طی عملیات تفحص در منطقه چیلات، پیکر دو #شهید پیدا شد ...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود، لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت ...
معلوم بود که شهيدی که دراز کشیده است #مجروح بوده...
پلاکها را که دیدیم فهمیدیم به صورت پشت سر هم است!
۵۵۵ و ۵۵۶، فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفتهاند...، معمولا آنهایی که با هم خیلی رفیق بودند، با هم میرفتند پلاک میگرفتند ...
به لیست اسامی در کامپیوتر مراجعه کردیم، دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، #پدر است و آن شهیدی که درازکش است، #پسر است؟ ...
یعنی پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
#سیدابراهیم_اسماعیلزادهموسوی(پدر)
و
#سیدحسین_اسماعیلزادهموسوی(پسر)
اهل روستای باقر تنگه بابلسر ...
@bicimchi1
🌷چقدر بابام گفت نرو!
🌷__یکبار از سر بیکاری روی چهار تكه كاغذ، كلمات #اسیر، #مجروح، #شهید، #سالم را نوشتند، هر كس یكی را برداشت. فردی که کلمه «سالم» را برداشته بود، گفت: «بله، اگر قرار باشد ما هم شهید شویم، چه كسی از كیان اسلامی محافظت كند؟ معلوم است ما برای خدا مهم هستیم، شاید هم باید در خلیج فارس، آمریكا را سرجایش بنشانیم.»
🌷__شخصی كه كلمه «اسیر» به او افتاده بود مرتب میگفت: «به جون شما، من چاهكن بودم، نمیدونستم اونا كه كندم سنگره و برادران مظلوم بعثی را از آنجا میزنند.»
🌷__شخصی كه قرار بود زخمی باشد در حالی كه با دست روی پایش میزد، گفت: «غیر ممكن است، ننهام قبول نمیكنه! میگوید بچهام را صحیح و سالم تحویل دادم، همانطور هم تحویل میگیرم.»
🌷__نفر آخر كه كلمه «شهید» را برداشته بود، سرش را روی دیوار گذاشته بود و با حالتی شبیه به گریه میگفت: «چقدر بابام گفت جبهه نرو، من گوش نكردم، حالا اگر شهید بشوم، بابام مرا میکشد.>>
"شهدای گمنام
@bicimchi1