eitaa logo
بیسیم‌چی
6.4هزار دنبال‌کننده
35.7هزار عکس
22.8هزار ویدیو
154 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
اعتقاد عجیبِ شهید صیاد شیرازی به ولایتِ امام خامنه‌ای ... یڪ روز صبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنه‌ای... عصر ڪه رفتم محل ڪار، آقای صیادشیرازی پرسید: ڪجا بودی؟ گفتم: خدمتِ حضرت آقا بودیم ... تا این را گفتم، آقای صیاد شیرازی از جای خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید... با تعجب پرسیدم: اتفاقی افتاده؟! ایشان گفتند: این پیشانی بوسیدن دارد، تو امروز از من به ولایت نزدیڪتر بودی ... خاطره ای از زندگی امیر سپهبد ... منبع: کتاب یادگاران ۱۱ «ڪتاب شهیدصیاد»، صفحه۴۳ @bisimchi10 @bicimchi1
هر چی از پشت درِ آشپزخونه خواهش کردم ، فایده نداشت. درو بسته بود و می‌گفت : چیزی نیست ، الان تموم میشه. وقتی اومد بیرون دیدم آشپزخونه رو مرتب کرده، کف آشپزخونه رو شسته، ظرفهارو چیده سر جاشون ، روی اجاق گاز و تمیز کرده و خلاصه آشپزخونه شده مثل یه دستہ گل. گفتم : با این کارا منو خجالت زده میکنی گفت : فقط خواستم کمکی کرده باشم... 🌱 📚منبع: خدا می‌خواست زنده بمانی @bicimchi1
سه شهید با القاب شیر صحرا، مغز متفکر و مربی رنجرهای ارتش در یک تصویر 🔹️ بعضی عکسها وزن عجیبی دارند، این تصویر که به تازگی منتشر شده، سه چهره‌ جاودانه را در کنار هم دارد که به تنهایی بخشی از تاریخ دفاع مقدس و از پشتوانه‌های فوق ارزشی و قابل اتکای ارتش در برابر نیروهای متجاوز بودند. ◇ نفر سمت راست: فرمانده جنگ‌های نامنظم ارتش فرمانده نیروهای ویژه هوابرد معروف به شیر صحرا ◇ نفر وسط: مغز متفکر ارتش در طول دفاع مقدس وفاتح بزرگ چهار زبر (مرصاد) ◇ نفر سمت چپ: از تکاوران نوهد و مربی برجسته دوره های رنجری ارتش @bicimchi1
۲۱ فروردین سالروز شهادت صیاد دلها امیر سپهبد جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح گرامی باد. 🥀 🗓 ولادت: ۲۳ خرداد ۱۳۲۳ استان خراسان رضوی، شهرستان درگز، روستای کبودگنبد 🌺مهاجرت همراه خانواده به گرگان در کودکی 🌺گذراندن دوران تحصیلات تا دیپلم در گرگان 🌺متأهل و دارای ۴ فرزند 🌺دانش آموخته دانشکده افسری در رسته توپخانه 🌺مربی زبان انگلیسی در ارتش 🌺دانش آموخته دوره هواسنجی بالستیک در آمریکا 🌺مربی تخصصی گروه توپخانه اصفهان 🌺از مبارزان و زندانیان سیاسی دوران ستمشاهی پهلوی 🌺فرمانده عملیات غرب در غائله کردستان 🌺مؤسس قرارگاه حمزه سیدالشهدا 🌺فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران دفاع مقدس 🌺نماینده حضرت امام و عضو شورای عالی دفاع 🌺طراح و فرمانده عملیات والفجر یک و عملیات پیروزمندانه مرصاد 🌺شکست منافقین متجاوز به میهن 🌺 ۵ بار مجروحیت شدید در جنگ تحمیلی (جانباز ۷۰ درصد) 🌺معاون بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح 🌺جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح 🌺دارای نشان درجه یک فتح 🗓 شهادت : ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ ⏰ساعت ۴۵ : ۶ صبح 🌸ترور ناجوانمردانه توسط گروهک منافقین با اصابت چند گلوله کلت به صورت حین سوارشدن خودرو مقابل منزل مقابل چشمان فرزندش 📍 مزار: تهران، گلزار شهدای بهشت زهرا، قطعه ۲۹ 🌷🌹تقویم یادبود شهداء 🌹🌷 https://eitaa.com/bisimchi10
🥀 جلسه که تمام شد، صِدام کرد، گفت: جلسه‌ی امروز همه‌اش اداری نبود. حرف و کار شخصی هم بود. هر چقدر بابت پذیرایی هزینه کردین، بنویسید به حساب من. @bisimchi10
🔆 خیلی اتفاق می افتاد که دوستان و آشنایان برای کارهای خود به پدر مراجعه می کردند و می خواستند به علی بگوید تا مشکل شان را حل کند. علی هم سبک کارش این بود هر کسی به او مراجعه می کرد؛ اگر درخواستش منع قانونی نداشت انجامش می داد و اگر منع قانونی داشت، توجیهش می کرد و علت نشدنش را بیان می کرد. 🔸 یک بار یکی از همشهری ها کاری داشت. پدر به علی نامه نوشت. آن شخص به تهران رفته بود و علی به او ناهار هم داده و علت انجام نشدنش را بیان کرده بود. اما او شیطنت کرده، به پدر گفته بود: «دیدی پسرت اعتنایی به تو و حرفت نکرد.» این مطلب باعث نارحتی پدر از علی شد. 🔸 آن وقت ها علی تیمسار بود و فرمانده نیروی زمینی ارتش. وقتی هم می آمد همه خواهرها و برادرها جمع می شدیم تا ببینیمش. علی از در که وارد شد به سمت پدر رفت تا دستش را ببوسد؛ اما پدر با ناراحتی علی را هل داد و روی زمین انداخت. 👈 علی دیگر بلند نشد. همین طور با زانو آمد و خودش را روی پای پدر انداخت و گفت: اگر مرا نبخشید از روی پای تان بلند نمی شوم. او التماس می کرد و ما همه گریه می کردیم. پدرم ناگاه تکانی خورد و علی را بلند کرد. 🔸 علی وقتی بلند شد بعد از دست بوسی پدر و مادر کنار پدر نشست. گویی اصلا اتفاقی نیفتاده است. در ضمن حرفها، پدر را روشن کرد که آن شخص حقش نبوده. بعدا پدر مفصل خدمت آن شخص رسیده بود. راوی: خواهر شهید 📚 برگرفته از کتاب؛ «خدا می خواست زنده بمانی» بقلم فاطمه غفاری نشر روایت فتح https://eitaa.com/bisimchi10
📌آرزویی که محقق شد... شب قبل از شهادتش را در مشهد بود. آن روزها مادرش مریض بود. شب را تا صبح در بیمارستان و کنار مادر مانده بود و بعدش آمده بود تهران. خیلی خسته بود با این حال مقداری به درس ریاضی بچه‌ها رسیدگی کرد. صبح روز شهادت خداحافظی کرد اما من متوجه خداحافظی اش نشدم و او رفته بود. هنوز دقایقی از رفتنش نگذشته بود که صدای شلیک گلوله آمد من با این تصور که بچه‌ها در کوچه ترقه‌بازی می‌کنند توجهی به صدا نکردم اما به دنبال صدای شلیک، فریاد و گریه پسرم مهدی بلند شد که «مامان بیا بابا رو کشتند.» سراسیمه از خانه بیرون پریدم، علی غرق خون، پشت فرمان ماشین به همان حالت نشسته، چشم‌هایش بسته بود، مثل وقت‌هایی که از فرط خستگی، روی صندلی خوابش می برد. آن قدر شوکه شده بودم که حتی نتوانستم کسی را صدا بزنم. به چند نفر زنگ زدم اما هیچ کس جواب نداد وقتی دوباره به کوچه برگشتم همسایه‌ها علی را به بیمارستان برده بودند. بچه‌ها را که نگران پدرشان بودند، دلداری دادم. گفتم: «بابا تیر خورده اما اتفاقی نیفتاده» در حالی که می‌دانستم علی همان لحظه به شهادت رسیده است. خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمده و او را با خود برده است. از شبی که این خواب را دید تا آن صبح که آرام و راحت روی صندلی ماشین خوابیده بود، کمتر از یک ماه نگذشت که به آرزوی دیرینه اش رسید. راوی: همسر شهید مرحومه عفت شجاع https://eitaa.com/bisimchi10