بیقرارتر از بیقرار
"_جنگ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند"
"_شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند"
کمی گیجم کمی منگم عجیب است
پریده بی جهت رنگم عجیب است
تو را دیدم همین یک ساعت پیش
برایت باز دلم تنگ است عجیب است
حالِ مَن حالِ اَسیریست کِه هنگام ڧࢪآࢪ
یادش افتاد ڪسے منتظࢪش نیست نࢪفت
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت...
آنچه در خواب نرفت چشم من و یاد تو بود!..