بیسیمچی
#شهيد_مجيد_فريدفر
بازیگر محبوب دهه ۴۰ چریک انقلابی دهه ۶۰ شد...
انقلاب از #مجید آدم دیگری ساخته بود. حالا این آکروباتکار با تجربه به کمک کمیتهایها میآید. بازیگر خردسال فیلمهای دهه ۴۰ حالا برای چریک شدن، به فکر رفتن به فلسطین و سوریه است.
میگوید: در این انقلاب نوپا احتمال کودتا و جنگ است و باید همواره آماده باشیم...
به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان) شهید مجید فریدفر یکی از عجیبترین سرگذشتها را در میان شهدای دفاع مقدس دارد. او که در کودکی همبازی یکی از مشهورترین خوانندگان لسآنجلسی در فیلم «مراد و لیلا» بود، در ادامه مسیر زندگیاش تغییر میکند و به فلسطین، سوریه و در آخر آبادان دوران دفاع مقدس میرود...
آکروباتباز و بازیگر دهه ۴۰، در سالهای پایانی دهه ۵۰ در نقش یک چریک و رزمنده چابک و ماهر انقلابی در صحنه زندگی به خوبی ظاهر میشود.
انتشارات روایت فتح به تازگی در کتابی با نام «آخرین نقش» داستان زندگی عجیب و جالب مجید فریدفر را از زبان پدر و همسرش روایت کرده است...
سارا طالبی نویسنده کتاب در همان چند خط ابتدایی مقدمه، خواننده را متوجه شخصیت اصلی کتاب میکند: «مجید یک هنرمند بود؛ از کودکی آکروبات میکرد، فیلم بازی میکرد، موسیقی مینواخت، اما از همه بهتر هنر خوب زندگی کردن را بلد بود. هنر مهربانی کردن، هنر خوب بودن و دوست داشتن، هنر مصمم بودن و محکم ایستادن و از همه مهمتر هنر بندگی کردن و دل سپردن و در راه اعتقاد و عشق جان دادن.»
«آخرین نقش» با شروع غافلگیرکننده شکستن شیشه اتوبوس حامل مجید به دست پسر بچهای شروع میشود و تا پایان همراه خود میکشاند.
بازيگر محبوب دهه 40 چريك انقلابي دهه 60 شد .
#معرفی_کتاب
#آخرین_نقش
@bicimchi1
فڪر نڪنید افرادی مثل خوارجِ دوران حڪومت امام علی(ع) الان در اطراف ما وجود ندارند؛
وجود دارند...
خوارج چہ ڪسانی بودند؟
خوارج آمدند و ابتدا بہ علی(ع) گفتند ڪه یا علی(ع) ما با تو هستیم .
بعد همین ها از پشت بہ علی(ع) ضربہ زدند ...
این نیست ڪه ما هم در اطراف خودمان چنین آدم هایی را نداشتہ باشیم.
الان هم مثل زمان حڪومت حضرت علی(ع) خوارجی هستند ڪه دارند اذیت می ڪنند...
داریم دیگر؛
می بینی این ور و آن ور نفوذ ڪرده اند؛ این ها هزار ڪانال دارند ...
فرازی از سخنان تاریخی سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت – فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله (ص)
(به مناسبت 17 اسفند سالروز شهادتشان)
@bicimchi1
بیسیمچی
# جنازه_بیسر
حاجی کاری را به من سپرده بود تا انجام دهم با رضا پناهنده رفتیم و پس از اجرای دستور حاجی، به سمت مقر خودمان حرکت کردیم در راه برگشت، جنازۀ دو شهید را در جاده دیدیم که یکی از آنها سر نداشت آنها وسط جاده بودند، به پناهنده گفتم: «بیا اینارو بذاریم کنار، یه وقت ماشینی چیزی از روشون رد میشه» شهیدی که سر نداشت، بادگیر آبی تنش بود آنها را کنار جاده گذاشتیم و برگشتیم قرارگاه دنبال #همت گشتم تا گزارش کارم را به او بدهم توی سنگر نبود یکی از بچه ها آمد و گفت: «حاجی رو ندیدی؟» گفتم: «منم دنبالشم، ولی پیداش نیست» گفت: «بین خودمون باشه ها، ولی میگن مثل اینکه حاجی شهید شده»...
برق از سرم پرید ناخودآگاه یاد شهیدی که وسط جاده بود، افتادم هم بادگیرش شبیه حاجی بود، هم شلوار پلنگی اش...
به رضا پناهنده گفتم: «رضا بیا بریم ببینیم، نکنه اون شهیدی که وسط جاده بود، حاجی باشه؟!»
سوار موتور شدیم و رفتیم به همان محل، اما اثری از آن دو شهید نبود آنها را برده بودند...
برگشتیم قرارگاه، مانده بودیم چه کنیم؟ کسی هم نبود تا از او خبر بگیریم یا کسب تکلیف کنیم یک روز تمام بلاتکلیف بودیم روز دوم بود که خبر دادند: «حاجی شهید شده، ولی جنازه اش را پیدا نمی کنیم» من و حاجی عبادیان، مأمور پیدا کردن جنازۀ حاجی شدیم به ستاد معراج شهدا در اهواز رفتیم و شروع کردیم به گشتن من دو تا نشانی در ذهنم بود، یکی زیر پیراهنی قهوه ای حاجی و دیگری چراغ قوۀ قلمی که به پیراهنش آویزان بود در حال جست و جو رسیدیم به همان شهیدی که سر نداشت و در جاده دیده بودم سریع دکمۀ پیراهنش را باز کردم، هم زیر پیراهنی اش قهوه ای بود و هم چراغ قوه به گردنش آویزان...
منبع: کتاب "برای خدا مخلص بود"
به روایت «محسن پرویز» از همرزمان شهید همت
پ.ن: تصویر مربوط به تشییع پیکر مطهر شهید حاج ابراهیم همت می باشد...
#شهید_بیسر
#سردار_عاشورایی_خیبر
#شهید_حاجابراهیم_همت
@bicimchi1
#شهدا_و_ارادت_به_حضرت_مادر....
همه زندگی اش با حضرت زهرا ' علیها السلام ' پیوند خورده بود ..
وقتی ازدواج کرد مهریه زنش شد ، مهریه حضرت زهرا ' علیها السلام '
دو تا آرزو توی زندگی داشت
اول اینکه خدا بهش یه دختر بده تا اسمش رو بذاره ' فاطمه '
دوم اینکه وقتی شهید شد گمنام بمونه مثل حضرت زهرا ' علیها السلام '
جفت آرزوهاش مستجاب شد و بابای فاطمه #گمنام موند...
#شهیدحمزه_علی_احسانی
@Bicimchi1