eitaa logo
بیسیم‌چی
6.5هزار دنبال‌کننده
35.6هزار عکس
22.6هزار ویدیو
154 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتيم امروز به ياد امام زمان(عج) به‌ دنبال عمليات تفحص ميرويم اما فايده نداشت خيلی جست‌وجو كرديم. پيش خود گفتيم يا امام زمان (عج) يعنی ميشود بی نتيجه برگرديم؟ در همين حين ۴ يا ۵ شاخه گل شقايق را ديديم كه برخلاف شقايق‌ها، كه تك‌تك مي‌رويند، آنها دسته‌ای روييده بودند. گفتيم حالا كه دستمان خالی است شقايق‌ها را مي‌چينيم و براق بچه‌ها مي‌بريم. شقايق‌ها را كنديم. ديديم روی پيشانی يك شهيد روئيده‌اند. او نخستين شهيدی بود كه در پيدا كرديم: @bicimchi1
رزمنده‌ای که شفا گرفت قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود، شب جمعه برادران درخواست کردند که برای خواندن دعای پر فیض کمیل در مسجد پادگان جمع شویم. یکی از دوستان نابینا بود و جایی را نمی‌دید. قبل از اعزام، هرچه تلاش کردند تا مانع از آمدنش به جبهه شوند موفق نشدند. می‌گفت: «می‌توانم لااقل آب برای رزمندگان بریزم». آن شب در اواسط دعا بلند شد. مدام صدا می‌زد: «یابن‌الحسن (عج)، مهدی جان کجا می‌روی؟ من نابینا هستم. من نابینای چشم بسته را از این گرفتاری و فلاکت نجات بده». در حال گریه به راه افتاد و 20 متری جلو رفت و فریاد زد: «خدا را شکر، خدا را شکر، چشمانش باز شد، بچه‌ها دورش حلقه زدند و او را غرق بوسه کردند. آن شب همگی خدا را شکر کردیم که امام زمان (عج) به مجلس‌مان عنایت نمودند.». راوی: جلال فلاحتی و امام زمان(عج) @bicimchi1
مصطفی دعای کمیل را در بهترین حالت خواند و به قول معروف سیم بچه ها وصلِ وصل بود. پس از یکی دو ساعت که دعا تمام شد، مصطفی بدون اینکه از حالت دعا خارج شود، با پای برهنه و با گریبان چاک شده به طرف بیابان در جهت شرق که در انتها به آب گرفتگی هور شادگان ختم می شد، مهدی گویان شروع به دویدن کرد. یاران او نیز هم صدا و گریان حرکت می کردند. حالت عجیبی بود. صدای سربازان امام(عج) در بیابان می پیچید: « یابن الحسن کجایی، آقا چرا نیایی؟...» چند کیلومتر این دویدن و استغاثه در زیباترین صورت ادامه داشت. مصطفی آن قدر رفت تا حتی از هیاهوی هم دور شد و آنها که کشش داشتند با او همراه بودند. در نقطه ای سجاده ای پهن کردند، بسیار تمیز و زیبا، زیر سجاده نیز پتویی سیاه از همان پتوهای سربازی و بچه های امام گرداگرد سجاده را احاطه کردند و صدای آنها به عرش می رسید. مصطفی توسل را رها نمی کرد و می گفت: « آقاجان! باید در جمع حاضر شوید، ما غریبیم. بی یار و یاوریم.» @bicimchi1
--عِشق بازی کَردید تا حالآ؟! ---بَچّه ها سَعی کُنید تو جوونی عآشق‌شید. حَوآسِتون جَمع باشه، جوونی که توی جوونیش عآشق نشه تو پیرمردی هیچ کاری ازش برنمیآد... اون‌چیزی که ما از °....شُهَداء....° دیدیم عآشِقی بود عآشِقی...‌ @bicimchi1
🍁 زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود ، امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید. خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز. اگر دراین مدت براین نعمت بزرگ شکری درخور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر من ببخش. اگر گناه و معصیت کورم کرده بینای رحمتم. بالطف و کرم خود مرا دریاب که با لیاقت فرسنگ ها راه است. اگر جنازه ای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید : (علیه السلام) فراز هایی از وصیت نامه شهید @bicimchi1
رضا بی­‌نهایت صبور بود، وقتی بحث‌مان می‌شد، من نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر می‌زدم و با عصبانیت می‌گفتم تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی! او اصلا حرفی نمی‌زد، وقتی هم می‌دید من آرام نمی‌شوم، می­‌رفت سمت در، چون می‌دانست طاقت دوری‌اش را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه‌ای از من دور باشد، او هم نقطه‌ضعف‌ام را می­‌دانست و از من دور می­‌شد تا آرام شوم، روی پله‌ی جلوی در می‌نشست و می­‌گفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود. @bicimchi1
927.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 الان خط و ربط برای ما معلومه هیچ عذریم توش نیست ،بدهکار این انقلابیم... @bicimchi1
مجید ماه رجب را خیلی دوست داشت. می گفت” هر چه در ماه رمضان گیرمان می آید به برکت ماه رجب است.” سال ها بود ماه رجب را توی منطقه بود. همیشه شب اول رجب منتظرش بودم. می دانستم هر طور شده تلفن پیدا می کند. زنگ می زند به خانه و می گوید:” این الرجبیون”. آخرش هم توی همین ماه شهید شد، درست [۴ روز مانده به] روز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام. 📖مجموعه یادگاران، جلد ۲۹ @bicimchi1
3.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتارش صمیمی بود اهل ریاکاری نبود. یادم می آید یک روز خوابیده بودم، دیدم کف پایم می خارد. بلندشدم، دیدم محمد صورتش را به کف پایم می مالد. خیلی ناراحت شدم، پایم را سریع کشیدم و با خشم گفتم: این کارها چه معنی می دهد؟ گفت: مگر بهشت زیر پای مادرها نیست؟ دوست دارم چشمهایم نور بگیرد، نور بهشت ... 📜 خاطره ای از مادر شهید ... 📆 تاریخ شهادت: ۷۷/۱۱/۱۶ @bisimchi10
💠 🔺شهید «سید مجتبی هاشمی» ▫️متولد: ۱۳ آبان ماه ۱۳۱۹ ▫️شهادت: ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۶۴ به دست سازمان مجاهدین خلق (منافقین) ▫️نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی تهران ▫️مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا تهران قطعه ۲۴ ردیف ۷۶ شماره ۲۷ 🔹 وصیت نامه شهید : بسمه‌تعالي «اميدوارم كه خدا گناهم را مورد بخشش خود قرار دهد. از كليه كساني كه به طريقي دِيني به آنها دارم طلب مغفرت مي‌كنم، خواهش مي‌كنم مرا ببخشيد تا خداي مهربان شما را ببخشد. كساني كه دِيني دارند، همه آنها را مي‌بخشم، اميد كه خداي قادر متعال همه آنها را بيامرزد. از پدر و مادر عزيزم حلاليت مي‌طلبم و همسر و فرزندانم را به شما مي‌سپارم، اميد كه آنان را در جهت دين مبين اسلام به رهبري امام تشويق كنيد. از همسر و فرزندانم كه نتوانستم بيش از اين وسيله آسايششان را فراهم نمايم اميد دارم كه مرا ببخشيد. از خواهران و برادرانم حلاليت مي‌طلبم، از دوستان و آشنايان پوزش مي‌طلبم. توصيه من به شما عزيزان اين است كه خدا را فراموش نكنيد.» 📌راوی: سردار قاسم قاسمی 🔹«...هر روز بهتر از دیروز و هر روز با خلوص تر از روز قبل و هر روز رئوف تر و مهربان تر به خلق خدا. هر روز با نشاط تر و هر لحظه انقلابی تر از روز قبل و ماههای قبل.» 🕊شادی روحش صلوات شهید https://eitaa.com/bisimchi10