#روایت_عشق
در محضر شهدا
رییس جمهور انقلابی ، محبوب ، مردمی ، خدمتگذار و ولایت مدار
*شهید محمد علی رجایی* 🌷
گفتند :
قیافه اش به ریاست جمهوری نمی خورد ،،
خندید و گفت : بله به ریاست جمهوری شاید نخورد ولی به نوکری و خدمتگذاری مردم که
می خورد ،،،
ما به این جور رئیس جمهور ها نیاز داریم که خود را نوکر و خدمتگذار مردم بدانند نه رییس و مدیر
*یاد امام و شهدا صلوات*
🌷 @bigharar_shahadat
~🕊
#روایت_عشق^'💜'
کنارش ایستاده بودم
شنیدم کہ مےگفت :
•صلےاللّٰہ علیک یآ صاحبالزمان•♥️
بهش گفتم:
چرا الان به امامزمان سلام دادی ؟!
گفت: شاید این وزشِ باد و نسیم
سلام منو به امامزمانم برساند☁️🍃
#شهیدابومھدیالمھندس''
#روایت_عشق
مےگفت :
🍂 توی گودال شهید پیدا ڪردیم
هرچه خاك بیرون میریخت باز
برمیگشت..!
🕌 اذان شد گفتیم بریم فردا برگردیم
شب خواب جوانی را دیدم
ڪه گفت :
❣دوست دارم گمنام بمانم
بیل را بردار و برو (:
#شهید_گمنام💔
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
#شهیدسعیدچشمبراه
#اخلاق_شهدایی
#روایت_عشق
سعید چند خصلت بارز داشت، نخست خلوص نیت و اینکه هرکار او برای خدا بود، خیلی به پدر و مادر خود احترام میگذاشت، بسیار زیاد، حرف رو حرف ما نمیزد، حتی اگر به ضررش بود، اما دفعه آخر که آمده بود، حاج آقا گفت بابا من حسرت دارم ازدواج کنی، گفت بابا جنگه! پدرش گفت جنگ باشه، جنگ تمام میشود و باید ازدواج کنی، دید پدرش خیلی اصرار میکند، گفت بابا چشم، ۱۵ روز دیگر خبرش را میدهم و سر ۱۵ روز خبر شهادتش آمد.
آقای نیلیپور (پسربرادرم) تعریف میکرد «با هم مشهد بودیم، نماز و راز و نیازهایش عجیب بود که همه را شیفته خود میکرد»، خیلی خوش برخورد و خوش اخلاق و بشاش و بسیار مرتب بود، مردها معمولاً خیلی مرتب نیستند، اما سعید حتی جورابهایش را زیر پشتی سرش میگذاشت تا صبح که بلند میشد اتو کرده باشد.🙂🌱
راوی:
مادرشهید
•┈┈•❀🌷❀•┈┈
@bighrar_shahadat