حاج اصغر در فرماندهی عجیب بود. چه در تدارکات که برای مثال وسط بیابان بی آب و علف و در نقطه صفر عملیات به ۲۵۰۰ نفر از مردم داوطلب سوری مرغ اسپایسی و هندوانه خنک و دمنوش میداد!!
و چه در عملیات که همیشه خودش خط شکن بود.
مثلاً جایی در المیادین جنگ گره خورده بود. چند یگان رفته و موفق نشده بودند حالا یگان حاج اصغر میخواست عمل کند.
هیچ کدام از نیروها عمل نمیکردند، تا این که حاج اصغر در یک خودرو را باز کرد، راننده را کشید پایین و خودش نشست پشت فرمان و به تاخت رفت تا مرز مواضعی که باید میرفتیم. از آنجا بیسیم زد: من اینجا هستم! بیایید!!!
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
✍ همرزم شهید
@bicimchi1
#امام_رضا(ع) را خیلی دوست داشت. یک سال حدود ۲۰ بار برای پابوسی به مشهد مقدس رفت.
اگر کسی دلش میخواست به زیارت آقا برود و پول نداشت یا خودش او را میبرد یا هزینه سفرش را تقبل میکرد...
انگار به او الهام میشد که اطرافیانش خواستهای دارند. قبل از گفتن خواسته خودش اقدام میکرد.
حاجی دست به خیر بود. در حد توانش دست خیلیها را گرفته بود. فرزند یکی از آشنایان میخواست با اردوی مدرسه به مشهد برود، اما پدرش هزینه آن را نداشت. خبر به گوش حاجی رسید. پول سفر را داد.
طاقت ناراحتی کسی را نداشت. دل رئوفی داشت. در بین دوست و آشنا اگر کسی نیاز به حمایتش داشت پیشقدم میشد. منتظر نمیماند تا کسی نیازش را به او به گوید.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر، خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@bicimchi1