eitaa logo
بینش نو | اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
649 دنبال‌کننده
73 عکس
18 ویدیو
4 فایل
💎 کانال "اطلاع رسانی" سایت «بینش نو» حضرت آیت الله مرتضی رضوی http://www.binesheno.com 📲 تماس با ادمین: @Binesheno_com 💻 سفارش کتاب @sefareshkotob
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 برشی از یک کتابامانت الهی 🔸 مراد از امانت در آیه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»چیست؟ در واقع سه پرسش در کنار هم قرار دارد: 1- مراد از امانت چیست؟ 2- شمول عبارت «السّموات والارض و الجبال» تا چه حدّ است آیا شامل جانداران و حیوانات نیز می باشد؟ 3- ابتدا به نظر می رسد آیه در مقام تمجید از انسان است اما جمله اخیر: «انّه کان ظلوماً جهولاً» خبر از یک نکوهش شدید می دهد. بالاخره معلوم نمی شود انسان به دلیل امتیازش امانت دار امانت گشته یا به دلیل ظلوم و جهول بودنش؟ـ؟ 🔹 مراد از امانت همان نفس «امانت» است که در عالم مخلوقات؛ آسمان و زمین، کوه و دشت، خزنده و چرنده هیچ کدام امانت پذیر نشدند و هیچ تعهد امانتی ندارند؛ نه چیزی را به عنوان امانت می پذیرند و نه می توان چیزی را به آن ها به عنوان امانت سپرد که متعهد حفظ آن باشند هرگز آهوئی چیزی را به آهوی دیگر به عنوان امانت: نسپرده است و برعکس. تنها انسان است که هم امانت پذیر و هم امانت سپار، است. و این جنبۀ امتیاز و ستودگی بشر است. و چون در مواردی به همان امانت خیانت می کند ظلوم است، توان و صفت ظلوم بودن در هر انسان هست بعضی ها با کنترل نفس و هدایت الهی صفت مذکور را مهار کرده اجازه نمی دهند به فعالیت برسد و حتی برخی آن را از ذات خودشان برکنده و بر می اندازند. 🔸 جهول: صفت جهول در این باره از دو جهت قابل دریافت است هم بی تردید چیزی به نام خیانت مبتنی بر جهل است و هم کسی که در سپارش امانت دقت نمی کند کار جهل آمیزی می کند. 🔹 این است معنای آن تناقض که در بدو امر از جملۀ «انسان مسئولیت پذیرترین و در عین حال مسئولیت گریزترین موجود است» که در واقع تناقضی در میان نیست و مانند پیام آیه مذکور که در باره «نوع انسان» نه تک تک افراد، سخن می گوید او را ممتاز و در نگاهی که به موارد و مصادیق امانت دارد، در میان نوع انسان نکوهیدگی را می بیند. 🔸 انسان موجود «دو شخصیته» است: فطرت انسان امانت پذیر و امانت سپار است اما غریزۀ او (که همان روح حیوانی است) اهمیتی به امانت نمی دهد بل معنای آن را نمی فهمد. 🔹 همین طور فطرت انسان مسئولیت پذیر است اما غریزه او به شدت مسئولیت گریز است. اسلام از ما نمی خواهد که مانند «ملامتّیه» یا «راهبان» به غریزه کُشی بپردازیم، از ما می خواهد اعتدالی میان فطرت و غریزه ایجاد کنیم خود خواهی ها و خود سری های غریزه را کنترل کنیم. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
52.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مستند 🌍 مستند داستان آفرینش جهان قسمت نهم (خلقت آدم) این مستند برداشت و اقتباسی است از آثار و تالیفات آیت الله مرتضی رضوی کاری از: مسعود مهدی گوینده: رضا هدایت فر تولید: ۱۳۹۳ حجم: 49 MB دانلود با کیفیت 1080P #️⃣ 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
أللّهُمَّ انصُر الإسلَامَ وَ أهلهُ وَ اخذُل الکُفرَ وَ أهلهُ. أللّهُمَّ انصُر جُیُوشَ المُسلِمِینَ. ختم صلواتی جهت دعا برای نصرت جبهه مقاومت.
یکی از اعضای خوب کانال(آقای افتخاری) تصویری از یک شبهه در مورد کاربرد ارض در قرآن کریم ارسال کردند و خواستند که بر اساس مبانی استاد پاسخی کپشن کنیم تا در فضای مجازی مورد استفاده قرار گیرد. پاسخ شبهه مذکور در کتاب «تبیین جهان و انسان» که در دهه ۷۰ تالیف شده است به صورت کامل وجود دارد اما برای فهم درست مطلب لازم است متن بخش مربوطه کاملا مطالعه شود. لذا خلاصه ای از پاسخ آماده شد و برای مطالعه تکمیلی به کتاب مذکور لینک داده شد.
سوال و پاسخ 🔸 در نظر عموم چنين تلقی شده است كه لفظ «ارض» در قرآن به معنای كره زمين می‌باشد. در صورتی كه با تدبر در آيات قرآن كريم و احاديث اهل‌بيت(ع) روشن می‌شود كه اين لفظ چندين معنی دارد كه فقط يكی از آنها كره زمين است. 🔹 در گویش مردم نیز این را شاهد هستیم که گاهی فرد می‌گوید زمین را ساختم یا گفته می‌شود زمین گران شده است که قطعا مقصود گوینده قیمت کره زمین نیست. 🔸 استاد در کتاب «تبیین جهان و انسان» به شش معنای ارض اشاره کرده و آیات مربوطه را آورده‌اند که در اینجا به دو معنای مربوط به بحث اشاره می‌کنیم: کره زمین: وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً. 🔹 محتوای آسمان اول: تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ؛ از دیدگاه قرآن کریم تمام کهکشان‌ها، ستاره ها و سیاره ها در آسمان اول قرار دارند: إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ. 🔸 در مورد آیات اشاره شده در شبهه مذکور، آیه 29 سوره بقره در مورد آفرینش محتوای آسمان اول سخن می‌گوید که خداوند پس از آن اراده فرمود تا هفت آسمان را بیافریند که در این آیه مراد از ارض محتوای آسمان اول است اما در آیه 30 سوره نازعات از آفرینش ارض به معنای کره زمین سخن می‌گوید که هیچ دروغ و تناقضی نیست. 🔺 پیشنهاد می‌شود جهت روشن شدن بحث به بخش جهان شناسی کتاب تبیین جهان و انسان که لینک آن قرار داده شده است مراجعه فرمایید. 📖 مطالعه و دانلود #️⃣ 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
49.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مستند 🌍 مستند داستان آفرینش جهان قسمت دهم- بخش پایانی (کابالا و پایان تاریخش) این مستند برداشت و اقتباسی است از آثار و تالیفات آیت الله مرتضی رضوی کاری از: مسعود مهدی گوینده: رضا هدایت فر تولید: ۱۳۹۳ حجم: 47 MB دانلود با کیفیت 1080P #️⃣ 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🎞 مستند مستند داستان آفرینش جهان، برداشت و اقتباسی است از آثار و تالیفات آیت الله مرتضی رضوی دانلود ده قسمت مستند داستان آفرینش جهان در یکجا لینک دانلود کیفیت 1080P دانلود قسمت اول مستند داستان آفرینش جهان لینک دانلود کیفیت 1080P دانلود قسمت دوم مستند داستان آفرینش جهان لینک دانلود کیفیت 1080P دانلود قسمت سوم مستند داستان آفرینش جهان لینک دانلود کیفیت 1080P دانلود قسمت چهارم مستند داستان آفرینش جهان لینک دانلود کیفیت 1080P دانلود قسمت پنجم مستند داستان آفرینش جهان لینک دانلود کیفیت 1080P دانلود قسمت ششم مستند داستان آفرینش جهان لینک دانلود کیفیت 1080P دانلود قسمت هفتم مستند داستان آفرینش جهان لینک دانلود کیفیت 1080P دانلود قسمت هشتم مستند داستان آفرینش جهان لینک دانلود کیفیت 1080P دانلود قسمت نهم مستند داستان آفرینش جهان لینک دانلود کیفیت 1080p دانلود قسمت دهم مستند داستان آفرینش جهان لینک دانلود کیفیت 1080P #️⃣ 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرسش جالبی توسط یکی از اعضای خوب کانال(آقای اژدری) مطرح شد که با توجه به اهمیت و دقت این سوال تصمیم گرفتیم برای اعضای کانال منتشر کنیم سلام وقت بخیر از استاد سوال داشتم: در جلد اول علوم انسانی در صحیفه سجادیه بخش پنجم در باب عمر، زندگی و اجل آمده: همه چیز زمانمند است (حتی فرشته و روح)، و اجل یعنی مقاطعی از زمان که نسبت به شیئ ملحوظ می شود. و هر شیئ زمان معین و مشخص دارد مثلاً: هر خورشیدی عمری دارد، و هر سیاره ای، و هر منظومه ای و هر کهکشانی. و همچنین: امیرالمومنین عليه السلام در نهج البلاغه می‌گوید: «جَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدْراً وَ لِكُلِّ قَدْرٍ أَجَلًا وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابا»: قرار داد برای هر شیئ قدری و اندازه‌ای، و برای هر قدری اجلی، و برای هر اجلی کتابی. همان طور که قرآن می فرماید: «وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار»، و امام نیز می فرماید: هر شیء مقدارمند نیز اجلی دارد و هر اَجلی نیز کتابی دارد. می گوید: هر چیز مقداری و حجمی دارد، و هر حجمی اجلی دارد. ======= آیا با توجه به این دو نکته که همه چیز غیر از خدا زمانمند و مکانمند هستند حتی روح و فرشته و هر چیز زمانمند اجلی دارد، به این منتج نمی‌شود که روح و حتی فرشتگان در عالم قیامت هم مجددا اجلی دارند؟
سوال و پاسخ ❓ آیا همه چیز غیر از خدا زمانمند و مکانمند هستند حتی روح و فرشته و هر چیز زمانمند اجلی دارد، به این منتج نمی‌شود که روح و حتی فرشتگان در عالم قیامت هم مجددا اجلی دارند؟ 🔻جواب 🔹در پاسخ باید به این نکات توجه کرد: 1️⃣ آیا خداوند روزی کائنات (کل مخلوقات) را از بین خواهد برد؟ جواب: خیر، زیرا در آن صورت باید وجود را به عدم تبدیل کند و عدم عدم است و چیزی نیست که کائنات به آن تبدیل شود نه وجود عدم می‌شود و نه عدم وجود می‌شود و این حکم عقل است که خود عقل مخلوق خداوند است. 2️⃣ همانطور که خداوند مخلوق اولیه (ماده اولیه جهان) را نه از عدم آفریده و نه از موجود دیگر بلکه آن را ایجاد کرده است پس او قادر است کائنات را نیز «افناء» کند، با امر «کن فیکون» ایجاد کرده و با امر «کن فیکون» نیز «افناء» کند. جواب: ایجاد درست است لیکن در ایجاد حکمتی بوده است آیا زمانی برای «افناء» نیز حکمتی خواهد بود؟ والله اعلم. 🔸 به این آیه توجه کنید: «خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ» در این آیه دو نکته وجود دارد: الف) در آیه مشخص نمی‌کند که سماوات و ارض هرگز فانی نخواهند شد و به اصطلاح «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» خداوند برای هیچکس و هیچ چیز چک سفید امضا نکرده است و نمی‌کند. ب) می‌فرماید تا آسمان‌ها و زمین باشند اهل بهشت هم خواهند بود ابدی به این معنا مسلم است ولی خداوند به ایجاد قادر است به «افناء» نیز قادر است اما هیچ آیه‌ و یا حدیثی درباره «افناء» نداریم. #️⃣ 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب سنخيت در وجود 🔹 وجود يك مقوله تشكيكی است و فرق ميان وجودها در قوت و ضعف و در كمال و عدم كمال است، اين درست؛ امّا اين حكم كه صادر مي‌كنيم از چه شمولی برخوردار است؟ آيا اين قضيه و داوری شامل وجود خدا نيز هست؟ يعني فرق ميان وجود خدا و فلان پديده مخلوق تنها در قوت و ضعف، كمال و عدم كمال، و حدوث و عدم حدوث، است؟ و غير از اين فرقي ميان وجود خدا و وجود خلق نيست؟ 🔸 پاسخ ارسطوئيان مثبت است ولي قرآن و اهل‌بيت‌عليهم السلام مي‌فرمايند: «لیسَ کَمِثْلهِ شَیءٌ» خداوند هيچ مثليت و سنخيت با مخلوقات ندارد. 🔹 اگر قضيه و حكم فوق شامل خدا نيز شود به هر صورت ميان خدا و خلق سنخيت وجودی حاصل می‌شود و مثليت برقرار می‌گردد. 🔸 قضيه فوق و حكم به تشكيكی بودنِ وجود، يك قضيه صحيح است امّا در محدوده كائنات و هرگز شامل وجود خدا نمی‌شود؛ زيرا: 1️⃣ وجود بما هو و فارغ از موجودات عينی و واقعی، غير از يك مفهوم ذهنی چيزی نيست. با صرف نظر از موجودات، وجودی وجود ندارد معنی اين سخن اين نيست كه خدا نيز مانند مخلوقات ماهيت دارد خداوند موجِد و خالق وجود و ماهيت است. 2️⃣ اين همان تسرّی دادن «مفهوم شناسي» بر «عين و واقعيت‌شناسی» است كه پيشتر خطا بودن آن بيان گرديد. 3️⃣ اين همان «اطلاق انگاری» در مورد «عقل» و شمول دادن عقل بر خداوند است و «كيف يجری عليه ما هو اجراه» و ذات خدا را به تحليل عقلی كشيدن است كه پيشتر خطا بودن اين قسم نيز روشن شد. ❓سوال: «بود»، «بود» است و فهم و برداشت ما از «بود و وجود» تنها يك چيز بسيط است خواه در مورد خدا باشد و خواه در مورد يك مخلوق. 🖌 جواب: وجود به معني «مقابل العدم» در هر دو مورد به يك مفهوم است هم خدا عدم نيست و هم فلان مخلوق موجود، عدم نيست. و اين سنخيت يا مثليت صرفاً يك چيزی است كه ذهن فرض می‌كند و ذهن بشر چاره‌ای جز اين ندارد؛ ولی اين سنخيت كه ذهن آن را به‌دليل عجز خود می‌سازد يك مفهوم صرفاً ذهنی است و در واقعيت و عينيت هيچ سنخيت و مثليتی ميان وجود خدا و خلق نيست. بنابراين: 1️⃣ مفهوم وجود مقوله تشكيكی است در مخلوقات و كائنات فقط. 2️⃣ همين مقوله تشكيكی بودن نيز در عرصه ذهن است نه در عرصه عين همان‌طور كه مفهوم عدم فقط در ذهن است نه در عين. 3️⃣ برداشت هم‌مثل يا هم‌سنخ از وجود در «مقابل العدم» ربطي به «تشكيك شامل خدا» ندارد. عدم، عدم است و نمی‌تواند حقايق متعدده و مختلفه داشته باشد و اين موضوع موجب شده كه فكر كنند پس وجود هم نمی‌تواند حقايق متعدده و مختلفه داشته باشد مگر در بستر تشكيك. 🔸 امّا معلوم نيست كه كدام برهان و كدام استدلال و كدام عقل توانسته وجود خدا را تحليل كرده و آنگاه آن را به حيّز تشكيك در بياورد. 🔹 بديهي است فلسفه‌ای كه بر اساس چنين سنخيتی مبتنی شود و نيز احكام ذهنی را در همه جا به عينيات تسری دهد، چاره‌ای جز اعلام «وحدت وجود» و «وحدت موجود» و انكار واقعيات و حقايق ملموس و سرپيچی از بديهيات، ندارد. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب انگیزه محی‌الدین و پیروانش در «تقبیح دعا» 🔹 جبری اندیشی:‏ قوم دیگر می‌شناسم ز اولیا که دهانشان بسته باشد از دعا از رضا که هست رام آن کرام جستن دفع قضاشان شد حرام (مولوی) 🔸 صوفیان از جانبی خودشان را «ولی الله» می‌دانند، و دست كم خودشان را دارای مقام «اوحدی» می‌‏دانند كه در مجلد اول به شرح رفت. و از جانب دیگر مانند هر انسان دیگر دچار مشكلاتی از قبیل بیماری و دیگر گرفتاری‌‏های مادی و معنوی و حوادث می‌‏شوند. مردم می‌‏گفتند و می‌گویند: اگر اینان «ولی الله» هستند و اوحدی و مستجاب الدعوة هستند چرا نمی‌‏توانند بلاها و گرفتاری‌‏ها را از خودشان دفع كنند. 🔹 این پرسش، بزرگ‌‏ترین مشكل این مدعیان ولایت بوده و هست، موی دماغی كه آن همه خوشی‌‏های زندگی‌شان را تلخ می‌‏كرد. برای رهائی و دست كم برای كاهش از فشار این موضوع، بر علیه «دعا» قد علَم كردند و اصل «تقبیح دعا» را مطرح ساختند. 🔸 در این «اصل» محی‌الدین از هر صوفی دیگر تندتر رفته است كه مولوی وارث خانقاه قونیه كمی از سرعت آن كاسته است. محی‌الدین دعا را «دفع قضا» نمی‏داند بل آن را «نقض قضا» می‌‏داند. او می‌‏گوید خداوند از ازل یك برنامه حكیمانه ریخته است و آن برنامه اگر به وسیله دعا عوض شود «نقض حكمت» خدا می‌‏شود (كه در مبحث مربوطه پاسخ مربوطه‌‏اش داده شد) پس فرار از پرسش فوق نه تنها درمورد دعا بل در جبری اندیشیدن محی‌الدین نیز دخیل است. اینان چاره‌‏ای جز «پناه بردن به جبر» ندارند. 🔹 محی‌الدین و قیصری و صدرائیان روز، قضا و قدر خدا و نیز حكمت خدا را لا یتغیر، جبر خشن، خشك لوله‌كشی شده، می‌دانند. اما خود خدا، وجود و ذات خدا را، متغیر، دارای حالات متعدد و مقام‌های مختلف می‌دانند و برای این تغییر ذاتی و همیشگی، آیه «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» را دلیل می‌آورند و تمسك به این آیه را همه جا تكرار می‌كنند. 🔸 در حالی كه قضیه كاملاً برعكس است و آیه دقیقاً در مورد دعا نازل شده است. می‌فرماید: «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ». یك انسان یا باید خیلی نادان باشد و یا خیلی پررو، تا بتواند با یك آیه این چنین بازی كند، یك آیه دو جمله‌ای را از هم جدا كند جمله اول آن را حذف كند و جمله دوم آن را بر علیه پیام جمله اول به كار گیرد. 🔹 من نمی‌گویم: این جنایت است، خیانت است، تحریف است. لطفاً شما بگوئید نام این عمل چیست؟ كشف است؟ شهود است؟ عرفان است؟ تقوی است یا بی‌دینی؟؟ در همین یك نكته معنی عرفان و كشف و شهود حضرات مشخص می‌شود. 🔸 سبزواری در اواخر منظومه می‌گوید: كسی در طول هفتاد سال عمرش هرگز «لیت» و «لعلّ» نگفت. زیرا در مقام تسلیم بود؛این «مقام تسلیم» نیست بل «مقام جهل» است، مقام شقاوت و بدبختی، یا مقام مرید بازی و عوام فریبی است. كسی كه در مقابل كلام خدا و قرآن تسلیم نیست چگونه می‌تواند در مقام تسلیم باشد؟! «تَٱللَّهِ لَقَدۡ أَرۡسَلنَآ إِلَىٰٓ أُمَمٖ مِّن قَبلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ ٱلشَّيطَٰنُ أَعملَهُمۡ»، «وَهُمۡ يَحسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحسِنُونَ صُنعًا». 🔹 اسلام دعا را «مخّ العبادة» می‌داند. بدیهی است هر عبادت و هر عمل نوعی دعا و «خواستن» است، و «نیت» عین دعا است. و لذا میان تقبیح دعا و ترك شریعت رابطه تنگاتنگ هست بل عین همدیگر هستند. و صوفیان از این مسیر نیز به ترك شریعت می‏رسند. با كمی دقت روشن می‏شود كه اساساً در تصوف جائی برای «شریعت» نیست. 🔸 اما معلوم نیست با این همه اقتضاهای ماهوی و قهری تصوف بر ترك هر عمل، چرا شعار سیر و سلوك و گشتن هفت شهر عشق را می‌‏دهند، آیا كوشش برای «لقاء الله» خود دعا نیست؟! آیا همه چیز و همه حوادث و سرنوشت‌‏ها در ازل تعیین شده و تغییرپذیر نیست مگر سیر و سلوك حضرات و رسیدن‌شان به لقاء الله كه باید این یكی را با شكستن حكمت خدا و با به هم ریختن قضای ازلی خدا به دست آورند؟!؟ كجای بینش اینان فارغ از تناقض است؟ 🔹 قرآن ترك دعا را عین «تكبر» می‌‏داند:«وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ» و نیز قرآن تارك دعا را شقی می‌‏داند:«وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا» ترك دعا عین تكبر بل بالاترین مصداق تكبر است و تكبر صفت اصلی ابلیس است:«أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ». 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب ما و غربی‌ها در مسأله «ارزش‌ها» 🔹غربی‌ها به طور كلی حتی افراطی‌ترین آنها برخوردشان با «ارزش‌ها» یك برخورد مشروط است رویه و روح عمومی آنان بر این اصل استوار است كه ما جامعه شناسیم و ابتداءً كاری با «ارزش‌ها» نداریم و پس از بررسی و تحقیق در مورد هر ارزشی به یكی از دو نظر خواهیم رسید: الف) ارزش مورد نظر از ارزش‌های سیال است. در این صورت تحول این ارزش به ضد خود را یك امر طبیعی خواهیم دانست. ب) ارزش مورد نظر از ارزش‌های پایدار و مربوط به هسته پایدار آگاهی بشر است (مانند جلوگیری از قتل) در این صورت تحول این ارزش‌ها معیار تحقیق نیستند بل تحقیق، معیار ارزش‌هاست. اما رویه و روح عمومی در كشور ما كلاً بر «حذف ارزش‌ها» استوار است. یعنی داوری در مورد یك ارزش به نتیجه تحقیق واگذار نمی‌شود بل قبل از تحقیق داوری انجام یافته تلقی می‌گردد. البته منظورم جریان ناخودآگاه‌ها است نه خودآگاه‌ها كه «روش علمی» با «حذف ارزش‌ها» مساوی تلقی می‌شود. 🔺 عقلانی و منطقی 🔸نحوه برخورد با «هسته پایدار» نحوه برخورد با «هنجار و ناهنجار» را تعیین می‌كند و این یكی نیز نحوه برخورد با «ارزش‌ها» را تعیین می‌كند (در این بیان میان هنجار و ناهنجار و ارزش و ضد ارزش فرقی هست) و نحوه برخورد با ارزش و ضد ارزش نحوه و چگونگی و بافت و سیستم «برنامه پیشنهادی ـ اصلاحی» را تعیین می‌كند و همین جریان است كه معنای «روش عقلانی» را تعیین می‌كند. 🔹در بینش پارتو رفتار عقلانی رفتار، كار و عملی است كه عامل آن تنها نفع مادی خود را در آن رفتار در نظر گرفته باشد و آن رفتار، عقلانی است كه به یكی از انگیزه‌های غریزی پاسخ دهد. بقیه رفتارهای بشری از قبیل خدمت، دگردوستی غیر غریزی (غیر جنسی)، خیرخواهی برای دیگران و… بالاخره ایثار به هر معنی، حماقت است و لذا فتوا می‌دهد كه بشر یك موجود نابخرد است. چنین منطقی تنها آن بخش از رفتارهای انسان را «منطقی» می‌داند كه محقق در بررسی آن، رابطه میان نیازهای صرفاً غریزی را با آن رفتار كشف كند. در این بینش افراطی حدود «هسته پایدار»ی دقیقاً مشخص و معین شده است كه تنها آن بخش از آگاهی‌ها كه راه نیل به نیازهای صرفاً غریزی را نشان دهند و شخص را به آنها برسانند پایدار هستند و هر آگاهی دیگر سیال می‌باشد كه جامعه بر فرد تحمیل می‌كند و پذیرش این تحمل حماقت است. 🔸ما در اینجا در صدد نقد و بررسی بینش‌ها نیستیم. اگر یك بینش خاص را عنوان می‌كنیم تنها به خاطر آوردن یك مثال است تا به وسیله آن اهمیت مسأله «شناخت» روشن و معلوم شود. پس از آن كه منطق ارسطویی كنار زده شد منطق هر بینش و مكتب و نیز روش شناخت آن، عبارت است از برداشتی كه در مسأله «عین و ذهن» دارد. 🔹البته هستند كسانی مانند ماكس وبر كه در مسأله عین و ذهن به اصطلاح دُم به تله نداده‌اند و به قول سیاستمداران موضع خودشان را در این مسأله روشن نكرده‌اند. شاید می‌توان وبر را در این مورد فونكسیونالیست‌تر از هر كس دیگر دانست، لیكن فرار از طرح مسأله «عین و ذهن» هیچ بینشی را فارغ از آن و بی‌نیاز از آن نمی‌كند و این ملازمه یك ملازمه قهری است. زیرا هر محققی بر اساس آگاهی تحقیق می‌كند و در صدد به دست آوردن آگاهی‌های زیادتر است. و اگر شخص دیگری پیدا شود و در تنگ كردن دایره هسته پایدار قدمی فراتر از پارتو بردارد دیگر اثری از هسته پایدار، نه تنها در آگاهی‌ها و هنجارها و ارزش‌ها كه در مورد طبیعت و جهان ملموس حسی، نیز نمی‌ماند و همه چیز سفسطه می‌شود، زیرا هیچ كسی نمی‌تواند بگوید همه چیز سیال است جز اندیشه من. هر آگاهی پایدار نیست جز آگاهی من. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
در نظر داریم ان شا الله در چند پست پیاپی پس از طرح نظر استاد در مورد فلسفه ارسطویی و بی‌نیازی اسلام از آن و این که هر دین خود یک فلسفه است، اصول فلسفه ثقلین را مطرح نماییم. مقدمه 🔸 امروز کم نیستند اشخاص حوزوی و دانشگاهی که همچنان به فلسفۀ ارسطوئی وفادار مانده اند (!) و آنان که خود را از لاک آن خارج کرده اند، متأسفانه مرید فلسفه‌های غربی شده اند. گوئی تعهد کرده و سوگند خورده‌ایم هرگز به اندیشه- و حتی به مخیّلۀ- خود راه ندهیم که ممکن است مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) نیز فلسفه‌ای داشته باشند!!! 🔹 از این شگفت‌تر بینش آن عده از حوزویان است که رسماً اعلام می‌کنند که اسلام هیچ فلسفه‌ای ندارد. و در مقام رد فلسفۀ ارسطوئی، مطلق فلسفه را رد می‌کنند؛ گوئی میان سفسطه و فلسفه چیزی هست که نامش دین است. توجه ندارند که هر دین- اعم از دین درست و نادرست- یک فلسفه است. 🔸 این وضعیت اسفناک وادارم کرد که چند جلسه ای وقت عزیزان را به موضوع «اصول اساسی در شناخت فلسفه ها» بگیرم که در سه جزوه تقدیم می شود. توجه خوانندگان گرامی را به دو نکته جلب می کنم: 1️⃣ زمانی در مقام داوری باشند که هر سه جزوه را تا به آخر خوانده باشند. 2️⃣ محتوای این جزوه ها به شرح و تفصیل بیشتری نیاز دارد، اگر می خواستم به آن بپردازم باید همۀ آنچه را که تا به امروز نوشته ام در اینجا می‌آوردم. پس همۀ آثار بنده- اعم از مقالات و کتاب ها- پشتوانۀ این سه جزوه است. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 1 🔺 اصول اساسی در شناخت فلسفه‌ها(بخش اول) 🔹 فلسفه یک واژه یونانی است در برابر «سفسطه»؛ فلسفه یعنی هستی شناسی براساس باور به «واقعیت هستی» که جهان واقعیت دارد و خیال نیست. 🔸 اولین نکته این است که آیا «واقعیت داشتن جهان هستی»، بوسیله فلسفه اثبات می‌شود یا یک پیش‌فرض است؟ اینجاست که دکارت از «من هستم» شروع می‌کند که هیچ نیازی به این‌گونه شروع کردن نیست؛ اینکه یک سوفیست سفسطه می‌کند، یا یک شکاک شک می‌کند، یا یک «لا ادری» لا ادری می‌گوید، خود دلیل واقعیت جهان و هستی و وجود خود او است. 🔹 می‌گویند: با عبور از سفسطۀ سوفیست‌ها، و شک شکاکین و لا ادری لاادری‌ها، و رسیدن و اذعان به فلسفه، تعریف فلسفه چیست؟ ادعا شده که تعریف دقیق برای فلسفه، دشوار است. 🔸 اگر مراد از این «دشوار است» آن مفهوم عام است که شامل همه چیز است؛ یعنی انسان نمی تواند برای هیچ چیزی تعریف دقیق بگوید از آن جمله فلسفه، این درست است. 🔹 اما اگر مراد این است که یک خصوصیتی برای فلسفه قائل شویم و بگوییم که برای هر شییء می توان تعریف دقیق ارائه داد اما دربارۀ فلسفه دشوار است، به نظر بندۀ حقیر این سخن درست نیست؛ همان طور که برای هر چیز (علی طاقة البشریه) تعریف می آوریم برای فلسفه نیز می توان تعریف گفت: ➖فلسفه: اندیشه در هستی و چیستی هست‌ها و چرائی‌شان در دایرۀ «هست و نیست» است. ➖فلسفۀ مضاف: اندیشه در بخشی از هستی و چیستی آن و چرائیش (مثلا «فلسفۀ علم» یعنی اندیشه در هستی علم و چیستی آن و چرائیش). ➖موضوع و روش: موضوع فلسفه «هستی» است و روش اندیشه در آن به محور «هست و نیست و چگونگی هستی» و «چرائی هستی» است. ➖موضوع فلسفۀ مضاف: «بخشی از هستی» است و روش اندیشه در آن همان روش فلسفه مطلق است. ➖نتیجه: شناخت هست‌ها از نیست‌ها، و شناخت جایگاه هست‌ها در جهان هستی. ➖علم: اندیشه و شناخت یک «هست مسلّم» و چیستی آن و چگونگی و چرائیش. ➖موضوع و روش: موضوع علم یک «شیئ مسلّم، معین و جزئی خارجی» است در دایرۀ خود آن شیئ. و روش اندیشه در آن به محور «درون شناسی آن شیئ» و چرائی های درون آن است. ➖علم العلوم: پس از شناخت درون هر شیء، شناخت رابطۀ آن شناخته شده ها با هم دیگر تأثیر و تأثرشان نسبت به همدیگر، «علم العلوم» است. ➖موضوع علم العلوم: شناخت رابطۀ تأثیر و تأثری اشیاء با همدیگر. فلسفه بر دو نوع است: فلسفۀ مقدم و فلسفۀ مؤخر. 🔸 فلسفۀ مقدم: فلسفۀ مقدم همان است که تعریفش در بالا بیان شد. این فلسفه «مادر علوم» است و قرار است که علوم از آن زائیده شوند؛ «علم کلّی» است که علوم جزئیات آن هستند. 🔹 لازمۀ فلسفۀ مقدم: فلسفۀ مقدم لازم گرفته که علوم از آن پیروی کنند و از اصول و فروع آن خارج نشوند. 🔸 ویژگی فلسفۀ مقدم: فلسفۀ مقدم به هر صورت و در هر قالب، بر پایه ذهن گرائی استوار است، فرق فلسفه های مقدم با همدیگر در نسبت ذهن گرائی شان است.(از باب مثال: ارسطو ذهن‌گرائی محض را برگزیده و کانت از عرصۀ واقعیت نیز بهره می‌برد) 🔹 فلسفۀ مؤخر: فلسفه مؤخر همان «علم العلوم» است که بتواند یک نظام کلی از هستی ترسیم کند. این فلسفه «فرزند و زادۀ علوم» است.(در مقام مثال: فلسفه ای که از بینش علمی انیشتین و امثالش زاده می شود و او را در حد فیلسوف قرار می دهد.) 🔸 ملازمۀ فلسفۀ مؤخر: فلسفۀ مؤخر، ملازم است با «ارتقای علوم» تا حدی که بتواند (علی طاقة البشریّة) ترسیم کلی از هستی بدهد. این فلسفه پیرو و نتیجۀ علوم است. 🔹 ویژگی فلسفۀ مؤخر: فلسفه مؤخر به هر صورت و در هر قالبی، واقعیتگرا است، و فرق فلسفه های مؤخّر در نسبت واقعیتگرائی شان است. یک فلسفۀ مؤخر انسان را تسلیم واقعیت ها می کند، و یک فلسفۀ مؤخر انسان را مسلط بر واقعیت ها می کند. و یک فلسفۀ مؤخر دیگر در مسیر «امر بین امرین» است که انسان را در برابر برخی واقعیت ها تسلیم می کند، و در برابر برخی دیگر انسان را مسلط می کند. 🔸 موضوع: فلسفۀ مقدم و فلسفۀ مؤخر، هر دو طبیعیات و هم اجتماعیات را موضوع خود می دانند. 🔹 فلسفۀ قرآن و اهل بیت: فلسفۀ قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) «فلسفۀ مؤخّرِ امر بین امرینی» است؛ از جزئیات به سوی کلیات حرکت می‌کند: از فروع به اصول می‌رسد؛ از شناخت تک تک اشیاء به کل کائنات می‌رسد. و حتی از شناخت خلق به شناخت خالق می‌رسد؛ از «شتر شناسی» شروع می‌کند: «أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ».(17غاشیه) و هستی شناسی‌اش از «اشیاء شناسی» و فلسفه‌اش از علم بر جزئیات، ناشی می‌شود. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 1 🔺 اصول اساسی در شناخت فلسفه‌ها(بخش دوم) 🔹 حقیقت در ترازوی هستی: حقیقت آن است که واقعیت داشته باشد، و غیر حقیقت آن است که موهوم باشد. 🔸 حقیقت در ترازوی انسانیت: حقیقت و حقایق آن واقعیاتی هستند که باید انسان در برابر آن ها تسلیم شود. و «نا حقیقت» آن واقعیاتی هستند که باید انسان بر آنها مسلط گردد و در برابرشان تسلیم نشود. 🔹 در این ترازو، واقعیت‌ها بر دو نوع هستند: 1️⃣ واقعیاتی که حقیقت هم هستند= حق. 2️⃣ واقعیاتی که مطابق حقیقت نیستند= ناحق. غرایز انسانی همگی واقعیت هستند اما تسلیم شدن مطلق و بی قید و شرط در برابر غرایز، خلاف حقیقت است. 🔸 فطریات انسانی همگی واقعیت هستند، و حرکت مطابق آن ها، حقیقت است لیکن در حدی که غرایز را ریشه کن یا سرکوب نکند بل روح فطرت روح غریزه را مدیریت کند. 🔹 یک اصطلاح نادرست: اصطلاحی که متأسفانه در محدودۀ نظر نمانده و در قلمرو عمل نیز رواج یافته و در تاریخ اندیشه و علم، چالش ها و لطمات بزرگی را ایجاد کرده است؛ این اصطلاح عبارت است از «عقل گرائی» و «تجربه گرائی» که این دو را در تقابل هم قرار می دهد و موجب شده که سرگذشت تاریخی اندیشه و علم روزی به تجربه پشت کند و روز دیگر از عقل صرف‌نظر کند که هر دو صورت آن نادرست است و لطمات شدیدی بر روند ارتقای فکری بشر زده است. 🔸 اساساً میان عقل و تجربه هیچ تقابلی وجود ندارد، بل تفکیک و حتی ایجاد فاصله (ولو اندک) در میان این دو، امکان ندارد و اگر کسانی یا جریان‌های فکری‌ای عملاً چنین تفکیک یا فاصله‌ای را ایجاد کرده‌اند، اندیشه را دچار لنگی و شناخت را گرفتار آفت بزرگ کرده‌اند خواه تجربه گرا باشند و خواه عقل‌گرا. 🔹 عقل منهای تجربه مساوی استعداد راکد. و تجربه منهای عقل مساوی بازی جنون آمیز- و دستکم بازی بیهوده- با هستی و پدیده های هستی. 🔸 تجربه ابزاری است در اختیار عقل، و عقل نیروئی است نیازمند تجربه و بدون تجربه تعطیل می شود. پس آنچه هست، تعاطی و تعامل میان این دو است نه «تقابل»، حتی نه «تقابل نسبی» تا گفته شود که مراد از عقل گرائی ترجیح تعقل بر تجربه و مراد از تجربه گرائی ترجیح تجربه بر تعقل است. 🔹 اگر تجربه بر عقل ترجیح داده شود در واقع تجربه بر تجربه ترجیح داده شده. و اگر عقل بر تجربه ترجیح داده شود در واقع عقل بر عقل ترجیح داده شده. و نادرستی هر دو بدیهی است. 🔸 بنابراین، مشکل بزرگ در شروع و خشت اول فلسفه‌ها است. و خشت اول که کج نهاده شد تا ثریای تفکر کج خواهد رفت. 🔹 انسان شناسی: ابتدا باید انسان شناخته شود تا عقل شناخته شود؛ عقل چیست؟ آنگاه که چیستی عقل شناخته شد، باید بررسی شود که آن نیروئی که عقل ابزار دست اوست چیست؟ آن چه نیروئی است که پشت نیروی عقل قرار دارد و آن را به کار می گیرد؟ 🔸 آیا عقل مستقل است؛ یعنی ابزار نیروی دیگری نیست؟ خودش هم عامل است و هم ابزار خود است؟ هیچ چیزی در پشت آن قرار ندارد؟ 🔹 این مشکل دربارۀ تجربه وجود ندارد، زیرا هیچ کسی نمی‌تواند انکار کند که در پشت تجربه تعقل قرار دارد و تجربه بدون تعقل محال است. 🔸 فرق میان تفکر و تعقل چیست؟ آیا عقل و فکر دو نام مترادف هستند؟ تفکر و تعقل یک ماهیت واحد دارند؟ 🔹 لنگی فلسفه‌ها در این است که هنوز تعریفی برای عقل نگفته؛ ابزار بودن یا مستقل بودن آن را تعیین نکرده، و شناختی از تفکر ارائه نکرده، به فلسفه بافی پرداخته‌اند؛ در صدد ارائۀ راه برای انسان هستند در حالی که گامی در شناخت همین انسان بر نداشته اند و نتوانسته‌اند بردارند. و این است خلاء بزرگ و مغاک وحشتناک، در جریان تاریخی فلسفه. 🔸 این همه زحمت، کوشش و حتی تناظر و مناظراتی که اهل اندیشه و دانش دارند، لابد انگیزه ای برای آن دارند، ممکن است چیستی این انگیزه ها معلوم باشد اما منشأ این انگیزه ها چیست؟ 🔹 این همه پرسش‌ها را بی‌پاسخ گذاشته به تعقل، تفکر و تجربه پرداخته اند، بدیهی است که چنین پیمایشی سهم بزرگی از «کورکورانه بودن» دارد و به جائی نمی‌رسد و تا کنون نرسیده و همیشه دچار افراط و تفریط شده و می‌شود. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 1 🔺 اصول اساسی در شناخت فلسفه‌ها(بخش سوم) 🔹 تعدد فلسفه‌ها و «ایسم»ها خود دلیل تاریکی این راه است (و لیبرالیسم یک تعارف دلخوشی و خود فریبی است؛ محال است فلسفه های متعدد و مختلف همدیگر را تحمل کنند)؛ راهی که می بایست تاریکی ها را بردارد خود دچار تاریکی هاست؛ جهل بشر یک واقعیت است اما چرا فلسفه و اندیشه که «جهل زدائی» است خود دچار جهل است و مصداق قوز بالای قوز و جهل بالای جهل شده است؟ 🔸 این جهل دوم آن جهل طبیعی بشری نیست که در فاز نسبیت میان جهل و علم باشد، بل «جهل ایجادی» است که بشر آن را ایجاد کرده و می کند. و به همین جهت هیچ رابطه ای با علم حتی در فاز نسبیت ندارد، بل جهلی است که نه تنها هیچوقت از بین نمی رود بل تضعیف هم نمی شود. جهل طبیعی بشر روز به روز به سوی علم می‌گراید، اما این جهل دوم همچنان پابرجاست بل روز به روز تقویت هم می شود، و همین است که جنگ میان فلسفه ها در طول تاریخ شدیدتر و گسترده تر شده است. 🔹 اگر برای عموم مردم روشن نباشد، برای اندیشمندان ژرف اندیش روشن است که هیچ جنگی و خون ریزی ای رخ نمی‌دهد مگر در واقع جنگ و خون ریزی میان فلسفه ها است حتی جنگ میان دو فرد بر اساس «برداشت هر کدام از آن دو فرد از هستی و هستی شناسی» است. هر کسی مطابق درک خود از هستی و حقایق و واقعیات هستی، خود را محق می‌داند، تا چه رسد به جامعه ها که هر جامعه‌ای مطابق فلسفۀ خود، خود را ذی‌حق می‌داند. 🔸 از ترس مرگ، خودکشی کردن: فلسفه ها و «ایسم‌ها» پس از هزاران سال کشمکش، درگیری و حتی جنگ، به گودال یأس رسیدند، یأس از رسیدن به یک فلسفۀ واحد. در اثر این یأس، انسان را محکوم کردند که: ای انسان به جائی نخواهی رسید مجبور و محکوم هستی که پلورئالیسم و حتی هرمنوتیسم را بپذیری. معنی این اعلامیه یعنی: ای انسان همیشه باید بکشی و کشته شوی. زیرا محال است که جامعۀ انسانی دارای فلسفه های متعدد باشد در عین حال جنگ نداشته باشد. 🔹 بدین سان جریان اندیشه، تعقل، تفکر و تجربه، به خودکشی رسیده و خودش را کشت و دیگر از این مرده، کاری برای نجات انسان ساخته نیست، پوپر تیر خلاصی به این مرده زد و آن را «نعش کشی» هم کرد که: انسان در هیچ چیزی به یقین نمی‌رسد و نخواهد رسید؛ اما قرآن در حدود 29 مورد سخن از یقین آورده است. درست است انسان هرگز به علم مطلق نخواهد رسید و «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً»(آیۀ 85 سورۀ اسراء). و اگر پیشرفته ترین انسان ها در پایان تاریخ بشر قرآن را باز کنند خواهند دید که می گوید «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً». 🔸 اگر اندیشه و علم آغاز حرکتش را از «انسان شناسی» شروع کند نه به بن بست می رسد و نه خودکشی می کند و نه دچار تعدد فلسفه ها می گردد. انسان چیست؟ و انگیزش هایش چیست؟ آیا انگیزه و انگیزش‌های انسان تنها یک منشأ دارد یا در کانون وجودش دارای منشأهای متعدد برای آن هست؟-؟ 🔹 صحیفه سجادیه: صحیفۀ سجادیه در مقام پاسخ به این «چیست‌ها» است؛ با منطق واقعگرا، منطق تبیین، منطق ابطال خواه، به این پرسش های بشر که بی پاسخ مانده‌اند، پاسخ می دهد. و اولین خشت های این بینش و فلسفه به شرح زیر است: 🔸 انسان: موجودی است دارای روح غریزه و روح فطرت. روح غریزه اقتضاهائی دارد و انگیزش‌هائی. و روح فطرت نیز اقتضاهائی دارد و انگیزش‌هائی. 🔹 ابزار: ابزار کار غریزه «هوی= هوس» است و ابزار کار فطرت «عقل» است. 🔸 شخصیت سالم: شخصیت سالم آن است که غرایزش تحت مدیریت روح فطرت باشد. و شخصیت ناسالم آن است که روح غریزه اش بر فطرتش مسلط باشد. 🔹 کانون شخصیت: سینۀ انسان (قلب) کانون شخصیت انسان است. 🔸 مغز: مغز انسان کانون فکر است که راه رسیدن به خواستۀ شخصیت را نشان می دهد؛ برای شخصیت سالم راه سالم و برای شخصیت ناسالم راه ناسالم. مغز شبیه گارسون رستوران است هر چه شخصیت بخواهد همان را می آورد؛ مغز ابزار محض است. 🔹 فکر: هم می تواند ابزار عقل باشد و هم می تواند ابزار هوی باشد. تفکر کار مغز است هر چه را که شخصیت بخواهد همان را پخته و به حضورش می آورد؛ اگر شخصیت، شخصیت هوسی باشد راه رسیدن به آن هوس را به او نشان می دهد، و اگر شخصیت، شخصیت عقلانی باشد راه رسیدن به آن خواستۀ عقلانی را به او نشان می دهد. 🔸 مغز و فکر برای یک سارق جزئیات و دقایق یک سرقت را تنظیم می کند و برای یک فرد نوع دوست جزئیات و دقایق نوع دوستی را تنظیم می کند. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 1 🔺 اصول اساسی در شناخت فلسفه‌ها(بخش چهارم- پایانی) 🔹 فلسفه، اندیشه، علم و تجربه (خواه در علوم موسوم به تجربی و خواه در علوم انسانی) وقتی سالم، صحیح و انسانی می شود که شروع آن و خشت اولش عقلانی باشد، در این صورت دچار «جهل دوم» نخواهد شد، حتی اگر بدلایلی فوایدش اندک باشد دستکم جهل دوم را ایجاد نخواهد کرد، و به هر نسبتی که پیشرفت کند به همان نسبت از جنگ و خون ریزی نیز خواهد کاست. 🔸 در تاریخ بشر، جنگ و خون ریزی دو منشأ داشته است: 1️⃣ جهل طبیعی بشر. 2️⃣ جهل دوم که در اثر بیماری و لنگی فلسفه ها ایجاد شده و می شود. 🔹 فلسفه و اندیشۀ عقلانی اگر نتواند منشأ اول را از بین ببرد، دستکم منشأ دوم را ایجاد نمی کند و این فلسفه و اندیشۀ عقلانی در قالب «فلسفۀ مقدم» امکان ندارد، و به دست نمی آید مگر در قالب «فلسفۀ موخّر» به شرحی که گذشت. 🔸 این فلسفۀ عقلانی مؤخر، با این چند سطر قابل معرفی نیست، شرح کافی این موضوع در مجلدات «انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه»هست آن‌هم اگر پیری و درماندگی مهلت به پایان بردن آن را بدهد. 🔹 آیا فلسفه، طرز تفکر را می دهد؟ یا برعکس؟ در فلسفۀ مقدم، فلسفه طرز تفکر را می دهد و در فلسفۀ مؤخر طرز تفکر فلسفه را می دهد. 🔸 در فلسفه های مقدم، این فلسفه است که تکلیفِ چگونگی فکر را مشخص و معین می کند و هر چه تقدم فلسفه شدیدتر باشد لوله کشی شدن تفکر شدیدتر است؛ مانند فلسفۀ ارسطو. و به هر نسبتی که از علوم بهره بگیرد یعنی خصلت تقدمی آن ضعیف باشد، به همان نسبت از شدت لوله کشی فکر کاسته می‌شود مانند مارکسیسم، دکارتیسم و کانتیانیسم و… 🔹 در فلسفه های مؤخّر، این طرز تفکر است که تکالیف فلسفه را تعیین می‌کند مانند (مثلاً) فلسفه‌ای که انیشتین از راه علم به آن رسید، و یا (فرضاً) فلسفه‌ای که استیفان هاوکینگ به آن می‌رسد. اینگونه فلسفه‌ها نیز به همان نسبت که تأخرشان شدید باشد محدود‌تر شده و در تنگنا قرار دارند که محدودترین‌شان فلسفه‌ای است که از داروینیسم برمی‌خیزد. 🔸 در مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام پیش از دو مرحلۀ مذکور، مرحله ای وجود دارد که عبارت است از «چگونگی شخصیت»؛ چگونگی شخصیت طرز تفکر را می دهد، و طرز تفکر فلسفه را می دهد. یعنی شروع و آغاز آن نه از طرز تفکر است و نه از فلسفه، بل از چگونگی شخصیت است. دیگر فلسفه‌های مؤخر این پایه را ندارند و لذا به سر و سامان کامل نمی‌رسند. 🔹 آیا در اندیشه، تفکر، تعقل، و فلسفه، اصالت با ذهن است یا با عین؟-؟ فلسفه‌های مقدم «اصالة الذّهن»ی هستند؛ یا صد درصد، مانند ارسطوئیسم؛ و یا با درصد زیادی، مانند دکارتیسم،کانتیانیسم و مارکسیسم، این‌که مارکسیسم به عین گرائی معروف است، اشتباهی است که از «ماده‌گرائی» آن، در اذهان جای گرفته است؛ ماده‌گرائی لزوماً با عین‌گرائی فلسفی همراه نیست و فلسفه‌های مؤخر «اصالة العین»ی هستند و بنسبتی که از ذهن بهره می برند بازتر می‌شوند. 🔸 مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام نه «اصالة الذهن»ی است و نه «اصالة العین»ی است؛ می‌گوید: نه این و نه آن بل امر بین امرین. اساساً اینجا جای «اصالت» نیست، میان عین و ذهن تعاطی و تعامل هست؛ از طرفی عین به ذهن چاشنی می دهد؛ عین به موتور ذهن استارت می زند و آن را به حرکت می آورد و داشته های ذهن را فعال می کند. 🔹 از طرف دیگر ذهن که فعال شد عین را تحلیل کرده و عرصه را بازتر می کند و این تعامل تصاعدی، تداوم دارد. و برای اینکه این روند سلسله وار شبیه «دور» نباشد و در تنگنا قرار نگیرد عامل سومّی وارد این جریان سلسله ای، می گردد بنام «نبوت». نبوت نمی‌گذارد این دو (عین و ذهن) به دور همدیگر بچرخند بل یک جریان طولی به کار آن دو می دهد. 🔸 در این مسئله همیشه یک «خلط موضوع» رخ می دهد؛ اگر موضوع بحث وجود انسان (اعم از جسم و جان) بود، اصالة العین درست است. زیرا این وجود انسان یک عین از اعیان است. و اگر موضوع بحث استعداد و نیروی ذهنی انسان است، در این صور اصالت با ذهن است. 🔹 اما موضوع بحث «علم»- علم به معنای عام شامل فلسفه- است، در اینصورت هر دو مساوی‌اند و هیچ کدام نسبت به دیگری اصالت ندارد. و جان مسئله امر بین امرین است. 🔺 شرح بیشتر دربارۀ این مسئله در کتاب «جامعه شناسی شناخت» انتشارات کیهان. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 2 🔺 فلسفه علم (بخش اول) 🔹 در جزوۀ شماره 1 در تعریف فلسفه گفته شد: فلسفه عبارت است از: اندیشه در هستی و چیستی هست ها و چرائی شان در دایرۀ «هست و نیست». فلسفۀ مضاف عبارت است از: اندیشه در بخشی از هستی و چیستی آن و چرائیش. 🔸 و از میان فلسفه های مضاف، از «فلسفۀ علم» بعنوان مثال نام برده شد. اینک در این جلسه بحثی دربارۀ فلسفۀ علم داشته باشیم؛ موضوعی که امروز دلمشغولی شخصیت های نامدار گشته و براستی غوغائی به پا کرده است. 🔹 این موضوع را با سبک، روش و منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) بررسی می کنیم؛ زیرا مقصود ما شناخت و بیان فلسفۀ قرآن و اهل بیت است، ببینیم قرآن و اهل بیت در این موضوع چه می گویند. 🔸 گفته شد این منطق بر سه اصل مبتنی است: 1️⃣ واقعیتگرا است. 2️⃣ منطق تبیین است. 3️⃣ ابطال خواه است.(شرح بیشتر در کتاب «انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه»، ج1، ص62-72.) 🔹 این منطق بر پایۀ انسان شناسی ویژۀ این مکتب استوار است؛ کانون شخصیت انسان را سینه (قلب) می‌داند. سینه‌ای که دو روح (روح غریزه و روح فطرت) در آن، در تعامل، تعاطی و نیز در کشمکش هستند. اگر غریزه بر فطرت مسلط شود، شخصیت، یک شخصیت غریزی می شود. و اگر فطرت غریزه را مدیریت کند، شخصیت، یک شخصیت فطری و سالم است. 🔸 فرآیند شناخت و علم، با خواسته یا با فرماندهی قلب شروع می‌شود، فرمان به مغز (فکر) می رسد، مغز نیز به حواس پنجگانه فرمان می‌دهد، حس فعال شده و نتیجۀ کار خود را به مغز می‌دهد، مغز آن را تحلیل کرده و گزارش نهائی را به قلب می‌دهد. رفت: فرمان (یا خواسته): قلب _ مغز (فکر) _ حواس. برگشت: حواس _ مغز (فکر) _ قلب. 🔹 چگونگی این رفت و برگشت، به چگونگی شخصیت و قلب وابسته است؛ اگر قلب غریزه گرا باشد، مغز و حس نیز در خدمت غرایز کار خواهند کرد. و اگر فطرت گرا باشد، مغز و حس نیز در خدمت فطرت کار خواهند کرد. با درصدی در این میان و مدرّج بودن این گرایش، کار مغز و حس نیز، مدرّج خواهد بود. 🔸 ارزش و کاربرد حس: ارسطوئیان، ارزشی به حس نمی دهند، می گویند حس خطاکار است و دچار اشتباه می شود. و همۀ فلسفه های مقدم(در جزوۀ شماره 1 به شرح رفت)نیز هر کدام به نسبتی دچار این بینش (یعنی تحقیر حس) هستند حتی دکارت که بر علیه منطق ارسطوئی بشدت می شورد و آن را بیهوده می داند، چندان تکیه و اطمینانی به حس نمی کند. و همین طور کانت و دیگر کسانی که در «شناخت شناسی» و «فلسفۀ علم» کار کرده اند. 🔹 یعنی اینان با اینکه بر علیه ارسطو شوریده اند باز در خم زلف ارسطوئیات گرفتارند. 🔸 استقراء: ارسطوئیان به استقراء نیز ارزش «اطمینان آوری» قائل نیستند؛ می گویند: استقراء کامل و تمام، امکان ندارد، و استقراء ناقص نیز حجت نیست. 🔹 در این مسئله نیز همۀ فلاسفۀ غرب که در فلسفۀ علم سخن گفته اند (و همگی فلسفۀ شان فلسفۀ مقدم است) نمی توانند از این تار و کمند ارسطوئیان خارج شوند، بطوری که نهایت کمال اندیشه شان به پوپر می رسد و به «انکار یقین» منجر می گردد. (در جزوۀ شماره 1 گفته شد که قرآن در حدود 29 آیه سخن از «یقین» و مشتقات آن آورده است) 🔸 در این میان دکارت که بیش از همه به ارسطوئیات تاخته، در این مسئله بیش از دیگران اسیر ارسطوئیسم شده است؛ او که مبنای اصلی اش را بر ریاضیات نهاده است توقع دارد همۀ گزاره های علمی و یافته های شناخت، ریاضی گونه باشد. و هر گزاره ای که چنین نباشد، فی الجمله با «نقص» همراه است. 🔹 مکتب ما: اما مطابق مکتب ما اولاً: باید گزاره های ریاضی را از دیگر قضایای علمی جدا کرد. در گزاره های ریاضی تنها «درک مفهوم عدد» کافی است؛ مثلاً قضیۀ «4=2×2» یک گزاره عقلی محض است. و همچنین پیچیده ترین قضایای ریاضی. 🔸 پس حساب ریاضیات در مبحث «فلسفۀ علم» جدا است و هرگز نباید آن را در این مبحث با غیر ریاضیات خلط کرد. «یقین ریاضی» یک یقین ویژه است و یقین در علوم دیگر یک یقین ویژۀ دیگر است. 🔹 اگر این دو را- که هیچ سنخیتی در حصول علم، با همدیگر ندارند- با همدیگر مخلوط نکنیم دچار بینش «تحقیر علم» نمی شویم. پس ما در اینجا کاری با ریاضیات نداریم و توقع نداریم که حصول یقین در همۀ علوم مانند حصول یقین در ریاضی باشد. زیرا راه این «حصول» در هر کدام از این دو، متفاوت و جدا از یکدیگر است. چرا می کوشیم دو راه کاملاً متفاوت که تفاوت ماهوی دارند، را به اجبار به یک راه واحد مبدل کنیم؟! این کوشش که نادرستی آن بدیهی است اولین دامی است که همۀ فلاسفۀ غیر ارسطوئی اما مقدم، را در دام ارسطوئیات گرفتار می کند. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 2 🔺 فلسفه علم (بخش دوم) 🔹مکتب ما که خود را «مکتب امّی» = مردمی= انسانیِ طبیعی، با روش تبیینی (نه اثباتی) معرفی می کند به صورت زیر شروع می کند: 1️⃣ انسان هزاران (بل میلیون‌ها) گزارۀ قطعی و یقینی دارد از قبیل: انسان نیازمند غذا است، انسان محتاج اکسیژن است، گیاه تغذیه و تنفس دارد، گرگ گوشت‌خوار است، آتش می‌سوزاند، گلوله آدم را می‌کشد، و… و… و… 2️⃣ در دایرۀ هست و نیست، که اصل و اساس موضوع فلسفه است، می‌گوید: علم هست، علم واقعیت و حقیقت دارد، علم خیال نیست، علم سفسطه نیست. 3️⃣ علم یقینی هست، راه یقین نه بسته است و نه غیر ممکن؛ شاهدش این میلیون‌ها گزارۀ یقینی است. 4️⃣ آنان که در وجود «علم یقین» شک دارند، و یا از ارزش آن می کاهند، خود بنوعی دچار سفسطه هستند خواه فلان فرد وسواس عامی باشد و خواه فلان متفکر نامدار. 5️⃣ علم یقینی و قطعی، نقطه‌ای است در عرصۀ بس گسترده و پهناور جهل، اما این نقطه در حال گسترش است و بر قطر و شعاع خود می افزاید و پیش می رود. دایرۀ علم گسترش می یابد، و پیشاپیش آن یک جریان «هاله»ای هست، همانطور که در اطراف ماه هاله ای هست، دایرۀ در حال گسترش علم را نیز هاله ای از فرض ها، فرضیه ها، مردّدها، و مشکوک ها در بر گرفته است همواره بخشی از این هاله به علم یقین مبدل می شود در عین حال بر دایرۀ هاله نیز افزوده می شود. 🔸 جهل ها به مشکوکات مبدل شده و مشکوکات به قطعیات مبدل می‌گردند. اشتباه از ماست که میان قرص علم و هالۀ مشکوکات خلط می‌کنیم آنگاه ویژگی مشکوکات را بر معلومات سرایت داده و از ارزش علم می کاهیم و به پوپریسم می‌رسیم. 🔹 درست است: انسان گاهی (در موارد زیادی) یک اشتباه دیگر دارد که غیر از اشتباه خلط مذکور است؛ گاهی در موردی که باید آن را از مشکوکات یا فرضیات بداند، آن را از معلومات تصور می کند. 🔸 میان این دو اشتباه فرق اساسی است؛ اشتباه اول از آنِ متفکران است و اشتباه دوم از طبع طبیعی بشر است. 🔹 متأسفانه «اشتباه خلط میان قرص و هاله» که اشتباه متفکران است به حساب طبع طبیعت بشر گذاشته می شود. در حالی که موضوع فلسفۀ علم «علم در طبع طبیعت بشر» است نه «اشتباه درکار علمی»؛ کار تخصصی علمی در آن دایرۀ فرض ها و فرضیه ها و مشکوکات شروع می شود که اگر موفق شود در دایره قرص قرار می گیرد. 🔸 فلسفۀ علم بحثی است در هستی علم، و چیستی علم و چرائی علم، آقایان به جای این در هستی جهل، چیستی جهل و چرائی جهل بحث می‌کنند و لذا جهل شناسی بر علم شناسی سرایت کرده و حدود مرزها مخلوط می گردد. 🔹 قیاس ارسطوئی و رابطۀ آن با حس و استقراء: آنچه برای انسان حجت است، حس و استقراء است. بر خلاف نظر ارسطوئیان که فلاسفۀ امروز غرب نیز در آن گرفتار آمده اند. 🔸 ارسطوئیان حس و استقراء را (همانطور که گفته شد) فاقد ارزش می‌دانند و «قیاس پرست» شده‌اند در حالی که قیاس یا ذهن گرائی محض و بریده از واقعیات هستی است و یا غیر از حس و استقراء هیچ پشتوانه ای ندارد. اینک به درست ترین قیاس ارسطوئی توجه کنید: صغری: عالم متغیر است. کبری: و هر متغیر حادث است. نتیجه: پس عالم حادث است. 🔹 بررسی صغری: از کجا فهمیدی که عالم متغیر است-؟ مگر منشأی برای این گزاره غیر از حس و استقراء هست؟ بررسی کبری: از کجا فهمیدی که «هر متغیر حادث است» این گزاره غیر از حس و استقراء منشأی دارد؟ 🔸 این سخن فقط در گزاره های عقلی محض که گزاره های ریاضی محض هستند درست است که گزارۀ «4=2×2» تنها نیازمند فهم مفهوم عدد است، اما متغیر بودن عالم، و حادث بودن هر متغیر، خود نیازمند صغری و کبرای دیگر است که غیر از حس و استقراء منشأی ندارد. 🔹 چون هر کدام از صغری و کبری قبلاً بوسیلۀ حس، تجربه و استقراء روشن شده، دکارت می گوید قیاس ارسطوئی هیچ مجهولی را معلوم نمی کند زیرا نتیجه در همان صغری و کبری هست و چیز جدیدی نیست. 🔸 با این‌همه خود دکارت و هر فیلسوف فلسفۀ مقدم، نتوانسته‌اند از تحقیری که ارسطوئیان بر حس و استقراء وارد کرده اند، خود را رها کنند و از این رهگذر هیچکدام از فلسفه های مقدم نتوانسته دچار «ذهن گرائی» نشود؛ هر کدام با نسبتی و با درصدی دچار چشم پوشی از «عین» و واقعیات گشته اند حتی بیکنیسم و مارکسیسم. 🔹 اساساً از این دیدگاه، همۀ فلسفه های مقدم فرزندان ارسطوئیسم هستند لیکن فرزندان عاصی و عاق مادر. لذا هیچ سودی برای بشر نداشته اند. از باب مثال: اگر کاروان علم سودی از افکار بیکن برده، از افکار علمی و علم گرائی او برده است نه از فلسفۀ او. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 2 🔺 فلسفه علم (بخش سوم) 🔹 هیچ فلسفه‌ای که بشر تا به امروز آورده است، درست نیست و این واقعیت را خودشان و فلسفۀ شان تأیید می کند. اگر بناست انسان به فلسفه ای برسد، آن «فلسفۀ مؤخّر» است. 🔸 یعنی آن فلسفۀ ناقص که از کار علمی (مثلاً) انیشتین بر‌ می‌خیزد، یا از کیهان شناسی (مثلاً) استیفان هاوکینگ بر می‌خیزد، برای بشر مفیدتر از همۀ فلسفه های مقدم است. و اینکه دکتر شریعتی گفته است: فلاسفه پو...های تاریخ هستند، دربارۀ فلاسفۀ مقدم و از همین دیدگاه است. 🔹 منطق اثباتی و منطق تبیین: روش، سبک و منطق فلسفه‌های مقدم، نمی‌تواند منطق تبیین باشد، حتی بیکن علم گرا و واقعیت‌گرا در مقام فلسفه، نمی‌تواند علم‌گرا باشد. او در این مقام یک ذهنی اندیش، و کناره گیر از «عین» می‌شود. 🔸 همچنین (مثلاً) مارکس مادی‌اندیش، که ظاهراً گوی واقعیت گرائی و عین گرائی را از همگان ربوده است؛ اصالت کمون او چه پشتوانه علمی دارد؟ و «کمونیسم عالی» او غیر از ذهن گرائی و «آرمان شهر صرفاً ذهنی» چه معنائی دارد؛ همۀ واقعیات بشری را زیر پا گذاشته و فدای ذهن گرائی خود می‌کند. لذاست که عرض می‌کنم: همۀ فلسفه‌های شناخته شدۀ امروز (که همگی مقدم هستند) بنوعی زائیچۀ ارسطوئیسم بوده و همگی بطور ندانسته دچار اصالت ذهن هستند(از دیدگاه «شناخت شناسی» در مکتب ما نه اصالت ذهن درست است و نه اصالت عین، بل امر بین امرین است. شرح بیشتر در کتاب «جامعه شناسی شناخت»). 🔹 اما اگر فلسفه‌های مقدم (خواه بصورت افسانه‌های یونان پیش از سقراط، و خواه به صورت مُثُل (بت)‌های افلاطون، و خواه ارسطوئیسم و خواه ابوجهلیسم و خواه دیگر فلسفه‌های مقدم) اجازه می‌دادند، نبوت‌ها بویژه اسلام، جامعۀ انسانی را به «فلسفۀ مؤخر» می‌رسانید. 🔸 غیر از علم چیزی برای بشر نیست، فلسفه‌ای که از علم بر نخیزد، ضررش بیش از سودش خواهد بود، علم، علم و باز هم علم. خواه علوم تجربی و خواه علوم انسانی. و اساساً تفکیک علوم تجربی از علوم انسانی، از روی ناچاری است و الاّ «العلم نقطة کثّرها الجاهلون» که شرح این مطلب را در آغاز کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» تحت عنوان هندسۀ شناخت آورده‌ام. 🔹 فلسفۀ مؤخر اولاً هیچ نیازی به «اثبات» ندارد. و ثانیاً هرگز در مقام اثبات نمی‌آید و فقط واقعیت و واقعیت‌ها را تبیین می‌کند آنگاه ابطال خواهی می‌کند. حتی قرآن هرگز در مقام اثبات وجود خدا نیز نیامده است. زیرا با اندکی دقت می‌بینیم که منطق اثبات گرائی (در غیر ریاضیات) چاره‌ای ندارد مگر ذهن‌گرائی و اصالت دادن به ذهن و فاصله گرفتن از واقعیات، گرچه در آغاز شروعش از واقعیات شروع کند (البته اینکه هر علمی بنوعی نیازمند ریاضی است، بحث دیگری است که به «رابطۀ علوم با همدیگر» مربوط است). 🔸 اگر ریاضیات را با علوم خلط نکنیم و حسابش را جداگانه نگه داریم، می‌بینیم که منطق اثباتی هرگز نمی‌تواند یک «غیر مسلّم» را مسلّم کند. سرآمد منطق های اثباتی منطق ارسطوئی است که حجّت را منحصر به «قیاس» می‌کند در حالی که قیاس ارسطوئی در استنتاج، عقیم ترین منطق است. زیرا نتیجۀ آن یا در مقدماتش هست و چیز جدیدی را نمی‌دهد و یا نتیجۀ آن در محکوم کردن مخاطب و خفه کردن طرف مقابل کارآئی دارد بدون اینکه نتیجه‌اش در نظر مخاطب و طرف مقابل به صفت «مسلّم» برسد. مخاطب محکوم می گردد اما در عین حال چیزی از تردیدش کاسته نشده است. 🔹 لذا خود ارسطو فلسفه‌اش را بر این منطقش مبتنی نکرده است و اصول آن از قبیل: صدور، صادر اول، عقول عشره، تطبیق 9 عقل به 9 فلک عاقل و مدبّر، و… با هیچ قیاسی از قیاسات ارسطوئی مستدل نشده است و همگی صرفاً فرضیه‌هائی هستند. 🔸 دیگر فلسفه‌های مقدم نیز از این سترونی برخوردار هستند؛ هر کدام بنسبتی. 🔹 فلسفۀ ارسطوئی، فلسفۀ اسلام نیست، حتی «اسلامی شده» هم نیست، بل طرفداران آن واقعاً اسلام را تحریف می‌کنند، همانطور که دکارتیسم، کانتیانیسم، بیکنیسم، مارکسیسم و…، نه اسلامی هستند و نه اسلامی شده، و نه می‌توانند چنین باشند. 🔸 کلام: همانطور که مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) فلسفۀ ارسطوئی- و هر فلسفۀ مقدم- را بر نمی‌تابد (چرا که تنها ماهیت «تقدم»ی آن‌ها برای نادرست بودن شان کافی است) همانطور آنچه را که اصطلاحاً «کلام» نامیده شده است را نمی‌پذیرد و کاملاً با آن اجنبی است، زیرا که این کلام نیز، هم «مقدم» است و هم بر منطق اثباتی مبتنی است نه بر منطق تبیین. 🔹 آن‌همه احادیث در مذمت کلام و نهی از پرداختن به آن داریم باز برخی‌ها می‌کوشند این‌همه مذمت و نهی را بر «تخصصی بودن» آن حمل کنند که: آری این نهی‌ها متوجه غیر متخصص‌ها است اگر کسانی مانند هشام بن حکم یا مؤمن الطاق باشند پرداختن شان به کلام اشکالی ندارد. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 2 🔺 فلسفه علم (بخش چهارم) 🔹 آشنائی مختصر با قرآن و حدیث، بخوبی نشان می‌دهد که این توجیه واقعاً یک نظر تحمیلی است که بر قرآن و حدیث تحمیل می شود. اگر به افرادی مثل هشام و مؤمن الطاق اذن داده شده که وارد مناظرات کلامی شوند از باب «واجب کفائی» است که باید در هر علم یا شبه علم افرادی داشته باشیم تا در برابر اهل آن فن، مقابله کنند، نه از باب تخصص و عدم تخصص. 🔸 حدیث: در نامه‌ای از امام کاظم (علیه السلام) پرسیده شد: «أَنَّهُ رُوِيَ عَنْ آبَائِكَ (عَلَيْهِ السَّلَام) أَنَّهُمْ نَهَوْا عَنِ الْكَلَامِ فِي الدِّينِ فَتَأَوَّلَ مَوَالِيكَ الْمُتَكَلِّمُونَ بِأَنَّهُ إِنَّمَا نَهَى مَنْ لَا يُحْسِنُ أَنْ يَتَكَلَّمَ فِيهِ فَأَمَّا مَنْ يُحْسِنُ أَنْ يَتَكَلَّمَ فَلَمْ يَنْهَهُ فَهَلْ ذَلِكَ كَمَا تَأَوَّلُوا أَمْ لَا فَكَتَبَ (عَلَيْهِ السَّلَام)الْمُحْسِنُ وَ غَيْرُ الْمُحْسِنِ لَا يَتَكَلَّمْ فِيهِ فَإِنَّ إِثْمَهُ أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِ»: از پدران شما روایت شده که آنان از کلام نهی کرده اند، اما عدّه ای از دوستداران شما این نهی را تأویل می کنند؛ می گویند: کسانی از کلام نهی شده اند که تخصص و توان آن را ندارند، اما افرادی که تخصص و توان دارند نهی نشده اند (وسائل الشیعه، کتاب الامر بالمعروف والنهی عن المنکر، باب 23 حدیث26). 🔹 آیا حقیقت این‌گونه است که آنان تأویل کرده‌اند یا نه؟-؟ امام (علیه السلام) در پاسخ نوشت: متخصص و غیر متخصص نباید در دین به کلام بپردازد، زیرا گناهش بیش از سودش است. 🔸 مرحوم عاملی در وسائل، کتاب الامر بالمعروف والنهی عن المنکر، 32 حدیث به محور واژۀ «کلام» آوده است؛ این حدیث ها را باید به چهار نوع تقسیم کرد: 1️⃣ کلام به معنی لغوی؛ یعنی گفتگو و مباحثۀ علمی: تعدادی از آن حدیث ها می گویند: در همه چیز بحث، فحص و تحقیق و تفکر کنید مگر دربارۀ «ذات خدا». زیرا که فکر و عقل مخلوق خدا هستند و نمی توانند در چیستی خدا عمل کنند؛ «كَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاه‏»:چگونه آنچه که خدا آن را به کار انداخته می تواند در خود خدا عمل کند(بحار، ج 4 ص 230). این دسته از حدیث ها ربطی به «کلام مصطلح» ندارند بل می گویند در همان مسیر قرآنی و اهل بیتی نیز وقتی که فکر و بحث به ذات خدا رسید، ترمز کنید، اینجا خط قرمز است. 2️⃣ حدیث هائی که به محور «کلام مصطلح» هستند: این حدیث ها اصل و اساس این کلام را رد می کنند و آن را بشدت نکوهش می کنند. و می گویند: در خلق خدا تفکر و تعقل کنید. یعنی از علم و علوم و از «مخلوق شناسی» شروع کنید؛ همانطور که قرآن از خاک شناسی و زمین شناسی، از شتر شناسی و کیهان شناسی، از انسان شناسی و روح غریزه و روح فطرت شناسی، از روان شناسی و جامعه شناسی، از تاریخ تحلیلی و تاریخ علمی، شروع کرده است.یعنی آنچه اهل کلام آن را بر علوم مقدم می دارند شما آن را نتیجۀ علوم قرار دهید. 3️⃣ حدیث هائی که بعنوان «واجب کفائی» اذن مناظرۀ کلامی مصطلح را داده اند: مانند حدیث یونس بن یعقوب که شرحش خواهد آمد. 4️⃣ حدیث هائی که به محور واژۀ «خصومت» هستند و از آن نهی می کنند: مراد از خصومت در این ادبیات، کینه و دشمنی نیست، بل مراد همان است که ما امروز «مناظره» می‌نامیم و در ادبیات حوزوی «لو قال الخصم کذا، قلت کذا» رایج است. این نوع حدیث ها بشدت و کاملاً جدّی از مناظره نهی می کنند و این موضوع بس مهم است که باید دربارۀ آن اندکی درنگ کنیم: 🔹 از طرفی می بینیم که خود پیامبر اکرم(ص) و نیز ائمّۀ طاهرین با پیروان ادیان دیگر و حتی با زندیق ها به مناظره پرداخته اند که نمونۀ آن، کتاب «احتجاج» مرحوم طبرسی است. 🔸 از جانب دیگر این حدیث‌ها را مشاهده می‌کنیم که همان ائمّه(ع) از مناظره نهی می‌کنند. 🔹 میان این دو گروه از حدیث، چگونه جمع می شود؟ آیا می توان گفت که احتجاجات معصومین علیهم السلام نیز فقط در همان دایرۀ «واجب کفائی» بوده است؟ بی تردید پاسخ منفی است. زیرا این واجب کفائی فقط برای «دفع» و «دفاع» است نه برای هدایت به دین حق. و دفع باطل گاهی بوسیلۀ باطل نیز می شود همانطور که در حدیث یونس بن یعقوب خواهد آمد که امام به مؤمن الطاق فرمود: «تَكْسِرُ بَاطِلًا بِبَاطِل‏»: باطل را با باطل درهم می شکنی. و نعوذ بالله از اینکه بگوئیم امام معصوم باطل را با باطل درهم می شکند. 🔸 با مراجعه به متن احتجاجات می‌بینیم که حضرات معصومین هرگز وارد شیوۀ ذهن گرائی بینش ها و فلسفه های مقدم، نشده اند بل با همان منطق ویژۀ خودشان- که منطق واقعیت گرا، منطق تبیین، منطق ابطال خواه است- به مناظره پرداخته اند. و پیروان شان نیز باید با همین منطق به مناظره بپردازند. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 2 🔺 فلسفه علم (بخش پنجم) 🔹 با مراجعه به متن احتجاجات می بینیم که حضرات معصومین هرگز وارد شیوۀ ذهن گرائی بینش ها و فلسفه های مقدم، نشده‌اند بل با همان منطق ویژۀ خودشان- که منطق واقعیت گرا، منطق تبیین، منطق ابطال خواه است- به مناظره پرداخته‌اند. و پیروان‌شان نیز باید با همین منطق به مناظره بپردازند. 🔸 پس معلوم می‌شود آن حدیث‌ها که از مناظره نهی می‌کنند؛ مناظراتی را در نظر دارند که از بستر منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) خارج شود، و از بررسی این دو گروه از حدیث‌ها که ظاهراً متعارض همدیگر هستند، کاملاً آشکار می‌شود که محور مسئله، شیوه و منطق است؛ و حدیث‌هائی که نهی می‌کنند، ما را از «دین شناسی» ای که برمنطق‌های مقدم مبتنی باشد، نهی می‌کنند. 🔹 به داستان زیر که یونس بن یعقوب آن را نقل می‌کند، توجه کنید؛ در این ماجرا سه مطلب را خواهید دید: 🔸 نمونه‌ای از شیوۀ مناظرۀ امام صادق(ع) که در مقام دفع و دفاع است اما باطل را بوسیلۀ حق دفع می‌کند و این در اول داستان است. سپس مناظرۀ پنج نفر از اصحاب آن حضرت با مرد شامی است که در خلال مناظره شان حتی عنصر «دفع باطل با باطل» نیز دیده می‌شود، در عین حال اصل و اساس شیوه و منطق‌شان، همان منطق قرآن و اهل بیت است. 🔹 امام پس از مختصر مناظره‌ای با مرد شامی می‌بیند که او را باید با منطق خود او متقاعد کرد و لذا خودش به بحث ادامه نمی‌دهد و مناظره را به آن پنج نفر واگذار می‌کند تا آنان تا حدودی با سبک و شیوۀ خود آن مرد شامی مناظره کنند که این فقط در مقام «لزوم کفائی» است داستان را بطور مختصر می آورم: 🔸 احتجاج طبرسی باب احتجاجات امام صادق(ع)، و نیز بحار، ج 23 ص 9 تا آخر 13: یونس بن یعقوب می‌گوید: در حضور امام صادق علیه السلام بودم که یک مرد شامی وارد شد و گفت: من اهل کلام، فقه و فرائض هستم آمده ام با اصحاب تو مناظره کنم. 🔹 امام: این کلام تو از کلام رسول خدا (ص) است یا از پیش خودت است؟-؟ شامی گفت: برخی از آن از کلام رسول خدا است و برخی دیگر از خودم. امام: پس در این‌صورت تو شریک پیامبر هستی؟ شامی: نه. امام: پس وحیی از خداوند دریافت کرده‌ای؟ شامی: نه. امام: پس اطاعت از تو واجب است همانطور که اطاعت از پیامبر واجب است؟ شامی: نه. یونس بن یعقوب می‌گوید: امام روی به من کرد و گفت: این مرد مخالف خودش است پیش از آن که به کلام بپردازد. و فرمود: ای یونس اگر در کلام ورزیده‌ای با این مرد به مناظرۀ کلامی بپرداز. 🔸 یونس: فدایت شوم از خودت شنیدم که از کلام نهی کرده‌ای و فرموده‌ای: وای بر اهل کلام که می‌گویند این قابل قبول است و آن قابل قبول نیست، این به مطلوب می‌رساند و آن نمی‌رساند، این را تعقل می‌کنیم و آن را تعقّل نمی‌کنیم(این گفتارها، و گزاره ها، همین امروز ورد زبان دست اندرکاران «فلسفۀ علم» در غرب است و رایج‌ترین اصطلاحات‌شان است) 🔹 امام: من گفته ام وای بر آنان که قول (سبک و سیاق) من را ترک کرده و به کلام پرداخته‌اند و به سوی آنچه خواسته‌اند می‌روند. سپس به من فرمود: برو ببین در بیرون از خانه کسی از متکلّمین هست بیاورش. 🔸 رفتم حمران بن اعین را که در کلام وارد بود، و محمد بن نعمان احول (مؤمن الطاق) که متکلم بود، و هشام بن سالم و قیص ماصر که این دو نیز متکلم بودند، یافتم…. سپس هشام بن حکم نیز به این چهار نفر می‌پیوندد، آنگاه حضرات یک به یک با مرد شامی مناظره می‌کنند، در نتیجه شامی هدایت می‌شود به مکتب امام (برای شرح این مناظرات، رجوع کنید، بحار، ج 23 ص 9 تا 13). 🔹 سپس امام عمل و روش هر کدام از این پنج نفر را بشرح زیر بررسی می کند: 🔸 به حمران فرمود: ای حمران سخن را در یک جریان پیگیری می‌کنی و نتیجه می‌گیری. 🔹 به هشام ابن سالم فرمود: می‌کوشی سخن را پیگیری کنی لیکن توانائی کافی نداری. 🔸 به مؤمن الطاق فرمود: «قیّاس و خدّاع»= بشدت قیاس گرا هستی و خدعه گرا؛ باطل را با باطل در هم می‌شکنی لیکن باطل تو (از باطل طرف مقابل) پیروز شونده‌تر است. 🔹 به قیس ماصر فرمود: مناظره می‌کنی اما نزدیک‌ترین بیانت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دور کننده ترین از آن حضرت است؛ حق را با باطل در هم می‌ریزی در حالی که اندکی از حق، از باطل فراوان، بی‌نیاز می‌کند. تو و مومن الطاق، لغزانندگان توانمند هستید (= طرف را از موضعش می‌لغزانید). 🔸 به هشام بن حکم فرمود: نمی نشینی- یا: زمین نمی خوری، یا: فرود نمی آئی- هر وقت بخواهی پاهایت را بر زمین محکم کرده و پرواز می‌کنی، مثل تو باید با «ناس»(در ادبیات اهل بیت علیهم السلام، مراد از «ناس» و «عامّه» مسلمانانی هستند که پیرو ائمّه(ع) نیستند)مناظره کند. از لغزش بر حذر باش و بدان که شفاعت پشتوانه‌ات است. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی