#آقا_رضا خیلی مهربون و دلسوز بود
همیشه به فکر نیازمندان بود و
دوست داشت به طرق مختلف کمک
کنه...
بعد مأموریت اولش که از سوریه
برگشته بود، به من گفت: "خانم! دوست دارم هفته ای یه بار یه غذای
درست و حسابی بگیریم و بریم خونه
نیازمندی با هم سر یه سفره بشینیم و
غذا بخوریم براشون یه مقدار پول هم
بذاریم"
پ.ن: «چه خوب میشه که شهدا رو الگوی خودمون قرار بدیم»
روایت: همسر شهید
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سیدرضا_طاهر
@bicimchi1
تا اندکی دلش میگرفت میرفت سراغ تلفن...
می گفت: صدای پدر و مادر یا همسرم رو نشنوم آروم نمیشم...
برای پسرش دلتنگی می کرد و هر بار تماس می گرفت می پرسید: سیدمحمد تونست دوچرخه اش رو رکاب بزنه؟!
اما با تمام دلبستگی هایش #خداحافظی کرد...
داوطلب شد و رفت..
به دوستش گفت: می دونم این بار دیگه شهید میشم...
در خواب دیدم که از آسمان به پیکر خون آلود خودم نگاه می کنم.
همسر و فرزندم رو به خدا می سپارم...
#شهید_سیدرضا_طاهر
#شب_بخیر
@bicimchi1
چندتایی بودیم که خیلی باهم رفیق بودیم. توی ماموریت ها، موقع نماز شب که می شد، با هر ترفندی که بود می آمد و ما چند تا را بیدار میکرد و میگفت: " پاشید، وقت نماز شبه."
گاهی هم که خسته بودیم و در خواب عمیق بودیم، بی خیال ما نمی شد. می ایستاد بالای سر ما و با هر ترفندی بود، بیدارمان می کرد. هیچوقت در رفاقت کم نمی گذاشت
نقل از آقای حمید عالیشاه
همرزم شهید
#شهید_سیدرضا_طاهر
#شهید_مدافع_حرم
@bicimchi1