eitaa logo
🪖بیسیمچی🪖
1.3هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
8.6هزار ویدیو
39 فایل
بیسیمچی سربازان جبهه سایبری پایگاه معراج https://eitaa.com/bisimchi00 با دعوت دوستان خود به بیسیمچی مطالب سیاسی روز را در اختیارشان قرار میدهید دراین یارگیری سیاسی -شهدایی سهیم باشیم اجرتون با شهدا ارتباط با خادم کانال: @Be_donbal_aseman0315
مشاهده در ایتا
دانلود
مرضیه حدیدچی (دباغ)، بانویی بود که دوره‌های چریکی و نظامی را قبل انقلاب در لبنان دیده بود و بعد از فرمان امام(ره) برای تشکیل سپاه در حکمی به عنوان فرمانده سپاه همدان انتخاب شد و عنوان اولین فرمانده زن در سپاه را دریافت کرد. در دوران قبل از انقلاب زنان زیادی به شکل مستقیم و غیرمستقیم در مسیر مبارزه با طاغوت و استکبار ایفای نقش کردند و قطعا پرداختن به این نقش‌ و معرفی این بانوان مبارز در همه عرصه‌ها یکی از کارهای مهمی است که باید صورت بگیرد. یکی از آن زنان همدانی که نامش برای همه ما آشناست خانم مرضیه حدیدچی معروف به خانم دباغ بوده که با وجود همسر و هشت فرزند آگاهانه و معتقدانه پای به میدان مبارزه با ظلم گذاشت و همیشه یار و یاور ولی فقیه خود بود و در راه مبارزه خود بسیار شکنجه دید اما همه این تلخی‌ها و سختی‌ها را با جان خرید و صبوری کرد زیرا اعتقاداتش برایش از هر چیز دیگری اهمیت داشت. او زنی مقاوم و سرسخت بود که بسیاری از دوره‌های چریکی و نظامی را در قبل از انقلاب در لبنان دیده بود و کاملا نسبت به گروه‌های منافقین و ضد انقلاب و چپی اطلاعات داشت. امروز به مناسبت روز تشکیل سپاه به نقش خانم دباغ به عنوان اولین فرمانده زن در سپاه می‌پردازیم که چگونه این مسئولیت را قبول کردند و در مدت مسولیت خود چه اقداماتی را انجام دادند؟ در روزهای آغازین حکومت اسلامی نه تنها ارتش از نیروهای خائن و ضد انقلاب تصفیه نشده بود بلکه برخی گروه‌ها هم به تقابل با اندیشه اسلامی انقلاب برخاسته بودند از این رو هر لحظه امکان و احتمال بروز خطر و شعله‌ور شدن توطئه‌ای می‌رفت. برای این کار لازم بود تشکیلاتی به وجود آید تا از انقلاب و دستاوردهای آن حفاظت و صیانت کند. بدین روی فلسفه تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شکل گرفت و برای راه‌اندازی آن جلسات زیادی برگزار شد. خانم دباغ به علت گذراندن دوره‌های آموزشی مختلف نظامی و رزمی که در خارج از ایران دیده بود و دوستان انقلابی بر این سابقه واقف بودند و از وی برای حضور در برخی از این جلسات دعوت می‌کردند آن هم جلساتی سنگین با مباحثی پیچیده. سرانجام پس از ساعت‌ها جلسه و مذاکره در دوم اردیبهشت سال ۵۸ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل و اساسنامه مختصری برای آن نوشته شد. در این برهه زمانی سپاه با اینکه سازمانی نوپا و متشکل از جوانان انقلابی بود، فعالیت‌های خوبی در دفاع از انقلاب و مقابله با ناامنی‌ها از خود نشان می‌دهد، از جمله مقابله با قائله‌های تجزیه‌طلبانه و ضد انقلاب در خوزستان و کردستان و مقابله با عوامل نفوذی در دستگاه‌ها و نهادهای انقلابی و کشور. اقدامات سپاه تا حدی چشمگیر بود که حضرت امام در ۲۹ مرداد سال ۵۸ زمانی که عده‌ای از اعضای شورای فرماندهی سپاه برای ارائه گزارش به حضرت امام به شهر قم می‌روند، امام خمینی در تجلیل از اقدامات پاسداران می‌فرمایند:«من از سپاه راضی هستم و به هیچ وجه نظرم از شما برنمی‌گردد. اگر سپاه نبود، کشور هم نبود. من سپاه پاسداران را بسیار عزیز و گرامی می‌دارم. چشم من به شماست. شما هیچ سابقه‌ای جز سابقه اسلامی ندارید. سلام مرا به همه برسانید. من از همه شما متشکرم. من به همه دعا می‌کنم.» خانم دباغ در خاطرات خود بیان می‌کند: « پس از مدتی طی حکمی به من مأموریت داده شد همراه و هماهنگی آقای لاهوتی نماینده امام در سپاه، مرحوم سماوات و محمدزاده برای تشکیل سپاه غرب کشور اقدام کنیم. پس از دریافت حکم ما چهار نفر به کرمانشاه رفتیم و باید با لحاظ کردن اوضاع و شرایط سیاسی آن جا پنج نفر را برای شورای سپاه انتخاب می‌کردیم. برای این کار تحقیقاتی پنهانی از منابع مختلف بهره می‌گرفتیم. بعد از انتخاب باید در مرحله بعد به بحث و گفت‌وگوی عقیدتی و ایدئولوژی می‌نشستند و پس از تأیید هر چهار نفر ما به عنوان عضو شورای مرکزی سپاه منطقه مربوط معرفی می‌شدند». بعد از استقرار سپاه در پاوه و ایلام باید برای همدان اقدام می‌شد آن هم حساب‌شده‌تر زیرا سپاه همدان تقریبا مرکزیت سپاه غرب کشور بود و سپاه شهرهای کردستان، کرمانشاه و ایلام زیر نظر این سپاه بودند. خانم دباغ درخصوص تشکیل سپاه همدان بیان می‌کند: « آیت‌الله مدنی به من گفت که فعلا خود شما مسؤلیت سپاه همدان را به عهده بگیر، تا بعد ببینیم چه می‌شود و آقای منصوری به عنوان فرمانده کل سپاه نیز موافقت کرد و من مسؤولیتی سنگین را به عهده گرفتم.» 👇 🇮🇷 کانال ارائه محتوای بیسیمچی
بررسی برخی از ابعاد شخصیت و سیره اجتماعی سلام‌الله‌علیها * پیش از ورود به بحث اصلی باید به دو مقدمه توجه داشت. نخست آنکه تنها ملاحظه عوامل مؤثر بر شخصیت حضرت زینب خود برای تبدیل شدن آن بانوی ارجمند به یک الگو کافی است. برای این منظور می‌توان به مقایسه اطلاعات برجای مانده درباره‌ی ایشان با اندیشه و رفتار پدر بزرگوارش امام علی(علیه‌السّلام) پرداخت. مرور شواهد چنان که در ادامه یادداشت خواهد آمد، نشان می‌دهد که می‌توان ریشه‌ی بیان و رفتار حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) در ابعاد گوناگون فردی و اجتماعی حضرت علی(علیه‌السّلام) مشاهده کرد. این موضوع گاه مورد توجه دشمنان آن حضرت نیز قرار گرفته است. برای نمونه هنگامی که حضرت زینب در برابر حاکمان اموی لب به سخن گشود، آنان به یاد بیان و اندیشه امام علی(علیه‌السّلام) افتادند و از این شباهت سخن گفتند.(۱) بنابراین شخصیت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) را می‌توان به نوعی بازتاب ابعاد وجودی ائمه‌ی هدی در کالبد یک زن دانست و از این رو بی‌شک زنان مسلمان به خوبی می‌توانند از رفتار ایشان الگو گیرند. نکته‌ی دیگر آنکه گزاره‌های تاریخی درباره حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) در مقایسه با دیگر فرزندان امام علی(علیه‌السلام) کم تعداد است اما همین موارد تا حدی بیانگر ابعاد شخصیت آن حضرت است که می‌تواند به عنوان یک شاخص کامل و جامع از آن سخن به میان آورد. * از انتخاب همراه زندگی تا همراهی با خانواده نخستین بُعد شخصیت اجتماعی آن حضرت را می‌توان در چگونگی انتخاب همراه زندگی و همچنین همراهی با خانواده‌اش در شرایط سخت دانست. در مورد موضوع نخست باید به این پرسش پاسخ داد که حضرت زینب کبری(سلام‌الله‌علیها) به ازدواج با چه کسی رضایت داده است؟ بررسی نشان می‌دهد که وی راضی به وصلت با عبدالله‌بن‌جعفر فرزند جعفر طیار، از نام‌آورترین اصحاب رسول خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) شده است. شخص عبدالله نیز فردی است که از کودکی مورد عنایت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و حضرت علی(علیه‌السّلام) بوده است و برجستگی‌های او سبب شد تا در دوران خلافت امام علی(علیه‌السّلام) نقش مشاور و کاتب آن حضرت را برعهده داشته باشد.(۲) زینب کبری(سلام‌الله‌علیها) با چنین فردی ازدواج نمود و از او صاحب سه فرزند شد و به پرورش آنها اهتمام ورزید.(۳) علقه‌ی ازدواج سبب جدایی او از پدر و برادرانش، حسنین(علیهماالسلام) نبود. خانواده آنها همراه با امام علی(علیه‌السّلام) از مدینه به کوفه آمده و در خدمت ایشان بودند. در مورد همراهی آن حضرت با خانواده نیز با وجود شواهد متعدد، اشاره به ارتباط میان او و برادرشان کافی است. برای نمونه متن اخبار نشان از نوعی رابطه‌ی عمیق عاطفی میان ایشان و امام حسین(علیه‌السّلام) دارد.(۴) چنان­چه در صحنه‌ی کربلا مشاهده می‌شود که حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) در دشوار ترین لحظات در کنار امام(علیه‌السّلام) قرار دارد و گویی با تحمل هر رخداد حزن‌انگیز در روز عاشورا، به زخم‌های وارد بر امام التیام می‌بخشد؛ که از جمله می‌توان به حضور سراسیمه‌اش درکنار بدن پاره پاره فرزند برادرش یعنی علی اکبر اشاره کرد.(۵) او چنان در خیمه در تکاپوی رفع حاجات امام(علیه‌السّلام) بود که بارها و بارها امام حسین(علیه‌السّلام)، انجام کارهایی را از ایشان طلب می‌کند.(۶) * ترویج آموزه‌های دین در رابطه با دیگران یکی از ابعاد مهم سیره و رفتار اجتماعی حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) آن است که ایشان به عنوان فرزند رشدیافته در خانه‌ی دختر پیامبر(ص) و جانشین رسول خدا(ص)، وظیفه خود می‌داند که رخدادهایی از داخل منزل را که بیانگر فضائل پدر و مادر خویش است را بیان نماید. اقدام ایشان سبب شده است تا اکنون، برخی از رخدادهای یاد شده تنها به روایت از آن حضرت به دست نسل‌های بعد برسد.(۷) برای نمونه می‌توان به گزارش‌گری حضرت زینب از وقایع مؤثر در روزهای نخستین پس از رحلت نبی اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) اشاره نمود. باید توجه داشت که این روایات در شرایط ترس و خفقان حاکم بر جامعه در ابتدای روی کار آمدن امویان مورد توجه قرار گرفته و حفظ میشود. شیخ صدوق در یکی از آثار خود روایتی را مطابق نقل حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) بیان نموده است.(۸) در این خبر این بانوی ارجمند از چگونگی حرکت مادرش، حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)، از منزل به سوی مسجد می‌گوید و تلاشی که ایشان در جهت دفاع از حق اهل‌بیت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) داشته است. این خبر نسبتاً طولانی، سندی بسیار مهم در حقانیت مکتب علوی است و ظلمی که بر آنان رفته است. حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نشان می‌دهد که یک زن مسلمان ترویج حق را در هر شرایط بر خود واجب می‌داند. 👇 🇮🇷 کانال ارائه محتوای بیسیمچی
🪖بیسیمچی🪖
⭕️*غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد.* 🔹️ سردار مدافع حرم حاج مهدی نیساری درشب
⭕️رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* این بدن قطعه قطعه شده!" ◇ بی اختیار رفتم طرف داعشی عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.داد زدم: *"پست فطرتا ، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!"* ◇ حاج سعیدحرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد.داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت :"این کار ما نبوده ، کار داعش عراق بوده."دوباره فریاد زدم : *"کجای شریعت محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"* ◇ داعشی به زبان آمد گفت: "تقصیرخودش بود.از بس حرص مون رودرآورد.نه اطلاعاتی بهمون داد ، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کردکه از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!" ◇ هرچه می کردم ، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکررا برای شناسایی دقیقاباخودمون ببریم." ◇ اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه ، پیکر *محسن* نبود وداعش میخواست فریب مان بدهد. 🔹️ توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم : "بی بی جان خودتون کمک مون کنید ، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن ناگهان فکری توی ذهنم آمد.خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن ، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. ◇ نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی ، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.دیگر خیلی خسته بودم. ◇ هم خسته ی جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردا حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله ، پیکر *محسن* را تحویل گرفته اند. 🔹️ به دمشق که رسیدم ، رفتم حرم *بی بی حضرت زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم ، یکی از بچه‌ها اومد پیشم و گفت: *"پدر و همسر شهید حججی به سوریه اومده اند. الان هم همین جا هستن.توی حرم."* ◇ من را برد پیش *پدر محسن* که کنار ضریح ایستاده بود. *پدر محسن* می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تاچشمش به من افتاد ، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: *"از محسن خبر آوردی"* ◇ نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ ◇ گفتم: "حاج‌آقا، پیکر محسن مقرحزب الله لبنانه ، برید اونجا خودتونببینیدش." ◇ گفت: "قَسَمَت میدم به بی‌بی که بگو." ◇ التماسش کردم چیزی از من نپرسد.دلش خیلی شکست.دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح *حضرت زینب علیها السلام* و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم.همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارمویش رو برام آوردی ،راضی ام." ◇ وجودم زیر وروشد.سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود.به سختی لب باز کردم و گفتم: *"حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی اکبرعلیه السلام اربا اربا کرده ان."* 🔹️ هیچ نگفت فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: *"بی بی جان ، این هدیه را از من قبول کن!*