هدایت شده از ستاد توسعه و بازسازی عتبات عالیات استان کرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺انتظار فرج از دیدگاه رهبری
منتظران صاحبالزمان، به منوّر شدن چشمانداز زندگی بشر و پایان دوران ظلم و تجاوز امید دارند و جنایات ستم و تزویر سردمداران استکبار جهانی، نمیتواند چشمه امید را در دل.های آنان خاموش کند.
Https://eitaa.com/atabatkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رضایت رهبری از تغییر اجرای رژه
🔺گفتگو با مبدع رژه نوین سپاه:
🔹رژه با شکل جدید در محضر حضرت آقا در دانشگاه امام حسین(ع) اجرا شد و همانجا ایشان فرمودند که من یک نگرانی درباره رژه داشتم که برطرف شد.
🔹وقتی فرمانده وقت سپاه رژه ما را دید آن را تایید کرد و روز ۳۱ شهریور همان سال ۸۷ برای اولین بار این رژه را اجرا کردیم. خیلیها بعد از رژه گفته بودند ایران از حزبالله برای رژه نیرو آورده است.
https://eitaa.com/bisimchi10
امروز در حالی به راحتی
به رختخواب میرویم و دغدغهی
حملات هوایی و زمینی نداریم
که جوانانی همّت کردند
و ایستادند پای کارِ انقلاب ؛
آنانیکه بالشت سرشان کوله پشتی
و جعبه مهمات بود و روانداز آنها
آسمانِ بیکران خدا ...
خوابهایی که با هوشیاری بود
که مبادا مجدداً دشمن پاتک کند
خوابهایی که بوی باروت و آتش میداد!
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
https://eitaa.com/bisimchi10
هشتگ انگلیسی «مسیح علینژاد کاسب خون» با 19k ترندِ اول توییتر فارسی شده. هشتگی که توسط اپوزیسیون علیه علینژاد ترند شده.
✍«علی موسوی»
@bisimchi10
27.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شهید حسن باقری یکی از فرماندهان دفاع مقدس است که از دید بسیاری از افراد، مغز متفکر و اعجوبه جبهههای دفاع مقدس محسوب میشود.
در این کلیپ، نظرات این فرمانده بزرگ اما کم سنوسال دفاع مقدس را درباره «جنگ و شهادت» میشنویم.
@bisimchi10
سقوط مقاومت دشمن با فداکاری فرمانده روحانی موتورسوار
او چون یک شهاب آسمانی از کنارم گذشت و محو شد!
🌹روحانی و فرمانده شهید یونس عاقل نهند
✅ ... حرکت کردم تا به نیروهایی که جلوتر بودند، برسم. در همین حین برادر یونس عاقل نهند در حالی که سوار موتور بود، با سرعت به سمت من آمد. فکر کردم خواهد ایستاد. امّا تا به خود آمدم، با سرعت از کنـارم گذشت و در گودی و بلندی کنار خاکریز به سمت جادۀ آبادان اهواز که در نزدیکی ما بود، رفت. با سرعت به سمت او رفتم که همراه او باشم امّا همچون یک شهاب آسمانی از کنارم گذشت و محو شد.
از بچّه ها سراغ او را گرفتم، امّا کسی نمیدانست فرماندۀ خط کجاست! به سمت جاده رفتم و در نزدیکی آن پشت خاکریز نشستم و به جاده چشم دوختم. هنوز عراقیها در خاکریز دوّم حضور داشتند و مقاومت میکردند.
ناگهان یونس را در سی متری خود و در کنار جاده، سوار بر موتور دیدم که با سرعت از جاده بالا رفت و وارد آن شد و با سرعت و در حالی که روی موتور خـم شده بـود، به سمت عراقیها به حرکت در آمد.
با فداکاری و تهاجم شجاعانه و اعجاب انگیز یونس، عراقیها فکر کردند نیروهای ما دارند به سمت آن ها پیشروی می کنند. صدای گلوله ها خاموش شد و عراقیها پا به فرار گذاشتند و خط آن ها سقوط کرد.
به دنبال این عمل فداکارانه بچّه ها به سمت مرکز منطقه اشغالی به حرکت درآمدند و پس از حدود نیم ساعت، پیش روی به سمت پل حفّار تغییر مسیـر دادند تا نیروهای عراقی را که در حال فرار بودند، تعقیب کنند.
#شهید_یونس_عاقل_نهند
شهادت: 1360/7/5- ایستگاه 7 آبادان
📚 به نقل از همرزم شهید
https://eitaa.com/bisimchi10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | بغض پدر شهید هویزه
🔸 در فیلم پیش رو که اسفند 1360در آستانه عملیات فتحالمبین، در منطقه عمومی غرب رودخانه کرخه، حوالی رقابیه توسط مرحوم محمود اصفهانی (باهنر) ضبط شده، جمعی از رزمندگان لشکر ۸ نجف و جهاد سازندگی سمنان نشان داده میشوند.
🔸 بخشی از این فیلم به مصاحبه با رزمندهای میانسال اختصاص دارد که خود را حاج «ابوطالب قزوینی» با هجده ماه سابقه حضور در جبهه معرفی میکند. او با حالتی بغضآلود میگوید که پسر بیست ساله پاسدارش (به نام خالق یا نامی بر همین وزن) در #هویزه شهید شده است.
🔸 در حماسه ۱۶ دی ۵۹ شهدای هویزه با محوریت شهید حسین علمالهدی، تعدادی از نیروهای لشکر ۱۶ زرهی قزوین هم به شهادت میرسند. احتمال دارد شهید مورد اشاره، جزو همین شهدا یا دیگر گروه های حاضر در عملیات بزرگ نصر باشد.
#هفته_دفاع_مقدس
#آرشیو_خاطرات
https://eitaa.com/bisimchi10
#به_زودی
📢 شرح زندگی و شهادت شهید مجید حدادعادل
🔖 شهید مجید، سومین فرزند خانواده حدادعادل، دانشجوی رشته مهندسی متالوژی در دانشگاه صنعتی شریف بود که دوبار توسط رژیم پهلوی به زندان رفت و به خاطر فعالیتهای ضد رژیم، بهعنوان سرباز صفر بین سالهای ۵۴ تا ۵۶ در مشهد و شیراز دوران سربازی را گذراند. مجید برای تحصیلات تکمیلی راهی انگلستان شد و در آن کشور نیز فعالیتهایش علیه رژیم پهلوی را ادامه داد ؛ اما با تبعید امام(ره) به پاریس، درس را رها کرد و به خدمت امام (ره) شرفیاب شد .
♨️ با آغاز جنگ، راهی جبهه شد و بهعنوان دیدهبان توپخانه در گیلانغرب به دفاع از خاک پاک کشور پرداخت. سرانجام عصر روز هفتم مهرماه ۱۳۶۰ در جبهه «دارخوین» از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید .
✍️ به قلم: دکتر غلامعلی حداد عادل
📌 انتشاراتشهیدکاظمی
https://eitaa.com/bisimchi10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عید_بیعت
🌸 برچینی بشکستۀ دل بند زدند
🌸 ما را به ولایت تو پیوند زدند...
🌸 آغاز امامت تو گویی به بهشت
🌸 زهرا و علی ز شوق لبخند زدند...
#سلام_امام_زمانم
https://eitaa.com/bisimchi10
درخواست هدایت از امام زمان
آیت الله جاودان :
اگر فردی از امام، در زمان امامتش طلب هدایت کند، بر امام واجب است که وی را هدایت نماید. اکنون ما در زمان امامت حجت بن الحسن (ارواحنافداه) قرار داریم و اگر از ایشان بخواهیم که راه را نشان دهد و ما را هدایت نماید، حتما این کار را خواهند کرد.
https://eitaa.com/bisimchi10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙مرحوم کافی
تشرف مرد کاشانی محضر #امام_زمان عجل الله فرجه
بسیار زیباست
https://eitaa.com/bisimchi10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷صدای ماندگار از تیمسار خلبان «منوچهر محققی»
خانمم زنگ زد که بچهمون داره میمیره، بیا ببین چیکار میتونیم بکنیم.
گفتم هر روز جلوی چشم من ۲ هزار نفر میمیرند اگر بخوام بیام این ۲ هزار نفر میمیرند.
تیمسار محققی خلبان شجاع تبریزی است که با ۱۸۲ ماموریت پروازی در دفاع مقدس حماسه آفرید و به خاطر همین تعدد ماموریت سال ۱۴۰۰ با مشکل ستون فقرات به یاران شهیدش ملحق شد.
✨ #دفاع_مقدس
https://eitaa.com/bisimchi10
🍃🌹وصیت نامه سردار شهید کاوه نبیری
🕊به خواهرانم حجاب را به برادرانم پیروی از فرامین حضرت امام خمینی(ره) را سفارش میکنم و از شما میخواهم با اعمالتان پاسدار خون شهیدان باشید.
شهید#کاوه_نبیری
https://eitaa.com/bisimchi10
بیسیمچی
«الله بنده سی» خداحافظ سردار!!!👇👆 https://eitaa.com/bisimchi10
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
سلام علیکم
🌺🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
بعد از تلاش های خستگی ناپذیر زیر آفتاب داغ و سوزان بالای 55 درجه، اکنون ساعتی است خورشید جای خود را به ماه سپرده تا بقیه اعمال انصارالحسین را ثبت نماید...
بچه ها کم کم آماده می شدند چند ساعتی در دل شب استراحت کنند.
از سنگر زدم بیرون تا دقایقی در اردوگاه شهدای خیبر قدم بزنم.
به یاد شهدای خیبر دقایقی قدم زدم و از جلوی سنگر #آقا_مهدی که رد شدم برم داخل سنگر خودمان؛ ناگهان احساس کردم کسی میخواد از سنگر آقا مهدی خارج بشه.
بله آن مرد خدا بود که از سنگر خارج میشد
با خودم گفتم دنبالش راه میافتم ببینم در دل شب در این ساعت خواب کجا میروند و چه میکند؟!
قدری صبر کردم تا اندکی دور شود تا دنبالشان راه بیافتم.
توی دستش پلاستیکی بود و حدود یک ساعتی زباله جمع میکرد و اطراف سنگر ها را تمیز می کرد.
حدودا ساعت دو نصف شب شده بود که آمدند جلو سنگر خودشان...
احساس کردم تشریف میبرند برای استراحت؛ که دیدم رفتند سراغ بلوک های سیمانی دپو شده در پشت سنگر و یکی یکی بلوک ها را می آوردند و در قسمت کانال پشت سنگر دیواری از بلوک ها می چینند.
یک ربعی کار کرده بودند که روی بلوکی نشستند و کتف شان را مالش دادند.
آخه آقا مهدی از درد کتف شان که قبلاً تیر خورده بود همیشه رنج میبردند.
دیگر دلم تاب نیآورد و با خودم گفتم برم و كمك شان کنم.
تا نزدیک شدم بلند شد و نگاهی کرد و هنوز بهش نرسیده بودم که فرمود:
الله بندسی کیم سن؟
نزدیک شدم سلام کردم.
عرض کردم آقا مهدی اومدم اگه اجازه بفرمایید کمک کنم.
تبسمی کرد و فرمود: مگه خواب نداری قارداش؟ برو استراحت کن
اصرار کردم و بلوک ها را با هم چیدیم.
هنگام کار حدیثی از مولا برآیم فرمودند و در راستای آن مطالبی که مصداقی بود بیان نمودند.
کارمان که تمام شد خواستم خداحافظی کنم، فرمود: خسته شدی، من هم خسته شدم میدونی الان چی می چسبه؟
بیا شما یه چای آماده کن و من هم نان و پنیری...
آتشی روشن کرده و چای آماده کردم و آوردم؛ دیدم جلوی سنگر موکت کوچکی انداخته و سفره ای پهن کرده اند و منتظر حقیر هستند..
چای را گذاشتم کنار سفره و مقابل آقا مهدی نشستم.
سفره چه سفره شاهانه ای ..
خرده نان های خشک که آب خورده بود و تکه ای پنیر.
فرمود: اگر چای شیرین خواستی داخل سنگر نبات هست.
عرض کردم: نه!
بسم الله فرمود و شروع به خوردن کردیم.
کنار آقا مهدی نون و پنیر آنهم از نوع دست چندم چقدر می چسبید..
آخر سر هم دعای سفره کردند و آمین گفتم..
کتری و لیوان ها را من جمع کردم سفره را آقا مهدی..
خواستم خداحافظی کنم، فرمود: راستی از کی دنبالم بودی؟
عرض کردم از زمانی که از سنگر اومدین بیرون..
فرمود: میدونی که فاش کردن اسرار گناه است؟
عرض کردم: چشم!
رو بوسی کردیم و پیشانی ام را بوسید خواستم دستش را ببوسم تندی کرد و به مزاح فرمود:
«بو مربی لر نه قدر شولوخدولار الله»
از کنارش دور میشدم درحالی که به خدا نزدیکتر شده بودم..
خداحافظ سردار!
فراموشمان نکن که جای بوسه ات بر روی پیشانی ام هنوز داغ است..
✍بازمانده
https://eitaa.com/joinchat/1460404504C51a920d9b8
🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
https://eitaa.com/bisimchi10