من اما امروز باید جای دیگری میبودم، روی یک زمین دیگر، زیر یک آسمان دیگر. من باید امروز دستم درد میگرفت از بغل کردن محمدهادی توی شلوغی. باید پنجه پاهام زق زق میکرد، انقدر رویشان بلند شده بودم، تا سرک بکشم و آن وسطها را ببینم. باید چادرم لیز میخورد روی شانههام و من با غرور دوباره میانداختمش روی سرم. باید شانههام تنه میخورد و نفس کم میآوردم توی فشار جمعیت. باید دلم ضعف میرفت و ته جیبم دنبال یک شکلات کاکائویی میگشتم. باید چشمهام خشک نمیشد و گلوم تیر میکشید از بغض. باید انگشتم را نشانه میگرفتم سمت تابوتی که از آن نور میتابید به آسمان و توی گوش پسرم میگفتم: "ببین اونجارو مامان. سیدمونو آوردن. سید حسنو آوردن." باید هی زیر لب میگفتم السلام علیک یا صاحبالزمان و چشم میگرداندم بین آدمها تا پیدایش کنم.
من امروز باید جای دیگری میبودم.
یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳
مصادف با روزِ ای ساربان آهسته ران، کآرام جانم میرود
@biiiiinam
بی نام
من اما امروز باید جای دیگری میبودم، روی یک زمین دیگر، زیر یک آسمان دیگر. من باید امروز دستم درد می
.
ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلسِتانم میرود
.
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
.
بی نام
اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ
.
ولی من همون روسیاهِ پارسالیام.
بلکَم سیاهتر، بیچارهتر.
اما تو ازم ناامید نمیشی، میدونم.
شاید یه روزی بیاد که منم آدم شم.
بی نام
. نه تلخ و نه سیاه. دولتآبادی چرک مینویسه! این بهترین توصیفه. اما اما عالی مینویسه! #کلیدر
.
دو جلد اول مسحور شخصیتپردازی عمیق دولتآبادی بودم. اتفاق تویش کم بود، اما کشش قلم نویسنده و آدمهای داستان و جهانی که برایمان ساخته، جای خالی آن را پر میکرد.
توی جلد سه و چهار، خط اصلی داستان معلوم میشود. بجز داستانهای زنبارگی و چند ضلعیهای عشقی و عرقخوری، ماجراهای جدیِ مبارزاتی وارد داستان میشود.
بزرگترین ایراد کتاب؟ زیادهگویی و نظر و نظریه دادنهای بیجای راوی!
#کلیدر
#سیوششتاسیوسیونه_از_بیست
@biiiiinam
بی نام
. دو جلد اول مسحور شخصیتپردازی عمیق دولتآبادی بودم. اتفاق تویش کم بود، اما کشش قلم نویسنده و آدمه
کتاب خوندن، سفر کردن و زندگی کردن تو یه دنیای دیگهست.
اینطوری که با خودت میگی برم ببینم گلمحمد چکار کرد آخر.
اینطوری که هرچی فحش بلدی، به ماهدرویش میدی.
اینطوری که اعصابت خردِ زیور میشه.
اینطوری که میگی کاش کار دیگه نداشتم، تا تهِ جلد ده میرفتم!
دو شب، یک دستم توی دست خیرالنساء بود و یک دستم به دامن گوگل. کتاب را میخواندم و لابلایش دنبال معنی کلمههاش میگشتم. شب اول مجبور میشدم بعضی جملهها را دو بار بخوانم، اما شب دوم، کتاب دیگر سختخوان نبود و روان شده بود برایم. کتاب کمحجم است، اما خواندنش کمی صبوری میخواهد. به پاس این صبوری، انتهای کتاب غافلگیر میشوید.
#خیرالنساء
#چهل_از_بیست
@biiiiinam
- آخر یک دم آرام نمیگیری تو؟
- آرام؟ آرام برای چی باید گرفت؟ وقتی بمیریم خود به خود آرام میگیریم. پیش از آن که بمیریم که نباید بمیریم!
📚 کلیدر
✍ محمود دولتآبادی