بسم الله الرحمن الرحیم
✨ملاقات امام خمینی;با آقای قاضی
#برگرفته_از_کتاب_جمال_السالکین
از انتشارات #بینش_مطهر
سیره شناسی علمای ربانی بر اساس زندگانی#آیت_الله_آقا_سید_جمالالدین_گلپایگانی
ملاقات #امام_خمینی;هم با #آقای_قاضی;به گونهای خاص بود. #آیت_الله_حاج_شیخ_عباس_قوچانی ;بعضی از مسائلی را که میخواست برای امام;و انقلاب ایران رخ بدهد، از قبل میدانست و میگفت. ایشان قضیهای را نقل کردند که:
🖌«ما در خدمت آیت الله حاج سید علی قاضی;هر روز به محضر ایشان میرفتیم و استفاده میکردیم. یک روز دو نفر از شاگردهایی که هر روز به محضر آیت الله قاضی;مشرف میشدند خبر دادند که #حاج_آقا_روحالله_خمینی به نجف آمدهاند و میخواهند با شما ملاقات کنند.
شاگردان امام خوشحال شدند که در این ملاقات حضرت امام در حوزه قم معرفی میشود. چون اگر شخصی مثل آقای قاضی;ایشان را میپسندید خیلی مهم بود. روزی معین شد و امام تشریف آورد. وقتی امام به آقای قاضی;وارد شد به ایشان سلام کرد. روش آقای قاضی;این بود که هرکس به ایشان وارد میشد جلوی او بلند میشد و به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف میکرد که بنشیند، ولی وقتی امام وارد شد آقای قاضی; جلوی امام بلند نشد و هیچ هم به ایشان تعارف نکرد که جایی بنشیند امام هم در کمال ادب؛ دوزانو، دم در اتاق ایشان نشست.
❇️❇️❇️
📒شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا آقای قاضی;در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشد. آن دو نفری که معرف امام به آقای قاضی;بودند هم وارد شدند و در جای همیشگی خودشان نشستند. بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچکس هم هیچ صحبتی نکرد. امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستش نگاه میکرد. آیت الله قاضی;هم همینطور ساکت بود. بعد از این مدت ناگهان #آیت_الله_قاضی;رو کرد به من و گفت: آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور. من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم چون بعضی از این کتابها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی;آورده بودم و مباحثی را که لازم بود بررسی کرده بودم. تا ایشان گفت: آن کتاب را بیاور من دستم بیاختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم، حتی از آقای قاضی;نپرسیدم کدام کتاب.مثلاً کتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا. همانطور بیاراده دستم به آن کتاب برخورد آن را آوردم و آقای قاضی گفت: آن را باز کن. گفتم: آقاچه صفحهای را باز کنم؟ گفت: هر کجایش که باشد من هم همینطوری کتاب را باز کردم. دیدم که آن کتاب به زبان فارسی است و لذا بیشتر تعجب کردم. چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی;بودم این کتاب را حتی یکمرتبه هم ندیده بودم حتی جلد آن را هم ندیده بودم. کتاب را که باز کردم دیدم اول صفحه نوشته شده «حکایت».گفتم: آقا نوشته شده: حکایت. فرمود، باشد بخوان. مضمون آن حکایت این بود:.....
❇️❇️
🖌یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت میکرد. این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد.عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد. این مرد روحانی هرچه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجهای نرسید لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند. پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد. بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر میبرد آن سلطان مجدد او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار:) در آن بودند تبعید کرد. این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمام آن مملکت به دست آن عالم جلیلالقدر افتاد...
📗مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد. عرض کردم آقا حکایت تمام شد، حکایت دیگر هم هست. گفت: کفایت میکند، کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش. گذاشتم. همه ما که هنوز از حرکت آقای قاضی;ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشده بیشتر متعجب شدیم و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که #آقای_حاج_آقا_روح_الله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرد، حکایتی خوانده است!
❇️❇️❇️