یکی از قویترین فرماندهان دفاع مقدس:
به گزارش شاخص نیوز؛
#شهید_احمد_اللهیاری یکی از قوی ترین فرماندهان جنگ تحمیلی که به راحتی یک سلاح سنگین کالیبر ۵۰ به همراه جعبه مهمات را تک نفره حمل می کرده است...
شهید اللهیاری هفتم تیر۱۳۳۸، در روستای خورهشت از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد پدرش شعبانعلی فوت ۱۳۵۰ و مادرش زهرا نام داشت تا پایان دوره ابتدایی درس خواند...
پاسدار بود سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد هفتم تیر ۱۳۶۶، با سمت فرمانده گردان در #سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر، #شهید شد مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است....
مشخصات فنی تیربار سنگین:
برونینگ (ام 2)
کالیبر ۹۹×۱۲/۷میلیمتر (۰/۵۰ اینچ)
وزن قبض ۳۸ کیلو گرم
وزن سلاح با سه پایه و تجهیزات ۵۸ کیلوگرم
طول سلاح ۱۶۵ سانتیمتر
طول لوله ۱۱۴ سانتیمتر
سیستم تغذیه نواری ازنوع ۱۰۰ تیر
نواختن تیر ۴۵۰ تا ۶۰۰ تیر در دقیقه
سرعت دهانه ۹۳۰ متر بر ثانیه
نماز عشق خواندند و
رهی جانانه پیمودند...
#فرماندهان
@bicimchi1
بیسیمچی
خاطرات #شهیدبهنـام_محمدی فصــــــل اول: قـسـمـت دوم2⃣ صالی خنده خنده رو به مجید گفت: - بفرما بیک
خاطرات #شهیدبهنام_محمـدی
فصــــــل_اول:
قـسـمـت سـوم3⃣
بعد با مسخرگی به بهنام التماس میکرد که او را ضربه ی فنی نکند و آبرویش را پیش دیگران نبرد.
بهنام سرخ و سفید شد.
لب گزید و بی اعتنا به خنده های آن جوان و دیگران به گوشه ای رفت و طناب زد.
اما بعد وقتی آن جوان خیس عرق روی تشک کشتی با خستگی دراز کشید بهنام با یک سطل آب یخ سر رسید و آب را بر بدن داغ و خیس جوان خالی کرد...
از نعره ی جوان همه دست از کشتی و تمرین کشیدند.
دیدن از شدت شوکی که به او وارد شده چهار دست وپا مانده و بهنام غش غش می خندد.
از آنروز به بعد کسی جرأت نکرد سر به سر بهنام بگذارد.
در روزهای بعد وقتی صالح و مجید از طرف مسجد جامع که نزدیک خانه شان بود به طرف ورزشگاه که در میدان راه آهن بود می آمدند سر چهار راه نقدی با بهنام و دوستانش که از طرف حسینیه اصفهانیها می آمدند هم مسیر شدند .
بهنام به صالح نزدیک و نزدیکتر شد...
صالح تنها کسی بود که سر ب سر بهنام نمیگذاشت و اورا دوست داشت...
@bicimchi1
اسمش را گذاشته اند:
"شهیدِ عطری"
مادرش می گوید:
از سن تکلیف تا شهادتش،
نماز شبش ترک نشده بود
#شهید_سید_احمد_پلارک
#فرمانده_آرپی_چی_زنهای #گردان_عمار #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۰۲/۰۷
محل ولادت: تهران (اصالت تبریزی)
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶
محل شهادت: شلمچه
عملیات: کربلای ۸
می گویند #شهید_پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر(ص) #غسیل_الملائکه بوده است و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است.
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات
@bicimchi1
دل هوای روی ماه یار دارد جمعهها
دل هوای دیدن دلدار دارد جمعهها
صبح جمعه چشم در راهیم ما ای عاشقان
یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
#صبح_آدینهتون_بخیر
@bicimchi1
بخواب آرام هوا اینجا
پر از تشویش و ابهام است...
آسمان ابری ست!
زمین دلگیر و
دریا هم!
پر از فریاد و طوفان است!
بخواب آرام...
چه #آرامشی ست در چهره اش
همچین آرامش ابدی آرزوست...
🍁 اشتباه نکنید !!
آنها #دلخسته از #دنیا نبودند!
بلکه ؛
#دلبسته نبودند...
#مدافع_حرم_شهید_سجاد_زبر_جدی
#نیروی_صابرین
@bicimchi1
سالروز شهادت سردار دلاور و بزرگ سپاه اسلام فرمانده مقتدر لشکر بدر #شهید_اسماعیل_دقایقی
متولد ۱۳۳۳
شهر بهبهان
استان خوزستان
قبولی در کنکور ۱۳۴۹ در هنرستان شرکت ملی نفت
آشنایی با محسن رضایی در هنرستان
مبارزات پی در پی علیه رژیم شاه مکرر افتادن به زندان و شکنجه
تغییر رشته در سال ۵۳ و رفتن به دانشگاه علوم تربیتی دانشگاه تهران
اقدامات جهت آگاهسازی دانشجویان و مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی
ترک تحصیل و راه اندازی جهاد سازندگی در شهر آغاجاری سال ۱۳۵۸
تأسیس سپاه های شهرهای استان خوزستان به همراه دوستان و همرزمانش
حضور فعال در قرارگاه فجر، لشکر ۱۷ علی ابن ابی طالب و اکثر عملیات ها
عزیمت به قم و مسئول حفاظت از شخصیت ها
تشکیل گردان احرار از میان اسرای عراقی
تشکیل تیپ ۹ بدر و ایجاد یگان رزمی قدرتمند
ایجاد لشکر بدر از میان اسرای تواب و مجاهدان عراقی
شهادت ۲۸ دی ماه ۱۳۶۵، در جریان عملیات #کربلای_پنج در حال سرکشی به خط مقدم، سوار بر موتور، بمباران توسط هواپیمای دشمن...
@bicimchi1
بیسیمچی
خاطرات #شهیدبهنام_محمـدی فصــــــل_اول: قـسـمـت سـوم3⃣ بعد با مسخرگی به بهنام التماس میکرد که او
خاطـرات #شهیدبهنـام_محمدی
#فصــــــل_اول:
قـسـمـت چـهـارم4⃣
صالح تنها کسی بود که سر ب سر بهنام نمیگذاشت و اورا دوست داشت.
دوستی آن دو که باهم چهار- پنج سال فاصله سنی داشتند به جایی رسیدند که بهنام ،صالح را کاکا صدا میزد.
صالح بعدها فهمید که بهنام برادر کوچک داریوش است.
داریوش از جوانان مومن و مذهبی محله نقدی بود؛....
او در خانه شان جلسات قرائت
قرآن برگزار میکرد و صالح کم کم پایش به آن جلسات باز شد...
در آن جلسات بهنام هم می آمد.
اما بخاطر شیطنت و شور و حرارت سنش با حاضر جوابی و خنداندن جمع ، جو جلسه را به هم می زد و داریوش هم او را بیرون می کرد.
وقتی که داریوش فهمید که بهنام به صالح علاقه دارد وصالح هم بچه ی مومن و درستکار و ورزشکاری ست.
سفارش بهنام را به صالح کرد؛
دیگر حواس صالح بیشتر به بهنام بود تا در سالن کشتی شر راه نیندازد!
گر چه بهنام با شیرین زبانی و حرکات بامزه اش توانسته بود در دل همه جا باز کند.
حتی مربی کشتی شان آقای زری باف با آنکه بارها از دست بهنام عصبانی می شد اما باز مراعاتش را می کرد.
دوستی آنها ادامه داشت تا اینکه زمزمه های #انقلاب به فریاد تبدیل شد و خرمشهر هم مثل شهرهای دیگر ایران دستخوش حوادث انقلاب شد...
#پایان_فصل_اول
@bicimchi1
شهدای کربلای ۵
سالروز شهادت رزمنده دلاور لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
#شهید_حسن_امیریفر معروف به #عمو_حسن
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۸
عمو حسن به روایت حاج محمدرضا طاهری:
تصوير شهيد بزرگوارى رو كه ملاحضه مي كنيد نام مستعارش در بين رزمنده هاى لشكر ٢٧ عمو حسن بود، توفيق داشتم اولين اعزامم با اولين اعزام عمو حسن يكى شد و تو اتوبوس كه مي رفتيم ايشون بلند بلند می گفت: ديشب تو خواب ديدم پرچم بزرگى رو دوشمه و با رزمنده ها عازم كربلائيم و از اون به بعد هميشه يه پرچم تو دست می گرفت و جلوی گردانها كارى مثل #حاج_بخشى رحمةالله عليه داشت و روحيه به بچه ها می داد و ماشاالله حزب الله، كجا ميريد كربلا می گفت...
عمو حسن تو محله ى نازى آباد زندگى می كرد، سِمَت نوكرى اباعبدالله عليه السلام رو داشت و كنار اين سمت بزرگ برای امرار معاشش يخ فروشى می كرد
عمو حسن در عمليات كربلاى پنج به درجه ى رفيع شهادت نائل گشت و اگر چه به حسب ظاهر كربلا نرفت و زائر حرم ارباب نشد ولى در آخرين لحظه هايش سر بر زانوى حضرت اباعبدالله عليه السلام گذاشت و زائر حقيقى شد...
@bicimchi1
بیسیمچی
خاطـرات #شهیدبهنـام_محمدی #فصــــــل_اول: قـسـمـت چـهـارم4⃣ صالح تنها کسی بود که سر ب سر بهنام
خاطرات #شهیدبهنام_محمـدی
#فصـل_دوم:
قـسـمـت اول1⃣
هاشم سر برگرداند و با نگرانی گفت:
"زود باش بهنام، سربازهادارند می آیند."
بهنام قوطی اسپرے رنگ را بشدت تکان داد و بعد روے دیوار نوشت:
"مرگ یا #خمینی؛ مرگ بر شاه ظالم"
هاشم برگشت و دست بهنام را کشید.
بدو بهنام !سربازها دارند می آیند.
بهنام و هاشم دویدند.از پست سر نعره اےبه گوششان رسید.
ایــســـت!❗
بهنام و،هاشم توجه نکردند و سرعتشان را زیاد کردند.صدای گلوله آمد. بهنام دست هاشم را کشید و توی یک کوچه پیچیدند.کوچه بن بست بود. هاشم که داشت گریه اش می گرفت،نالید:
کارِمان تمام شد.الان می گیرندمان..
به این زودی ترسیدی،معطل نکن بپر بالا!!
بهنام دستانش را روی شکم جمع کرد.هاشم گیج و حیران نگاهش کرد.بهنام به او توپید.
معطل نکن ،بپر بالای دیوار....
هاشم عقب گردکرد. دوید و یک پایش را روےدستان بهنام گذاشت.
بهنام بدن سنگین هاشم را بالا انداخت.هاشم لبه ی کاهگلی دیوار را گرفت و خودش را بالا کشید.
به شکم، روی دیوار دراز کشید و دستش را پایین آورد. بهنام پرید و دست هاشم را گرفت.دست هاشم به دیوارمی سایید و خرده های خاک روی سر و صورت عرق کرده ی بهنام می ریخت.
هاشم با وحشت دید که یک سرباز اسلحه به دست تو کوچه پیچید. دست هاشم سست شد.بهنام پایین افتاد.سرباز نزدیک شد. هاشم چشمانش را از ترس بست. فکر کرد الان است که صدای گلوله بلند شود و بهنام غرق خون برکف کوچه بیفتد.
معطل چی هستی برو بالا...
چیزی کنار هاشم افتاد.هاشم چشم باز کرد و دید که بهنام کنارش افتاده و سرباز دارد دست و بالش را می تکاند. بهنام رو به سرباز گفت:
"نوکرتم_کاکا"
سربازلبخندی زد و گفت:
زود باشید. بپرید آن ور و فرار کنید
بهنام وهاشم از آن طرف دیوار پریدندپایین و دویدند......
از روزی که مدرسه ها تعطیل شد، بهنام بجای در خانه نشستن،به مردمی که می خواستند پایه های موریانه خورده ی سلطنت را واژگون کنند،پیوست.
هرچه مادرش به او می گفت که بیرون نرود،گوش نمی کرد.
یا اعلامیه در کوچه و خانه ها پخش می کرد،یا با هاشم می رفت روی دیوارها شعار می نوشت.
چند بار در تظاهرات هم شرکت کرد و حتی یک بار کم مانده بود دستگیرشود. او و دوستان همسن و سالش با تیر و کمان ، بلای جان سربازهای شاهنشاهی شده بودند...
@bicimchi1
ماجرای این عکس چیست؟
سمت راست: شهید حجت مقدم نفر
وسط: آقا عطا
سمت چپ: شهید مالک اوزمچلویی
شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱؛ عملیات بیت المقدس ۲
اما ماجرای عکس:
زمستان سال شصت وشش عملیاتی به نام بیت المقدس دو در منطقه غرب کشور در کردستان صورت می گیرد در ساعات ابتدایی بامداد اول بهمن طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی #ماووت عراق و در جنگ روبرو توسط تیر بار عراقی در تاریکی شب این دو شهید بزرگوار به شهادت میرسند همرزمان این شهدا این عزیزان رو زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما آقا عطا و چند نفر دیگه می مانند تا حتما دوستانشون رو برگردونن...
روزها به خاطر داشتن دید توسط دشمن حرکتی نداشتن و در تاریکی شب و در اون برف و سرما و کوهستان، شهدا رو روی دوششون حمل میکردن...
سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن که اونجا این عکس و چند تا عکس دیگه به یادگار می مونه...
دعای مادران شهدا همیشه پشت سر عزیزانی ست که نگذاشتند مادرها چشم انتظار بمانند...
#شب_بخیــــر
@bicimchi1
#خبر_فوری
پیکرهای مطهر ۵ شهید دوران دفاع مقدس که در عملیات های اخیرِ تفحص کشف شده بود، شناسایی شدند
اسامی این شهدای والامقام به شرح زیر است :
🕊شهید حسین سهامی فرد ( شیراز )
🕊شهید حمزه کرمی ( کازرون )
🕊شهید جهانگیر امیری ( شیراز )
🕊شهید هوشنگ مرتضوی (قائمشهر)
🕊شهید حسن عیسی زائی (سرخس)
اطلاعات تکمیلی متعاقبا اعلام میشود...
@bicimchi1
این روز ها زیاد بگویید:
"السلام علیک یا امیرالمومنین"
این روزها کسی در مدینه سلامش نمیکند؛
جواب سلامش را هم نمیدهند....
#فاطمیه_در_راه_است
@bicimchi1
بیسیمچی
#خبر_فوری پیکرهای مطهر ۵ شهید دوران دفاع مقدس که در عملیات های اخیرِ تفحص کشف شده بود، شناسایی شدند
اطلاعات تکمیلی مربوط به شهدای تازه شناسایی شده به شرح زیر است:
🕊شهید "حمزه کرمی" متولد 11 شهریور 1348
نام پدر : خداخواست
اعزامی از شیراز که از سال 1367 مفقودالاثر گردید و با تلاش گروه های تفحص شهدا پس از 30 سال به کشور بازگشت و از طریق #پلاک_هویت شناسایی شد
🕊شهید "هوشنگ مرتضوی" متولد 2 مرداد 1346
نام پدر: سیروس
اعزامی از قائمشهر که از سال 1365 مفقود الاثر گردید و با تلاش گروه های تفحص شهدا پس از حدود 32 سال به کشور بازگشت و از طریق #کارت_شناسایی " هویتش مشخص گردید.
🕊شهید "حسین سهامی فرد" متولد 1 شهریور 1349
نام پدر: براتعلی
اعزامی از شیراز که از سال 1367 مفقودالاثر گردید و با تلاش گروه های تفحص شهدا پس از 30 سال به کشور بازگشت و از طریق #پلاک_هویت شناسایی شد
🕊شهید "جهانگیر امیری" متولد 1344
نام پدر: عوض
اعزامی از شیراز که از سال 1367 مفقودالاثر گردید و با تلاش گروه های تفحص شهدا پس از 30 سال به کشور بازگشت و از طریق #پلاک_هویت شناسایی شد
🕊شهید "حسن عیسی زائی"
متولد 2 اردیبهشت 1343 در شهر سرخس
نام پدر: رستم
که از سال 1365 مفقودالاثر شد و با تلاش گروه های تفحص شهدا پس از 32 سال به کشور بازگشت و از طریق #کارت_شناسایی هویتش مشخص گردید
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
@bicimchi1
بیسیمچی
خاطرات #شهیدبهنام_محمـدی #فصـل_دوم: قـسـمـت اول1⃣ هاشم سر برگرداند و با نگرانی گفت: "زود باش به
خاطـرات #شهیــدبهنام_محمـدی
#فصـــل_دوم:
قـسـمـت دوم2⃣
با تکه سنگ هایی که به سر و صورت سربازها و ساواکی ها می زدند،آنها را دیوانه کرده بودند. تو جیب هرکدامشان مشتی تکه سنگ گرد بود که در حال شعار و فرار سربازها را نشانه می گرفتند و آنها را سنگ باران می کردند.
بهنام که قبلا نشانه_گیری اش تعریفی نداشت،حالا از مسافتی زیاد می توانست تکه سنگش را به چشم یا پیشانی فرمانده سربازهابزند؛یادرست وسط شیشه ی جیپ فرمانده کلانتری را هدف بگیرد و آن راوخرد کند.
بهنام درحال شعار نوشتن روی دیوار بود که هاشم هراسان سررسید. بدوبیابهنام. سر چارراه نقدی آشوب شده!!
بهنام و هاشم دویدند. وقتی سررسیدند،دیدندکه مردم سنگ می پرانند و با سربازها می جنگند.
فرمانده ی شهربانی داخل جیپ بود؛بابلندگوی دستی به مردم بد و بیراه می گفت و به سربازهادستور می داد که مردم را گلوله باران کنند.
#بهنام عرق پیشانی اش را با آستین گرفت. تکه سنگی ازجیب درآورد و در چرمی تیر و کمان گذاشت. هاشم هم تیر و کمان را آماده کرد.
بهنام از میان دو خاله ی تیر و کمان،بلندگوی دستی فرمانده را نشانه گرفت و تکه سنگی رهاکرد.
فرمانده که در حال بدوبیراه گفتن بود، باخوردن تکه سنگ به بدنه ی فلزی بلندگوی دستی هول کرد و به پشت ، روی صندلی جیپ افتاد.
پیرمردی که نزدیک بهنام بود ،خنده خنده گفت:
"آی بابامی..بارڪ الله،خوب حقش رو کف دستش گذاشتی.."
باران سنگ برجیپ و سربازان شدت گرفت. سربازهاعقب نشینی کردند. فرمانده شهربانی، تکه سنگی به سرش خورد، نتوانست نیروهایش را نگه دارد. خودش هم از جیپ پایین پرید و زیر باران تکه سنگ ها گریخت.
مردم باخوشحالی جلو دویدند.جیپ را برگرداندند و آتش زدند. بهنام و هاشم در کنار جیپ بالا و پایین می پریدند و همراه مردم خوشحالی می کردند.
بهنام، صالح را دید که بین مردم است. به طرفش دوید. صالح رابغل کرد و گفت:
"دیدی چطور توبلندگوش زدم؟؟"
صالح خنده کنان گفت:
"هــادیدم....خیلی معرکہ ای...."
راست می گویی؟؟...ڪارم درستہ؟؟....
بیینم صالی#امام_خمینی کی می آید؟؟
فردا
فردا ،یعنی دوازده بهمن ؟؟؟؟
خب آره....خوشحالی ، نه؟؟؟
فردا روز تولدم هست . من روز دوازدهم بهمن دنیا آمده ام....
@bicimchi1
AUD-20190119-WA0006.mp3
1.99M
#مستوره
علی رو حلال کن
واس درد بازوت
با نوای سید رضا نریمانی
@bicimchi1
هستند کسانی که استعداد دارند اما جرأت #جبهه رفتن ندارند آن ها بروند دانشگاه ما میرویم...
با شروع جنگ تحمیلی از همان روزهای اول جنگ لباس رزم برتن ڪرد وقتی گفت میخواهـد به جبهه برود همه گفتند تو استعداد زیادی داری حیف است بروی در این بیابانها خرج شوی...
#محمدرضا در جوابشان گفته بود: "کسی ڪہ این استعداد را به من داده، خیـلی راحت و در یڪ چشم برهـم زدن می توانـد آن را از من بگیرد جوری ڪہ دیگر حتی اسم خـودم هم یادم برود؛ هستند کسانی که استعداد دارند اما جرأت جبهه رفتن ندارند، آنها بروند دانشگاه، ما می رویـم جبـهه..."
همیشه می گفت: جنـگ در رأس همه امور مـا است...
#شهید_محمدرضا_حقیقی
شهادت: عملیات والفجر ۸
@bicimchi1