eitaa logo
بی نام
80 دنبال‌کننده
138 عکس
2 ویدیو
0 فایل
بی نام و نشان شو که درین کوی خرابات بی نام و نشان هر که شود نیک به نام است @zeinabshahsavari
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعت از نیمه شب گذشته. اتاق نیمه تاریک است. محمدهادی تو بغلم شیر می‌خورد و من دارم این جمله‌ها را می‌نویسم. این کار را امروز را یاد گرفته‌ام، در بیست روزگی محمدهادی. اینکه زیر سر بچه را طوری تنظیم کنم که یک دستم موقع شیر دادن آزاد شود و بتوانم گوشی دست بگیرم و چیزی بنویسم. امروز لابلای پیام‌های گروه حرفه‌ای دیده بودم بچه‌ها دارند آدرس پیج و کانال‌هاشان را رد و بدل می‌کنند. آن‌هایی که کانال نداشتند، برای عقب نماندن از این فرصت، دست به کار شده بودند. کانال می‌ساختند و نشانی خانه‌های خالی شان را به بقیه می‌دادند تا بعدا سر فرصت با یاداشت‌هاشان خانه را پر کنند، زینت کنند. ساعت از نیمه شب گذشته و من این خانه را می‌سازم، فوری و ضربتی. آن‌قدر فوری که حتی اسمی برای سر در خانه ندارم. اسمش را می‌گذارم، بی نام. محمدهادی هنوز توی بغلم شیر می‌خورد و دست و پایش در هم می‌پیچد. ساعت از نیمه شب گذشته و باز سر و کله کولیک پیدا شده. دارم فکر می‌کنم کولیک شده اولین مهمان این خانه خالی بی نام. مهمان ناخوانده. بامداد دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲ @biiiiinam
شیرش را خورده، باد گلویش را زده، پوشکش عوض شده، توی بغل تکان تکانش را خورده و حالا خوابیده. میانگین خواب‌های این روزهایش را بگیریم می‌شود نود دقیقه. نود دقیقه ما فرصت داریم که برویم روی دور تند. غذا را آماده کنیم یا بخوریم. نماز بخوانیم. خانه را سر و سامان بدهیم. کارهای عقب افتاده مان را انجام دهیم. سر پایی میوه یا چای بخوریم. چند دقیقه ای را هم استراحت کنیم تا آماده شویم برای راند بعدی. سوت پایان نود دقیقه را هم خودش می‌زند. خیلی دقیق و وقت شناس است. معمولا سوت را همان وقتی می‌زند که ولو می‌شوم روی تخت، یک آخیش می‌گویم و چشم‌هایم روی هم می‌افتد. صدای نازک غرغرهایش بلندتر می‌شود و اعلام می‌کند که: «من بیدار شدم. یالا آب دستتونه بذارید زمین بیاید به من برسید...» امروز لابلای همین نود دقیقه‌ها می‌فهمم ایران و ژاپن بازی دارند. می‌فهمم ایران ژاپن را برده. می‌فهمم بیرون از سکوت این خانه، همه از ذوق این برد روی پا بند نمی‌شوند و به هر بهانه ای می‌خندند. می‌فهمم گل پیروزی را دقیقه نود و شش زده‌ایم. باید صبر کنم. می‌دانم اگر صبر کنم روزهای آینده، این نود دقیقه‌هایمان کم کم به وقت اضافه می‌کشد. آن وقت توی آن وقت‌های اضافه می‌توانم چیزی بخوانم، چیزی بنویسم، صوت‌های عقب افتاده کلاس‌هایم را گوش کنم. می‌توانم بخوابم. باید صبر کنم. صدای سوت کم کم دارد بلند می‌شود. نود دقیقه دارد تمام می‌شود... شنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۲ @biiiiinam