ها همراهی می کردند مابچه ها به عشق خوردن فالوده برفی و آب ترشاله و بازی برد وباخت با انداختن سکه داخل تُنگ شیشه ای پراز آب شب تا صبح خوابمون نمی بُرد و برای رسیدن به صبحِ روزاولِ عید لحظه شماری می کردیم مابچه های اون دوره عاشق فالوده برفی بودیم مرحوم علی محمد مجیدی خدا رحمتش کند و حاج احمد جریده ای خدا طول عمر با عزت نصیبشون گرداند هردو بزرگوار اهل مختص آباد هر ساله ایام نوروز بساط فالوده برفی را پای هریک از گلدسته های شازده هادی مستقر می کردندچیزی شبیه سَکّوی چوبی بود دو الی سه تا پله داشت یک تغارگِلی لعاب خورده به رنگ آبی فیروزه ای که امروزه ازنوع جنس پلاستیکی آن لگن نام داردو درخانه هابرای شستن لباس ازآن استفاده میشود‌. داخل این تغار نشاسته سفید بلوری رشته شده با آب سرد بود و تخته ای چوبی با عرض تقریبا ۳۰الی ۴۰سانت روی تغار قرار می گرفت و برف گُنده مکعبی شکل به ابعادتقریبا ۷۰در ۷۰سانت را روی اون تخته قرار می دادند و برای جلوگیری از نفوذ گرما و گرد و غبار با لُنگِ حمام اطراف برف مکعبی را می پوشاند مرحوم مجیدی شخصی تمیزکار و خوش سلیقه بود برای جلب مشتری تعدادی بطریهای شیشه ای حاوی شربتهای رنگ و وارنگ و گلدانهایی با گلهای بسیار زیبای بهاری را گوشه های پله های سکو قرار می داد و جلوه ای بسیار زیبایی را خلق می کرد مقداری برف و مقداری نشاسته و کمی شربت به انتخاب مشتری که معمولا انتخاب بچه ها بیشترشربت آلبالویی رنگ بود داخل پیاله سرامیکی می ریخت و با یک قاشق پلاستکی بدست روی نیمکت هایی که برای نشستن کنار و روبروی گلدسته گذاشته بود می نشستیم و با شوق عجیبی فالوده می خوردیم در اون لحظه فکر می کردیم هیچ بچه ای بیشتر از ما بهش خوش نمی گذرد لحظات فوق العاده ای بود بعد از خوردن فالوده نوبت خوردن" آب ترشاله" بود می رفتیم سراغ کسیکه تمیزترین آب ترشاله را داشت طریقه درست کردن آب ترشاله خیلی راحته برگ زردآلوی خشک شده را بهش می گویند ترشاله . مقداری برگ زردالو خشک شده را داخل قابلمه ویا دبه های سرامیکی می ریز ند وبه آن آب اضافه می کنند ۱الی ۲روز که گذشت مقداری ازآب داخل قابلمه یا دبه جذب برگه های زردآلو شده و برگه ها متورم می‌شوند و درازای آن مقداری از رنگ و شیرینی برگه ها جذب آب داخل قابلمه و یا دبه می‌شود در نهایت آبی ترش مزه و خوش مزه و خوش رنگ درست میشود وبرای فروش چند دانه از ترشاله باد کرده را داخل لیوانهای شیشه ای وبلوری پراز آب ترشاله می ریختند مابچه ها وقتی لیوان پراز ترشاله و آب ترش مزه به رنگ دارچینی (قهوه ای روشن ) آنرا می دیدیدم صبر کردن دیگر برای ما بچه ها جایز نبود وگاهی حرام بود😋 😊😊 پس از آن بازی سکه اندازی داخل بطری آب بود بطری های شیشه ای بزرگ اندازه دبه های تقریبا ۵ لیتری پلاستیکی
امروزی را پر از آب می کردند و یک استکان (لیوان کوچک )شیسه ای هم ته بطری قرارمی دادند و با انداختن سکه فلزی ا الی ۱۰ریالی (اون زمان پول فلزی رایج بود سکه های ده شاهی و یک الی ده ریالی )داخل استکان میزان دقت و مهارت خودرا امتحان می کردیم چنانچه سکه داخل استکان می افتاد شما برنده می شدی . ایام نوروز مدارس بمدت ۱۳روز تعطیل بودمعلمان مدارس اون زمان بمنظور اینکه دانش آموزان خواندن و نوشتن را فراموش نکنند حداقل ۴الی ۵دفتر ۴۰یا ۶۰برگی را تکلیف میدادند تا هرشب بنویسیم و این یکی زجر آورترین کاری بود که دانش آموزان باید انجام میدادند متاسفانه انجام این تکالیف را هرشب به شب بعد موکول می کردیم تا شب چهاردهم آخرین شب تعطیلی فرا می رسید و نوشتن اون همه مشق به تنهایی کاری سخت و غیر ممکن بود لذا با سختی و گاهی عاجزانه کمک خواستن و بدنبال آن‌ دلسوزی‌های پدرو مادرهمراه با ترحم برادران باعث می شد برادران بزرگترکمک کنندتا تکالیف عقب افتاده نوشته شود و آنهاییکه از نعمت داشتن برادر بزرگتر محروم‌بودند خدا میداند چه حال و‌روزی داشتند 😊😊 حسین خبیری فروردین ۱۴۰۲ @bidgoly