هدایت شده از "کمپ ترک اعتیاد لیروکا"
مرا نیز از آینه ی درونم بپرس که واژه هایت، بارکه ی امید را در تمام تاریکی خاکستری اش، رویاندند.
_پرسه در صفحات کاهی خون و قتل ملکه ی جنایت و کارآگاهی که جعبه ی شکلات را به عنوان نماد غرورش انکار میکند.
کارآگاهی جامعه گریز که برای فرار از اعتیادش، جنایتهارا زینت میدهد و دیوار قتلگاه گلوله هایش است.
و در نهایت؟ صفحه ای از کاغذ که واژگان را خون به تصویر میکشد و اشک هارا در جوهر خاکستری ابرهای زندگی، میرویاند.
اصلا لای کتابای اگاتا کریستی رو که باز می،کنم بوی انگلستان و قتل و اسکاتلندیارد میشنوم.
لای کتابای کانن دویل رو باز میکنم بوی آزمایشگاه شیمی و خون و پیپ میاد.
انجمن بیکاران کتابخون🇵🇸؛
آسمان را ببین که چگونه میخندد! هنوز تنهاست اما جور فراق، دیوانه اش کرده. هنوز با مهربانی، چه بخندد و چه بغُّرَد، گریه اش را در زمین میگستراند؛ زمینی که به خورشید، چشم دوخته است.
اما سوال اینجاست، آیا آسمان خوشحال است؟ زمین چه؟ خوشحال است؟ آیا تو خوشحالی؟
نه! بگذار بگویم؛ آسمان، دیوانه ای عاشق است، زمین، تنهایی غافل است، تو نیز درونت خاکستری شده و در میان پوچی و دیوانگی پرسه میزنی که شاید روزی، دیگر کسی نباشد تا در آینه، چهره ای شرمگین و شکسته را تحمل کند.
_آگاتای سابق؛ هجدهمآبانهزاروچهارصدوسه