🔹 صد هزار بار هم اگر این عکس از اسرای ایرانی جنگ را بنگریم، هیچ از اسرارش نخواهیم فهمید مگر آن که با آرامی متن عجیب و تکان دهندهی احمد یوسفزاده عزیز که خود اسیر نوجوانی از بچه های موسوم به «آن بیست و سه نفر » است را در زیرش بخوانیم ، البته آرام و شمرده ....
📸 « سال شصت و یک است. ایستادهاند کنار دیوار بهداری اردوگاه عنبر که عکس بگیرند بدهند صلیب سرخ ببرد برای خانوادههایشان. چند ماه بعد عکسها می رسند ایران.... مادرها نفس راحتی میکشند وقتی میبینند بچههایشان صحیح و سالم روی پای خودشان ایستادهاند...
واقعیت اما چیز دیگریست. خارج از کادر عکس، سه جفت عصا روی زمین افتاده است. یکی مال حسن تاجیک شیر، نفر ایستاده سمت چپ، پسر دایی عزیز من که استخوان رانش شکسته و به قدر یک عکس گرفتن توانسته بی عصا بایستد.
قصه آن دو نفر ایستاده کنار حسن خیلی جالبتر است، آنها پاهای از زانو قطع شده اشان را پشت نفرات جلویی پنهان کرده اند که مادر هایشان متوجه نشوند و غصه نخورند!
طفلی مادرهایشان! ))
#جنگ_به_روایت_تصویر
https://eitaa.com/bisimchi10
#جنگ_به_روایت_تصویر
✍ عکاس نوشت:
شیرمردی که آمده بود اسلحه قراضهاش را با یک سلاح به جامانده از عراقیها در خرمشهر تعویض کند، من بدون اجازهاش در قاب دوربینام زندانی کردم. زندانیاش کردم تا برای همیشه جلویِ چشمانمان باشد و یادمان بیاورد که سربازانی با این هیبت و لباس و شلوار و فانوسقه و کلاه و کفش رزم، ارتشِ گردنِ کلفت صدام را از این خاک بیرون کردند. کلاههای برجامانده از ارتش عراق در پرسپکتیو غبارآلودِ عکس، تمام حکایتِ چگونگی عقبنشینی از این خاک را میکند.. آنها اسطوره زندگیمن تا پایانِ این زمین خواهند ماند...
خرمشهر، خرداد ۱۳۶۱
عکاس: بهرام محمدی فرد
https://eitaa.com/bisimchi10