eitaa logo
بی نام
80 دنبال‌کننده
133 عکس
2 ویدیو
0 فایل
بی نام و نشان شو که درین کوی خرابات بی نام و نشان هر که شود نیک به نام است @zeinabshahsavari
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مامادو♡
دوست ندارم تنها بروم بیرون، بروم کافه محبوبم. بروم قهوه بخورم. اصلا هم دوست ندارم بروم برف‌بازی کنم. بروم پیاده‌روی. سردم بشود. بعد بروم آش رشته داغ بخورم با پیاز داغ و کشک اضافه. بعد بروم کتاب‌فروشی و طولانی مدت روی صندلی بنشینم. بنویسم و بخوانم تا خسته شوم و بعد بیایم خانه روی تخت، صاف بخوابم و کمرم حال بیاید و بعد خودم کارهای بچه‌ها را بکنم. شام درست کنم. همسرم بیاید و به برنامه‌های فردا فکر کنم. من این‌ها را اصلا دوست ندارم! البته تلاش میکنم که نداشته باشم. و به خودم بگویم که میگذرد و‌ بعد در عوض دخترت به ‌دنیا می‌آید. ولی بعضی روزها نمیگذرد و اصلا هم نمی‌خواهم دخترم به دنیا بیاید و همه‌ی آن‌هایی که گفتم دوست ندارم را از ته دل می‌خواهم! _________________________@Mamaa_do
بچه چیز عجیبی است! با به دنیا آمدنش، همه نظم و آرامش زندگیت را به هم می‌ریزد. خوابت را، خوراکت را، کارت را، تفریحت را. اگر زن باشی روح و جسمت را هم... برای همین حسرت دوران نداشتنش را می‌خوری. اما نمی‌دانم برای چه حاضر نیستی نداشته باشی اش! . پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲ @biiiiinam
بی نام
بچه چیز عجیبی است! با به دنیا آمدنش، همه نظم و آرامش زندگیت را به هم می‌ریزد. خوابت را، خوراکت را، ک
این را پیرو متن آخر زهرا نوشتم. @Mamaa_do شما هم فکر کنید به عجیب بودن بچه و از آن بنویسید.
اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ ترجمه ش میشه این که: خدا جونم اگه تا اینجای ماه شعبان کاری نکردم که لایق بخششت باشم، هنوزم دیر نشده. این روزای آخر منو ببخش
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ امْحَقْ ذُنُوبَنَا مَعَ امِّحَاقِ هِلَالِهِ ، وَ اسْلَخْ عَنَّا تَبِعَاتِنَا مَعَ انْسِلَاخِ أَيَّامِهِ حَتَّى يَنْقَضِيَ عَنَّا وَ قَدْ صَفَّيْتَنَا فِيهِ مِنَ الْخَطِيئَاتِ ، وَ أَخْلَصْتَنَا فِيهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ ترجمه ش میشه این که: خدایا بر محمد و خاندانش درود فرست و با ناپدید شدن هلال این ماه، گناهان ما را هم ناپدید کن. و با سپری شدن این ماه، آلودگی‌ها را از وجود ما بیرون کن؛ تا این ماه را در حالی پشت سر بگذاریم که وجودمان را از خطاها پاک و از گناهان پاکیزه ساخته‌ای. فرازی از دعای ۴۴ صحیفه سجادیه(دعای ورود به ماه مبارک)
هدایت شده از دختر دریا
«این که قصه‌ها از کجا می‌آیند احتمالا از ساحت زیستی، تجربه‌های زندگی، از خواندن‌ها، چشم و گوش تیز داشتن و لذت نوشتن می‌آیند، و این که خدا باید دوستت داشته باشد.» 📚قصه‌ها از کجا می‌آیند ✍🏻اصغر عبداللهی @dokhtar_e_daryaa
چند روز است می‌خواهم بیایم و تشکر کنم از کسی که نمی‌دانم کیست. اما می‌دانم قلبش آن‌قدر زلال است، که حواسش به شاد کردن دل یک نو مادر هم بوده.
بی نام
چند روز است می‌خواهم بیایم و تشکر کنم از کسی که نمی‌دانم کیست. اما می‌دانم قلبش آن‌قدر زلال است، که
نامه‌ات را که از کلمه کلمه‌اش مهربانی و نور چکه می‌کند، گذاشتم لای کتاب پسرم بماند. بماند برای شبی که دراز کشیده‌ایم کنار هم و کتاب را دست گرفته‌ام که برایش بخوانم. آن شب، اول قصه مهربانی‌ات را توی گوشش می‌گویم، که یاد بگیرد چرا خدا به بعضی آدم‌ها قلب مهربان داده است.
بی نام
چند روز است می‌خواهم بیایم و تشکر کنم از کسی که نمی‌دانم کیست. اما می‌دانم قلبش آن‌قدر زلال است، که
روز اول که متن معرفی خودش را توی گروه گذاشت، برایش نوشتم: "روایت شده بهترین دوست، دوستیه که شمارو یاد خدا بندازه. دوستی با شما مصداق همین روایته. آدم‌های صبور و قوی مثل شما یاد خدارو در آدم زنده می‌کنن." بعضی آدم‌ها تماشایی هستند. باید تماشایشان کنی تا حالت از آن غروری که نرم خزیده ته دلت، به هم بخورد. اینکه خودت را قاطی آدم‌ها حساب کنی و هوا برت دارد که خوب از پس امتحان‌های خدا برآمده‌ای و صبور بوده‌ای و این حرف‌های خود خر کن! بعضی آدم‌ها را که می‌بینی تازه می‌فهمی صبر یعنی چه و امتحان سخت خدا چه جوری است. بعد گردنت تا می‌شود پیش خدا و خجالت می‌کشی که با این همه غرغر و نک و ناله که همیشه به درگاهش برده‌ای، ادعای بندگی هم داری. و من چند ماهی هست که‌ با يک آدم تماشایی آشنا شده‌ام. وقتی‌ از ميان نوشته‌هایم فهمید که کولیک، نوزادم را بی‌قرار کرده و خواب شب را از چشم ما گرفته بی‌تفاوت رد نشد. هر چه برای سبک کردن کولیک بلد بود، برایم گفت. می‌دانستم سرش شلوغ است، وقت ندارد. اما طمع کردم به مهربانی‌اش و درباره آن چه آن روزها برایم چالش شده‌ بود، ازش کمک خواستم. دریغ نکرد. مختصر و سرسری نه، مفصل برایم نوشت. حالا دیگر مدتی است دوره تمام شده، اما حرف من همان حرف اول دوره است. فقط یک کلمه به آن اضافه شده: "شکوفه سادات مرجانی آدم‌های صبور، قوی و مهربان مثل تو یاد خدا را در آدم زنده می‌کنند." @shokoofe_sadat_marjani بامداد دوشنبه‌ ۶ فروردین ۱۴۰۳
هدایت شده از [ هُرنو ]
سلام حاج‌آقا شما که خوبین. حکما باهاس عالی باشید. ولی امسال دهمین سالیه که ماه رمضونِ من یکی، ماه رمضون نیست. من هیچ‌وقت میزون نبودم. کسی ندونه، شما که می‌دونید. موتور دلم همیشه سه، کار می‌کرده. ولی از همون سه‌سالگی که دستام‌تو دستای درشت بابا بود و پیکان‌سفیده رو تو پامنار پارک می‌کردیم و راه می‌افتادیم سمت پله‌نوروزخان و بوی معطرِ دیوونه‌کنندهٔ بازار تهران می‌زد تو دماغم و می‌رسیدیم دم جلوخان مسجد جامع بازار تا هیوده سال بعدش که شده بودم کفتر جلد روسیاه منبرِ حسابی شما، واسه چند روزم که شده خیال می‌کردم آدم‌حسابی شدم. خیال می‌کردم یکی هست که می‌تونم واسطه‌ش کنم تا اون بالاسری نگام کنه و صدامو بشنُفه و واسه چند شبم شده، روسیاهی و بدوبویی دلمو بی‌خیال بشه و ندید بگیره. آقامجتبی! امسال دهمین سالیه که ماه رمضون، از وسطاش گس میشه تو دَهنم. تو مُخم تهرانو زیرورو می‌کنم تا ببینم این دل چرک و سوخته رو باید پای منبر کدوم بزرگ بزنم زمین تا آروم بگیره. ولی نیست. بزرگ هستا. تهران عالِم داره. اگه نداشت که این خراب‌شده تا حالا صدبار خراب‌تر شده بود. تهران به ستون آدم‌بزرگا و صاحب‌نفساشه که تکیه زده. ولی دل سرکش من، به شما تکیه کرده بود. یعنی هیوده‌سال اینجوری بار اومدم که شب‌ قدرمو باید پشت سر شما برم دم خونه خدا. ده ساله نیستید. ده ساله یه جماعتی آلاخون‌والاخون و دربه‌درِ کوچه‌خیابونای این شهرِ دراندشت شدن و هر سال شب قدر با خودشون میگن که «هیچکس، هیچکس اینجا به تو مانند نشد...». ده ساله هر شب قدر، با لحن شما عزوجز می‌کنم که «خدایا ما بد کردیم...» ده ساله که دلِ واموندهٔ سرکش من، منتظره شما بیای و افسارشو بگیری دستت و رامش کنی... حاجی! ده ساله نیستید! این ده سالی که میگم، واسه شما یه چشم‌به‌هم‌زدن بوده. واسه من ثلث عمرم. جوونیم، داره می‌گذره و شما بالاسرم نیستی... یه امشبه رو شما واسه‌مون «هفت بار یا ارحم الراحمین» بگو. با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر هیچ کس ... هیچ کس اینجا به مانند نشد پانوشت: التماس دعا از همگی... دعاجو و دعاگو و طالبِ حلالیت. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف