eitaa logo
بی نهایت
72.2هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
771 ویدیو
45 فایل
رویداد مجازی بینهایت (ویژه دهه هشتادیا) : Bn.javanan.org *** ما مسافر سَفَر بی نهایتیم... instagram.com/binahayat_ir t.me/binahayat_ir shad.ir/binahayat_show _____ ارتباط با ما: @binahayat_admin موسسه جوانان آستان قدس رضوی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ‌مادرش موقع رد کردنش از زیر آیینه و قرآن، گفته‌بود با موفقیت برگردد. خاطرجمع از دعای مادر، راهی المپیک ۱۹۵۶ ملبورن شد. ‌با اولین مدال طلای المپیکش برگشت؛ مشتاق... دلتنگ مادری که همیشه می‌گفت همه‌چیزش را از دعای او دارد. ‌ ♾ @binahayat_ir
‌ ‌ ‌›› ‌مـثـل هـیـچ‌کـس! ‹‹ ‌یک؛ چه خبر است؟! ‌دقـیق نگاهش کرد؛ با نهایت محبّـتی که ممکن بود در یک نگاه جا بگیرد. تمامِ سی‌وسه‌سالِ گذشـته در ذهنـش مرور شد؛ انگار هـمین دیروز بود که مکّه، شگـفت‌زده به نورسـیده‌ی ابوطـالب خیره مانده‌بود... به نوزادی که خانه‌ی کـعبه شکاف برداشته‌بود و مادرش را چـهار روز در آغوش گرفـته‌بود، مثل هـیچ‌کس! تا اولین و آخرین کسی باشد که درون خانه‌ی خدا پا به دنیا گذاشـته. به نوزادی که راه کـعبه تا خانه را چشـم باز نکرده‌بود تا برسد به خانه‌ی کوچک ابوطالـب و در آغوش پسرعـمویش، اولین نگاهـش به این دنیا، نگاه به چـهره‌ی او باشد. ‌تنـگدستی ابوطالب و قحـطی مکّه را به یاد آورد، که بـهانه‌ شده‌بودند برای سـپری‌شدنِ کودکی‌‌های عـلـی در خانه‌ی او و خـدیجه‌اش؛ پابه‌پای وسـیع‌تر شدنِ او، هـم‌نفسِ روزهای پیش از پیامـبرشدنش. مثل هـیچ‌کس! ‌یاد شب‌های تنـهایی حرا به خیر! شب‌های خلوت‌کردنش با خدایی که تنـها دارایی‌اش بود؛ زمان‌های پنـهان‌ماندن از تمام چشم‌ها و هم‌نشینی با کـوه و با ستاره‌های بی‌شـمارِ آسـمان مکّه، که فـقط یک جـفت چشم به تماشای او می‌نشست؛ شبِ سیاهِ چشم‌های قـشنگِ عـلـیِ نوجوان. مثل همیشه‌ی همراهی‌ها‌یش. مثل هیچ‌کس! ‌گرما از آسـمان و زمـین می‌بارید. هـزاران هـزار چشمِ منـتظر، به شصت‌‌وسه‌سالـگیِ آخرین پیامبر دوخـته‌شده‌بود.‌ در ذهـن هـزاران مرد و زن مسلـمان، تنها یک پرسش می‌چرخید «رسول‌‌خدا این‌همه پیر و جوانِ خسـته‌ی ازحـج‌بازگـشته را در این گـرمای طاقـت‌سوز نگه‌داشـته تا چه بگوید؟» ‌کنارش، عـلـی ایستاده‌بود. پـیش‌رویش، جمـعیتی آن‌چـنان فراوان که آخـرین‌هایشان را نمی‌شد دید‌. و پـیرامونش، تمام ذرّات جـهان به انـتظار نشـسته‌بودند. تـاریخ برای ثبت این دقـیقه‌های بی‌سابـقه و بی‌تـکرار، به‌پاخاسته‌بود. خبری بزرگ در راه بود. ‌ ...«مثل هیچ‌کس!» ادامه‌دارد. ‌ ♾ @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ خیالشم دلچسبه؛ از راه‌های پرپیچ‌وخم و جنگلیِ چندتا روستای کوچیک بگذری، تا برسی به جایی که بهش می‌گن "بام استان‌گلستان"... برسی به ییلاق خوش‌آب‌وهوای جـهـان‌نـمـا، دور از هیاهوی دنیا بدون اینترنت و آنتن و تلفن و حتیٰ برق، خودت باشی و جنگل‌های هیرکانی و اقیانوس ابر و آبیِ آسمون... @binahayat_ir
‌ ‌شما یادمون دادی زیارت‌جامعه‌کبیره بخونیم، به ۱۴معصومِ محبوب خدا بگیم «هر کجا حرفی از خوبی هست، سرچشمه‌ش شمایید؛ اوجش شمایید! سنگینی غم، به دست شما از دل برداشته می‌شه...» ممنونیم... تولدتون مبارک حضـرت‌هـادی! ‌ ‌ ♾ @binahayat_ir ‌ ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ‌ حس‌وحال بی‌نهایت؟ حسِ خوبِ وقتی که⁉️های ذهن، یکی‌یکی به😎تبدیل می‌شن! حسِ خوبِ یه تابستونِ خوشحالِ پر از جایزه🤩 رفقات بی‌خبر نمونن بامرام! @binahayat_ir ‌ ‌
‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌›› ‌مـثـل هـیـچ‌کـس! ‹‹   ‌دو؛ هـمـیـشـگی ‌رو به مردم ایسـتاده‌بود و کلماتـش، تنها نسـیمِ خـنکِ نوازشـگر شده‌بودند در آن گـرما. با سـتایش خداوند آغاز کرده‌بود و مدام یاد عـلـی افتاده‌بود... از خستـگی‌ناپذیری و صـبر و مـهربانی پروردگارش که گفته‌بود، سال‌های آغـازینِ پیامبری‌اش از ذهـنش گذشـته‌بود؛ سال‌هایی که در سراسرِ مکّه، تنـها قامتِ خودش، همـسرش و عـلـی بود که برای رکوع و سجود خم می‌شد و چـقدر آن نوجوان، شکـیبا و اسـتوار بود... شـبی که در جمـع مردان خاندانش، سه‌بار یاری خواسـته‌بود برای رساندن دعوتـش به دیگران، و هربار تـنها عـلـیِ سـیزده‌ساله برخاسته‌بود؛ مثل هـیچ‌کس!
. و در پایان، همه شنـیده‌بودند: عـلـی برادر من است و جانشـینم میان شما؛ گوش‌به‌فـرمانش باشید! کسی باورش نشـده‌بود. بعـضی‌ها خـندیده‌بودند. این جـمله اما در یادها مانده‌بود... ‌از آیات کتاب خداوند و از شکرگـزاری که گـفـته‌بود، پیش چشـمش شبی مجـسّم شده‌بود که شمـشیرهایی خشمـگین، رخت‌خواب او را نشانه‌گرفـته‌بودند با این خیال که از شرّ محـمّد و دین تازه‌اش خلاص خواهـندشد؛ و عـلـی بود که مثل هـیچ‌کس، با تمامِ شـهامتِ بیـست‌وچـهارسالگی‌اش، آرام و آسوده آن‌جا آرمـیده‌بود تا اگر لازم شد، بی‌درنگ جانش را فدای پیامـبری کند که تسلـیم نشده‌بود، هـجرت کرده‌بود تا دین خدا را از شهـری دیگر، در جهان بگـستراند. ‌عـلـی در دلش نبود، عـلـی جانش بود... مثل هیچ‌کس. و کلمات، عجـیب ناتوان بودند از توصیف این حقـیقت. به هـزاران چشمِ منـتظر نگاه کرد؛ کاش می‌دانستند این پیغام خداوند چقدر با تمام آیات دیگر قرآن فرق می‌کند... ‌تـاریخ برای ثبت این دقـیقه‌های بی‌سابـقه و بی‌تـکرار، به‌پاخاسته‌بود. خبری بزرگ در راه بود. ‌ ... «مثل هیچ‌کس!» ادامه‌دارد. ‌ ♾ @binahayat_ir
‌ ‌جایزه‌های خوش‌رنگ و جذاب بی‌نهایت رو می‌بینید تو خونه‌های چهار نفر از خفن‌ترین بی‌نهایتی‌های دوره پنجم🤩 ‌انتظارهاتون واسه رسیدن جایزه‌ها هم واسه خودش دنیاییه ها😉 ‌ @binahayat_ir
«نزدیکتر از نزدیک» ویژه برنامه در روز عید غدیر 🌸 🎁 به همراه قرعه‌کشی شش هدیه ۵ میلیون ریالی باکلام: حجة‌الاسلام و المسلمین استاد ابراهیمی 🎙باحضور: احسان یاسین ⏰ جمعه ۱۶ تیر ساعت ۱۷ 👈 لینک: p.javanan.org/live@binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ‌آیه نازل شد و شـد هـر دل و جـان، مـسـت! عـیـدتـون خـیـلی ویژه‌تر از همیشه مـبـارک💚 ♾ @binahayat_ir
. . ‌‌ ‌ ‌›› ‌مـثـل هـیـچ‌کـس! ‹‹ ‌سه؛ دلـشـوره‌ها ‌ ‌نگـران بود؛ کم نبـودند بی‌انـصاف‌ها، دوروها، نافرمان‌ها... و او خوب می‌شـناخت‌شان. اما گفـتنی‌ها را باید می‌گفت و دستِ کسی که برای مردم دلسـوزترین بود، باید بالا می‌رفت و چـشم‌ها باید به دیدنش روشـن‌تر از پـیش می‌شد؛ شاید که جان‌ها هم... اگر می‌خواسـتند. ‌نـگران بود، اما دلـگرم به وعـده‌های پروردگارش... مثل هـمیشه؛ مثل ده‌سال پیش که نـگرانِ امانت‌های درمکّه‌مانده‌ی مردم بود و نگرانِ خانواده‌ای که سرپرستش را وادار به هجرت کرده‌بودند. باز هم محبّتِ مردِ سمت‌راستش در دلش موج زد؛ باز هم به خاطر آورد که چطور عـلـی، امینِ محمّدِ امین شد، همه‌چیز را سامان داد، همراه و مراقبِ فاطمه‌ها به مدینه آمد و چطور این پسرعمو همیشه دلگرمی و همراهی و وفا بوده و هست... مثل هیچ‌کس! ‌رساتر و شیواتر از آن‌چه مردی به سن او در آن هوا و با آن‌همه خستگی می‌توانست، از فرمان خداوند گفت و از "امام مـبینِ" سوره‌ی یس، از اولین مسلـمان، اولین نمازگزار، و بهـترین انسان بعد از خودش. و این‌ها همه عـلـی بود و عـلـی تنها این‌ها نبود... روزی که هر مرد در مدینه برادرِ مردی دیگر شده‌بود، تنها عـلـی شایسته‌ی برادریِ محـمّد بود. روزی که همه‌ی درهای همه‌ی خانه‌ها به مسـجد بسته‌شده‌بود، تنها در خانه‌ی عـلـی باز مانده‌بود. وقتی که خواستگارها یکی‌یکی جواب رد از فاطمه و محـمّد و خداوند شنیده‌بودند، در تمام جهان تنها عـلـی شایسته‌ی همسریِ کوثر شده‌بود. از اولین تا آخرین جنگ، تنها عـلـی پرچـمدار مسلمانان بود. وقتی که مردم چشم به در مسـجد دوخته‌بودند تا ببینند کیست که رسول‌اللّٰه فرموده دانش آدم و فهم نوح و اخلاق موسیٰ و مناجات عیسیٰ و هـمه‌ی کمالات محـمّد را دارد، تنها عـلـی آمده‌بود. عـلـی بود که با همه فرق می‌کرد برای محـمّد. عـلـی بود که با همه فرق داشت برای خداوند. مثل هیچ‌کس! و حالا تـاریخ برای ثبت این دقـیقه‌های بی‌سابـقه و بی‌تـکرار، به‌پاخاسته‌بود و عـلـی مهم‌ترین خـبری بود که قرار بود شنیده‌شود... ‌ ... «مثل هیچ‌کس!» یک‌قسمت دیگر هم ادامه‌دارد. ‌ ♾ @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛤 «گفتم این آغاز، پایان ندارد»! 📣 ‌اینم از خبـری که خیلی وقته منتـ⌛️ـظرش بودید! 😍 ادامه‌ی بی‌نـ♾ـایت، در ۱۲ دوره و برنامه‌ی متنـوع و جذاب با شماست! ‌جا نمونیدا ! (ویژه افرادی که دوره‌های مقدماتی رو تموم کردن) 👈 دیدن توضیحات: p.javanan.org/takmili @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ‌ ‌«یـا عـلـی» آب حیات است برای دل ما💚🌱 🎨 بی‌نهایت😎 ♾ @binahayat_ir
‌ ‌ ‌›› ‌مـثـل هـیـچ‌کـس! ‹‹ ‌چـهار؛ عـیـد ‌حالا دسـت عـلـی را بالا برده‌بود و نشان جمعیت داده‌بود؛ دستِ هـمان مـبارزِ دلاوری که هـمیشه مدافـع رسول بود و محبوبـش. هـمان که برای آخرین پیامـبر، مثل هارون بود برای موسیٰ. هـمان که در وصف بخشندگی‌اش، آیه‌‌ای به کتاب خداوند افزوده‌شده‌بود. هـمان که هـمسرِ پاره‌ی تن پیامـبر بود و پدرِ فرزندانـش. هـمان که شنوای رازهای محـمّد بود و برادرش، جانشیـنش، وارث دانشـش‌... هـمان که جان محـمّد بود از بس که خداوند دوستـدارش بود... ‌هزاران نـگاه، به سوی پیامـبر و جانشینـش بود و گوش‌ها می‌شنیدند «پس از من، برای مؤمـنان، امـیری جز این برادرم نیست؛ خداوند انتخابـش کرده و برتری‌اش داده... مردم! هر کسی که من صاحب‌اختـیارش هستم، این عـلـی صاحب‌اختـیار اوست؛ خدایا، به فرمان خودت می‌گویم: یاری‌کنندگان و دوستدارانش را یاری کن و دوست بدار... مردم! خداوند با سوره‌ی "هَل‌أتیٰ" تنها عـلـی را ستایش کرده و سوره‌ی "والعـصر" را درباره‌ی او نازل کرده؛ خداوند امروز دین شما را با امامـت عـلـی کامل کرد... مردم! من پیامـبرم و عـلـی بعد از من امام است و بعد از او هم فقط فرزنـدانش؛ از آن‌ها و قرآن جدا نشوید تا راه را گم نکنید! آخرین امام از نسل او، مـهـدی‌ست... انتخاب‌شده‌ی پروردگار، وارث هر علم، هـمان کسی که پیشـیـنیان آمدنش را مژده داده‌اند...» ‌تأکید کرد و قول گرفت و سفارش کرد و کاش می‌دانستند این سفارش، تعـیین‌کـننده‌ی سرنوشت جهان است... ‌نسـیم رضایت خداوند، چهره‌اش را نوازش کرد؛ فرمان خداوند را انجام داده‌بود و پیامـبریِ دشوار و پرنشیب‌وفرازش کامل شده‌بود. دوباره، پرمـهـر، عـلـی را نگاه کرد؛ مردم نزدیکش آمده‌بودند به مبارک‌بادِ جانشینی‌اش. در هوای غدیر خم انگار شادی جریان یافته‌بود. حالا دیگر عـلـیِ عزیزِ خداوند و رسول را «امـیرالمؤمنـین» صدا می‌زدند. لبخـند بر چهره‌ها نقـش بسـته‌بود؛ وقت بیـعت بود و تاریخ، تماشاگرِ حاضرانی که تا قـیامت باید این خـبر بزرگ را به غایـبان می‌رساندند. ‌ ♾ @binahayat_ir
🗂 آرشیو دعاهام 📁 فولدرِ آرزوهای مربوط به خودت: -دیدنت -بغل‌گرفتنت 🗞 @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا