eitaa logo
[ بــیدِ مـــجنونـــــ🍂]
68 دنبال‌کننده
57 عکس
4 ویدیو
0 فایل
آلبالالیلوالاء 3>
مشاهده در ایتا
دانلود
از خاله‌بازی متنفر بودم. با عروسک بازی کردن، مهمان خیالی، شوهر خیالی یا بچه خیالی داشتن را درک نمیکردم. تا وقتی میشد توپ زد چرا خاله بازی؟ پسرها بار اول با تمسخر راهم دادند به تیمشان. چندتا پاس و تکل خوب باعث شد ازم بدشان بیاید. دختر را چه به این کارها؟ گزینه بعدی دوچرخه بود. (البته فوتبال را در خانه با دایی‌ها ادامه میدادم.) فقط چند روز کافی بود تا بتوانم بدون گرفتن دسته‌ها، دوچرخه را برانم. در کنارش اسکیت هم بود. چه نان‌ها و سطل ماست هایی که از یک خیابان آن‌ورتر با دوچرخه یا اسکیت اوردم خانه. پل هم چندان نداشتیم روی جوب‌ها. از این شجاعت‌های احمقانه کودکی. همیشه من نفر اولی بودم که جواب برای "دخترا موشن مث خرگوشن" را می‌دادم. من بودم که توپ پسرها را شوت می‌کردم. حتا یک بار که پسرها شروع کردند به رجزخوانی من بودم که آجر برداشتم و تهدیدشان کردم. دختری که حالش از صورتی بهم میخورد، همیشه موهایش را پسرانه می‌زد، عاشقانه ۹۰ می‌دید و می‌توانست تفاوت بازی رونالدو و مسی را تشخیص بدهد. در یک کلام هیچ‌وقت دختری که جامعه از دختر بودن می‌شناخت نبود. آن دختر امروز مچ خودش را حین روضه درحالی گرفت که آرزو می‌کرد همه جسم قاسم را از روی خاک بردارد، محکم بغل بگیرد و زار بزند: مادرت بمیره .... مادرت بمیره .... مادرت بمیره عزیزم! و همانجا بمیرد. مادری همیشه آن آخرهای وجود ماهاست. ماهایی که وقتی از دوست مادرمان، خاله، می‌شنویم "مامان جان!" یک چیزی ته دلمان قلقلک می‌شود که "آها! چون مامان بودن عمیق‌ترین عشقه!" و شروع می‌کنیم "بچه‌ام" صدا می‌کنیم عزیزترین‌هایمان. می‌دانیم تا فهمیدن مادری فاصله داریم اما انگار مغزمان قبول کرده. مغزمان دختری را، زن بودن و مادری را قبول کرده‌. و هیچکس روضه‌های کربلا را مثل یک زن نمیفهمد.