نامتان بدونشک زیباترینِ نامهاست و گوشنوازترینِ نغـمهها؛ اما دل من که میشنود که هیچ نیازمندی ناامید از خانهی امامحسنمجتبیٰ علیهالسلام برنمیگشت، به خودش جرأت میدهد که حضرتکرامت صداتان کند.
روزی که به نام شماست، نمیتواند روز زیبایی نباشد! هرچند یک زیبایی حزنآلود، هرچند تار... از پشتپردهی اشک...
روزی که به نام شماست، میتواند روز مبارکی برای قدمبرداشتنی تازه باشد؛ برای فکر کردن، برای نگاهی دوباره به همهچیز... حتیٰ اگر روز غمگینِ پایان زمینیبودنتان باشد...
روزی که به نام شماست، میشود یاد خیلی چیزها افتاد؛ میشود در کوچههای مـدینه قدم زد به تماشا... تماشای دقیقههایی از روزهای شما که در گذر قرنها روایتـش به ما رسیده؛ دقیقههایی که چراغراه میشوند برای سردرگمیِ انسان قرنهای نوین، اگر بخواهد...
خیلی چیزها را نمیدانم، خیلی راهها را نرفتهام، خیلی کارها را نکردهام... اما یک چیز را خوب میدانم: منِ بدون شما، منِ تنـهای بیپناهیست... منِ بدون شما، راستش، به درد نمیخورد... این من را بدون شما نخواهید...
روزی که به نام شماست را میخواهم یکجور دیگر دوستتان داشته باشم، یکطور دیگر نگاهتان کنم، یکشکل دیگر خودم را به شما نزدیک کنم. به مهـربانی بیحدّتان، به صبوری سبزتان، به بخشندگی بیمنّتتان... میخواهم، اما اصل کار خواستن شماست. میشود مرا دوستـدار و پیرو و در مسیرتان بخواهید؟
#سوگ
#امامحسنمجتبی 🖤
♾ @binahayat_ir
دشت،
گامهای جابر و عطیّه را،
یکهزار و چارصـد بهـار،
در بغل گرفتهاست
خاک، زیر پوستش
ردّ پای این دو را هنوز،
مثلِ خون تازه، حفظ کردهاست
اوّلین مسافران اربعین، هنوز هم
در کنارِ مـا پـیاده سیر میکنند...
از عطیّه در خیال خود سوال میکنم:
«جـابـرِ هزار و چارصـد بهار پیش،
مدفنِ غریب و بینشانِ دوست را
بی فروغِ دیدهاش، چگونه یافت؟
با کدام سوی چشم،
بیامان به سوی کربلا شتافت؟»
پاسخ عطیّه یک کلام بود:
«بـوی تـربـت حسـین»...
✍🏼 سیّد مهدی موسوی
#سوگ
♾ @binahayat_ir
گفتند «یا رسولاللّٰه! حسن و حسین پسرهای شما هستند، چه چیز برایشان به ارث گذاشتهای؟»
فرمود «هیبت و آقاییام را به حسن بخشیدم، شجاعت و بخشندگیام را به حسین.»
📚 آفتاب غریب
✍🏽 مریم کریمی
#سوگ🏴
♾ @binahayat_ir
بعضیوقتا یه حسی انقد عمیق و ازتهدله، که آدم قشنگ حس میکنه نه، نمیشه! نمیشه درست با کلمهها توصیفش کرد... کلمهها همون کلمههان، ولی کم میارن انگار. شبیه آدمی که زبونش بند اومده...
ماها به شـما که فکر میکنیم، یادمون میاد که سایهی مهربونیت اونقدری رو سر همهمون بوده، همهی ایرانمون اونقدری صحن شـما بوده که از بچگی دلدادهت باشیم... ولی از یه جایی به بعد، یه چیزایی عوض شد؛ اصلا زیر و رو شد! قصهش مفصله؛ هر کدوممون یه قصهای داریم خاصِ خودمون. ولی توی همهشون یه چیزایی مشترکه؛ مثلاً شروعشون اون وقـتـیه که بـینـهـایـتـی شـدیـم. جوابِ سوالامون، آروم آروم حک شد تو ذهنمون و راه پیدا کرد به قلبمون... دلمون رفت واسه خدایی که حالا دیگه بزرگی و مهربونی و عدالتش، بیخطوخشِ ابهام، مث روز برامون روشن بود. اونوقت بود که یه بار دیگه، یه جور دیگه عاشق شـما شدیم؛ دیگه فقط دلی و همینجوری و بهخاطر حس آشنای حرم و بهیادِ آرزوهای برآوردهشدهمون نبود که دوسِت داشتیم، دیگه همهی وجودمون به سمت شـما کشیده میشد، مخصوصاً عقلمون! دل، خب کارش عاشقشدنه... ولی کسی که با عقلش عاشق شه، دیگه محاله عاشقی از سرش بیفته و دلش سمت دیگهای بره. شـما رو که آیینهی تمامنمای خدایی، با تمام وجود وصل به خدایی، راه وصلشدنِ زمین به آسمونی، ماها یه جور دیگه دوس داریم؛ یه جوری که راحت نمیشه توصیفـش کرد... ماها هر جا خواستیم به کسی بگیم بینهایتی بشه، اول و وسط و آخرِ حرفمون گفتیم کل ماجرا مال امامرضاست! گفتیم این یه دعوت از طرف امامرضاست! هر وقت عکس و فیلم حرم شـما رو جایی دیدیم، یه جور خاصی نگاهمون روش موند... از ته ته قلبمون، درحالیکه از چشامون قطرهقطره «دوسِت دارم دوستِ حضرتدوست» چکه میکرد، سلاممونو از دور و نزدیک راهیِ شـما کردیم... هر موقع که چشممون به گنبد قشنگت روشن شد و یه گوشهی صحنت نشستیم، حالوهوامون و دعامون و درددلمون هم متفاوت از قبلنا شدهبود؛ دیگه با یه کولهی پر از آرزوهای ریز و درشت روبهروی شـما قد راست نکردیم. ینی دیگه دلمون نمیذاشت، انقد که بیقرارِ پرکشیدن و بغلکردنت بود و هیچی جز خودت رو ازت نمیخواست... حتی واسه عزیزامون هم دلمون نمیومد بگیم این مشکل و اون غصهشو حل کن! عشق شـما، شیرینترین بود... شیرینتر از برآوردهشدن آرزوها و حلشدن مشکلا... ما دیگه دعامون واسه عزیزامون هم عاشقشدن بود!
از سمت شـما هم اونقدر مهربونی مخصوص دیدهیم که بتونیم به خودمون بگیم بچههای امامرضا... هر کدوممون یه جور... هر بینهایتی، هزار قصه از شـما داره واسه گفتن...! قصههای طلایی و فیروزهای... نه! قصههایی به رنگ خدا!
خلاصه که... امشبم غممون با گذشته فرق میکنه، دلتنگیمون واسه حرمت هم امشب عجیب رو دلمون سایه انداخته...
دل عزادارِ همهمون، امشب پر کشیده پیش شـما که همراه پسرت، همراه زمین و آسمون، غریبی شـما رو گریه کنه... عزیزترینِ ما! دلامونو بغل میکنی؟
#سوگ
#امام_رضایی_ام
♾ @binahayat_ir
گفتند:«یا رسولاللّٰه! حسن و حسین پسرهای شما هستند، چه چیز برایشان به ارث گذاشتهای؟»
فرمود:«هیبت و آقاییام را به حسن بخشیدم، شجاعت و بخشندگیام را به حسین...»
📚 آفتاب غریب
✍🏽 مریم کریمی
#سوگ🏴
♾ @binahayat_ir