بسم رب الشهدا و الصدیقین
هميشه پارچه سياه كوچکی
بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش...
روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا".
همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد
از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت....
كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند.
در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود.
حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد.
پ.ن:
#معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!
نوع ِ#سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...
#فرمـــانده!
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ...
#گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..
#فرمانده_ی_گردان_تخریب
#شهید_محسن_دین_شعاری
#گردان_تخریب
#میخواهم_مثل_تو_باشم
@bicimchi1
°
با ابراهیم از ورزش صحبت می کردیم.
می گفت:
وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می رفتم، همیشه با وضو بودم.
همیشه قبل از مسابقات کشتی دو رکعت #نماز می خواندم.
پرسیدم:
چه نمازی!؟
گفت:
دو رکعت نماز مستحبی!
از خدا می خواستم یک وقت تو مسابقه، حال کسی را نگیرم!
ابراهیم به هیچ وجه گرد #گناه نمی چرخید. برای همین الگوئی برای تمام دوستان بود.
حتی جائی که حرف از گناه زده می شد سریع موضوع را عوض می کرد.
هیچ گاه از کسی بد نمی گفت مگر به قصد اصلاح کردن.
بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می کرد.
می گفت: برای نفس آدم، لازم است.
.
کتاب سلام بر ابراهیم؛ جلد اول، ص ۱۷۸
•
#شهید_ابراهیم_هادی
@bisimchi10