متولد اول شهریور
حسین قدیانی: اولین روز آخرین ماه تابستان، خیلی باید به خودش ببالد که #حسین_خرازی «متولد اول شهریور» است! تولدت مبارک سردار تبسمهای ناتمام! تولدت مبارک علمدار خندههای ناتمام! با وجود لبهای همیشه دارای لبخند تو، لعنت به کسانی که سپاه ما را خشونتطلب میخوانند! خوش آمدی به دنیا، حاجحسین خرازی! خوش به حال اول شهریور! خوش به حال اصفهان! خوش به حال دوربین روایت فتح! خوش به حال عکاس کربلای پنج! خوش به حال شرق ابوالخصیب! و خوش به حال ما که سرداری چون تو را داریم! ۸ سال جنگ تحمیلی تمام شد اما خندههای تو، هنوز هم ادامه دارد! آنهم چه خندههایی! با چه لبهایی! با چه چشمهایی! و در چه صورتی! صورتت تجسم تواضع و اخلاص بود و هنوز هم هست! بیخود نیست که زمان بر شهید نمیگذرد! ما بچه بودیم؛ تو اما جوان بودی! ما جوان شدیم؛ تو اما باز جوان بودی! و ما به سنین میانسالی رسیدهایم و تو هنوز هم جوان ماندهای! پیری خود را شاید ببینیم لیکن پیری تو را هرگز، حاجحسین خرازی! سن و سالت همچنان همان است و همان هم خواهد ماند! خندههایت همچنان همان است و همان هم خواهد ماند! خندههای تو، آنهم وسط معرکهی جنگ، بخش مهمی از میراث دفاع مقدس است! و خندههای تو هم مقدس است! وقتی باد، آستین خالی لباس سپاهت را تکان میداد، دلت همچنان قرص بود! و لبت همچنان لبخند داشت! هنوز هم دارد! هروقت دل ما در این کارزار زندگی میگیرد، متوسل میشویم به تبسمهای تو در اوج جنگ! چرا که خندههای تو، زنده میکند دل مردهی ما! والله حبیب ابوالخصیبی! و دل آن خاک اشراقی، سالیانی است برای لبخندهای خدایی تو، تنگ شده! و محزون شده! دشمن بنا داشت ما تو را نشناسیم و الگو را از قهرمانان پوشالی غرب بگیریم اما خدا اینگونه خواسته بود که خندههایت از ما دلبری کند! و بمانی در دل نسلها! و فصلها! یک ماه دیگر پاییز است! برگها از شاخهی درختان خواهند افتاد و روزها کوتاه و کوتاهتر خواهند شد اما گرمای خندههای تو، ما را از سرمای هیچ زمستانی نمیترساند! آخر سال هم از روز شهادتت خواهیم نوشت! از کربلای پنج! از سهراه شهادت! ۴۰ سال است تو انسان انقلاب اسلامی هستی! چشم کور عبدالله زبیر که محروم از تماشای خندهی شهداست، به ما ربطی ندارد! حاجکاظم، فیلم بود! عشق است حاجحسین خودمان که واقعیت دارد! عشق است تبسمهای تو که حقیقت دارد! قسم به خدای خندههای خرازی، ما فراموش نمیکنیم شهدا را! که از دست گذشتند اما از لبخند، نه! دشمن، ما را عبوس و عصبانی میخواهد! به تأسی از تبسمهای علمدار، لبخند بزن بسیجی!
#حسین_قدیانی
متن برگرفته از کانال حسین قدیانی
بیسیم چی
https://eitaa.com/bicimchi1
با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند. بهمان. سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال. پرسید « چه خبر؟ »
- آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه ، می پریم پایین ، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم. » پرسید « پس کی نماز می خونی؟ » گفتم « همون عصری.» گفت « بیخود.» بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم.
شهید #حسین_خرازی
https://eitaa.com/bisimchi10
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج حسین را ببین، او را از «آستین خالی» دست راستش بشناس!/ سیدمرتضی آوینی
📣 #آستین_خالی، جدیدترین مستند از شهید حاج #حسین_خرازی برای اولین بار در عماریار
وجه تمایز این مستند با مستندهای ساخته شده از شهید در روایت رزمندگانی است که کمتر دیده شدهاند و خاطرات آنها ناگفته باقی مانده است. مانند بیسیمچیها، رانندگان و افرادی که با شهید ارتباط نزدیک داشتهاند.
🎥 تماشا:👇
🌐 B2n.ir/askh
https://eitaa.com/bisimchi10
💫انگار توانش بعد از جانبازی
دوبرابر شده بود
مادر شهید خرازی از خبر جراحت پسرش روایت میکرد: "دست حسین در عملیات خیبر قطع شد؛ وقتی این خبر را شنیدم از هوش رفتم؛ توی بیمارستان یزد به دیدارش رفتم؛
گفتم: «حسین، نکنه من بمیرم و تو را دیگر نبینم؟»
و حسین گفت: «نه مادر انشاءالله عمر طولانی داشته باشی».
بعد گفت: «مامان، طاقت داری دست مرا ببینی»؛
گفتم: «مگه چیشده»؛ دکمههای پیراهنش را که باز کردم
گفتم: «حسین! پس دستت کجاست؟» و دوباره از هوش رفتم. فکر میکردم حالا که یک دست ندارد، دیگر نمیتواند هچ کاری انجام دهد؛ اما انگار توانش بعد از جانبازی دو برابر شده بود؛ همه کارهایش را خودش انجام میداد، کاری کرد که من هیچ وقت احساس نکردم او یک دست ندارد."
شهید#حسین_خرازی
https://eitaa.com/bisimchi10
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویر بسیار زیبایی از فرمانده دلیر لشگر ۱۴ امام حسین(علیه السلام)
سردار شهید حاج #حسین_خرازی
https://eitaa.com/bisimchi10