eitaa logo
بیسیم‌چی
6.5هزار دنبال‌کننده
35.7هزار عکس
22.7هزار ویدیو
154 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
یڪی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود؛ بین قطعہ ها قدم می زدیم و سن شهدا رو نگاه می ڪردیم ... یڪ بار بهش گفتم: محمد ما ڪه بمیریم چون من دختر شهید هستم من رو قطعہ خانواده شهدا دفن می ڪنند اما داماد شهید رو ڪه نمی آورند! بعد هم خندیدم ... با جدیت گفت: قبل اینڪه تو بخواهی بروی آن دنیا من بین این شهدا خوابیدم ...! ولادت : ۶۰/۷/۳۰ شهادت : ۹۲/۸/۲۸ @bicimchi1
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ غفلت از جواهرهای قیمتی ‌‌ اسلامی: خاطرات والدین و همسران شهدای دفاع مقدّس، مثل جواهر قیمتی در دسترس ما است که [اگر] غفلت کنیم، از دست ما خواهد رفت کما اینکه بسیاری از والدین شهدا از دنیا رفته‌اند؛ بسیاری از آنها دچار فراموشی شده‌اند. ۱۳۹۸/۰۷/۰۸ ‌‌ @Bicimchi1
بیسیم‌چی
شهید تفحص «علیرضا شهبازی» که در پی فرزندان آرمیده حضرت زهرا (س) در قتلگاه #فکه بود، دهم تیرماه 1377
او در سیره شهدا ذوب شده بود... مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند: " علیرضا لباس نو نمی‌پوشید ... می‌گفت: مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می ‌گفت: مگر شهدای‌ ما روی تشک می‌خوابیدند؟! او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم: در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت: جاروکشم ... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب... از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت: نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده است؟! اهل تضرع بود و عبادت خالصانه؛ گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می‌خواند و گریه می‌ڪند.... @bicimchi1
(قسمت اول) چشمانش بہ شدت مجروح شده بود . پزشڪ ها از نتیجہ عمل جراحی قطع امید ڪرده بودند . گفتہ بود : « ڪاری بہ نتیجہ عمل نداشتہ باشید ؛ فقط با ذڪر یا زهرا (س) شروع ڪنید ...» بعد از عمل جراحی ، همه پزشڪ ها از نتیجہ تعجب ڪرده بودند . چشم های محمد مداوا شده بود ، و عمل جراحی با رمز یا زهرا (س) موفق بود ... سردار ؛ فرمانده گردان امام رضا (ع) لشڪر ۱۹ فجر ... @bicimchi1
نهار خونه پدرش بودیم، همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن.... رفتم تا از آشپز خونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید. برگشتم دیدم همه نصف غذایشان را خورده اند ولی آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم.... همسر شهید مهدی زین الدین @bicimchi1
🔰 صبر و استقامت... وقتی وارد ادوگاه عراقی ها شدیم، عکس بزرگی از صدام را زده بودند روی دیوار، من بدم آمد زدم عکس را انداختم و شکست، سه ماه زیر شکنجه بودم و توی این مدت با وزیر سابق نفت، تندگویان آشنا شدم . یه روز از او پرسیدم که کارت صلیب سرخ دارد یا نه !؟ جواب داد که ندارم . گفتم آقای تندگویان، چون کارت نداری آدرس بده تا برای خانواده ات نامه بنویسم. متواضعانه گفت آدرس من این است، صبر و استقامت.... 🌷شهید محمد جواد تندگویان🌷 📕 امام سجاد و شهدا ص108 @bicimchi1
📝 🌹شهید مصطفی صدرزاده 💠می‌گفت: مرتضی علی(ع) باید با رفتارش عشقش را ثابت کند. کسی که توی فقط سینه می‌زند ، خیلی کار بزرگی نمی‌کند، باید رفتار و کردارمان در و برخورد با دیگران ثابت کند که یک شیعه‌ی واقعی هستیم. Https://eitaa.com/bisimchi10
حاج صادق آهنگران تو یه تیکه از شعرش می‌خونه: «یاد شبهایی که بسیجی می‌شدیم شمع شبهای دوعیجی می‌شدیم… می‌دونید یعنی چی؟ عراق تو منطقه دوعیجی بمبِ فسفری می‌انداخت. فسفر وقتی با اکسیژنِ هوا ترکیب بشه، شعله‌ور میشه. رزمنده‌ها که زیر این بمب‌ها گیر می‌کردند، فسفر به تن‌شون می‌چسبید و با هیچ وسیله‌ دیگه ای خاموش نمی‌شد! و اونا می‌سوختند و می‌سوختند و می‌سوختند.. صبح، باد، خاکسترهاشون رو با خودش می‌برد کی فهمید ؟؟ کی دلش سوخت ؟؟ کی میدونه کی سوخت !! کی میدونه چرا داد نزدند و سوختند !! https://eitaa.com/bisimchi10
43.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 شهید محمدحسین حدادیان در حادثه خیابان پاسداران تهران در سال ۱۳۹۶ و در سن ۲۲ سالگی، توسط فرقه ضاله دراویش به شهادت رسید. 🔻 رهبر معظم انقلاب: ✓ انقلاب در درون خودش نیروی پیش‌برنده و پیشران خودش‌ را تولید می‌کند. ✓ این شهید واقعا نور هست، یک نور معنوی، خدا را شکر کنید برای داشتن چنین فرزندی... https://eitaa.com/bisimchi10
بیسیم‌چی
#خاطرات_شهید 🔹درد و رنج مردم اذیتش میڪرد، هرگز بی تفاوت نبود، همیشه درحال جهیزیه دادن به یڪ خانوا
آقاسيد كاسب و مغازه دار بود و از قديم در ميان مغازه داران اعتبار خاصي داشت. گوني گوني پول به جبهه مي آورد تا نيازهاي رزمنده ها را از اين طريق برطرف كند. به جنگ هاي نامنظم اعتقاد داشت و هميشه بر اين باور بود كه نبايد بين اجراي يك عمليات تا عمليات بعدي هشت ماه فاصله باشد و هميشه مي گفت: «ما آن قدر بايد حمله كنيم تا نيروهاي دشمن خسته شوند. نبايد به آنها فرصت بدهيم تا جان بگيرند و تجديد قوا كنند.» . نيروهاي تحت فرماندهي شهيد هاشمي دائما در حال جنگيدن با دشمن بودند و بعضي مواقع در يك شب در سه محور به عمليات مي رفتيم. به طور كلي ما هر هفته حداقل پنج بار شبيخون مي زديم تا نيروهاي عراقي را با حملات پي درپي خسته كنيم، به همين دليل آقا سيد مجتبي را ممنوع الجبهه كرده بودند. خیلی در کارهایش ابتکار داشت. یکی از همرزمانش تعریف می کرد قرار بود براي آزادي ميدان تير آبادان عملياتي انجام دهند، اين ميدان، مساحت زيادي داشت و عراق از آنجا جاده هاي ارتباطي شهر آبادان را با خمپاره مورد هدف قرار مي داد. چندين ماه بود كه سيد مجتبي براي آزادي اين منطقه نقشه مي كشيد و هر شب به عراقي ها شبيخون مي زدند. يكي از شب ها 300 نفر عراقي را كشتند و 400 نفر را اسير كردند و بيش از 10 تانك را منهدم ساختند، اما سيد مجتبي آرام نمي شد و هر روز يك نقشه جديد مي كشيد تا زمينه را براي حمله نهايي آماده كند. به همين علت 10 الي 12 عدد بشكه 220 ليتري نفت تهيه كرد و آنها را به فاصله چند متر از يكديگر چيد و به همرزمانش گفت: «با ميله هاي آهني يا چوب، محكم روي آنها بكوبيد.» در تاريكي شب صداي وحشتناكي ايجاد شد و عراقي ها شروع كردند به شليك توپ و خمپاره و به اندازه يك انبار مهمات، منطقه را بي هدف آتشباران كردند. 📎فرماندهٔ جنگهای نامنظم و فرماندهٔ گروه فداییان اسلام در جنگ 🌷 ولادت: ۱۳۱۹/۸/۱۹ تهران شهادت: ۱۳۶۴/۲/۲۸ ترور توسط منافقین، تهران https://eitaa.com/bisimchi10
📌شهید"ولی الله چراغچی":تا این ها آب نشود، خدا ولی را قبول نمی کند ولی الله هر وقت می خواست از شهادت حرف بزند، طفره می رفتم و حرف را عوض می کردم. اما او کار خودش را می کرد. هر بار که تشییع شهیدی را می دید، می گفت: «تهمینه! حتما توی مراسمش شرکت کن. شاید روزی هم بیاید که ولیِ تو را هم روی دست ببرند». می گفت: «می خواهم فاطمه را هم بیاوری تو مراسمم. جلوی جنازه ام». بعد دستی به بازوهایش می زد و می گفت: «اما تا این ها آب نشود، خدا ولی را قبول نمی کند». گریه می کردم و نمی خواستم معنای حرف هایش را بفهمم. وقتی خبر آوردند که در بخش آی سی یو ی بیمارستان بستری است، حال خودم را نمی فهمیدم. با قطار خودم را رساندم تهران . وقتی دیدمش نشناختمش از بس که لاغر شده بود. وقتی پرستارها پیکر نیمه جانش را نیم خیز کرده و محکم به پشتش می زدند، دنیا روی سرم خراب می شد. داشتند ریه هایش را شست و شو می دادند. آنجا بود که حرفش یادم افتاد: «تهمینه! تا این ها آب نشود، خدا قبولم نمی کند.» کم کم داشت باورم می شد که خدا دارد قبولش می کند. راوی: همسر شهید https://eitaa.com/bisimchi10
📌لحظه‌ء سخت خداحافظی آرمان با امام رضا(ع) 🔸آخرین سفری که خانوادگی به مشهد مقدس داشتیم، تقریباًدو ماه قبل شهادتش بود که تا روز تاسوعا مشهد بودیم و قرار بود روز عاشورا برگردیم 🔹شب آخر که برای خداحافظی رفته بودیم، جای همیشگی آرمان "صحن گوهرشاد" را انتخاب کردیم و تا اذان صبح همان‌جا نشستیم. ◾️ آن شب آرمان با پدر و محمد امین و دایی‌اش در مراسم عزاداری و دسته‌های سینه‌زنی و مداحی حاضر بودند. ▫️وقتی زیارت همه تمام شد، در مسیر برگشت مدام آرمان را می‌دیدم که هر چند قدمی که بر می‌دارد به رسم ادب مدام برمی‌گردد و رو به گنبد با امام رضا(ع) نجوا و دعا می‌کند و اشک می‌ریزد... □ این کار را تا هنگامی که دیگر از حرم دور شده‌ بودیم و گنبد معلوم نبود، ادامه داد؛ باز اشک می‌ریخت و دعا می‌کرد... 🔸️ من هم که همچنان چشمم به آرمان بود که چرا اینطور بی‌تابی می‌کند، رو کرد به من و گفت: مامان! می‌دونی سختی زیارت امام رضا (ع)چیه؟ گفتم: چی؟ ○گفت: اینکه هرچه که ذوق زیارت داری و خوشحالی که به حرم مشرف شدی، موقع برگشت و خداحافظی از این اماکن متبرک، همونقدر سخت و دلتنگ میشی... 🔻من هیچ‌وقت آن صحنه‌ی زیارت و خداحافظی و اشک او را که مدام جلوی چشمانم هست را از خاطر نمی‌برم و نمی‌دانم آرمان در آن زیارت از امام رضا(ع) چه خواست و چه راز و نیازی در آن شب داشت که دو ماه بعد شهادت روزیش شد... راوی: مادر شهید https://eitaa.com/bisimchi10