eitaa logo
بیسیم‌چی
5.4هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
135 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
به یاد قهرمانان واقعی بسیجی دلاور شهادت ۲۰ سالگی دی ماه ۶۵ عملیات کربلای ۵ بخشی از وصیتنامه شهید: «با شهادت مخلصین خدا که به سوی خدا شتافته اند به راه آنها بیندیشید که چگونه جای خالی او را پر کنید و چگونه اسلحه افتاده بر زمین او را به دست بگیرید و چگونه هم چون او، امام را یاری کنید هر گاه در مجلس شهیدی شرکت می کنید برای دلسوزی نباشد، زیرا که شهیدان نمرده اند و هیچ احتیاجی به دلسوزی و سوگواری ندارند و این راه شهیدان است که احتیاج به رهرو دارد این صبر شما است که باعث پیروزی می شود شما با صبرتان و با یاری کردن رهبر و توکل بر خدا ان شاءالله به پیروزی نهایی خواهید رسید مبادا که سستی کنید و باعث پایمال شدن خون شهیدان شوید» مزار نورانی و باصفایش: گلزار شهدای بهشت زهرا(س) قطعه ۵۳ ردیف ۷ شماره ۱۰ Http://eitaa.com/bisimchi1
به یاد امام و شهدا به یاد بسیجی دلسوخته پیک دسته گردان حمزه لشگر بیست و هفت حضرت محمّد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : ۱۸ سالگی بهمن ۱۳۶۵ عملیات کربلای پنج نورانی و باصفایش: گلزار شهدای بهشت زهرا(س) قطعه ۲۷ ردیف ۸۸ شماره ت «شهیدان در جوار رحمت حق شاهدان محفل اُنس اند چرا باید برای آنها دل تنگ باشیم؟ برای خود دل تنگ باشیم که اموات قبرستانِ عادات و تعلّقاتیم و گمگشته های فراموشخانهٔ نفس» نثار روح مطهر و ملکوتی شهید محسن کردستانی و شادی روح پدر مرحومش صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین @bicimchi1
اولین شهید تفحص شده در که بود؟  16 ساله بود و روزهای پایانی سال که برای اجازه از مادر به خانه آمد و گفت که می خواهد برود. مادر که رفتن برای همیشه را از چشم های فرزندش خوانده بود، از او خواست تا چند وقت دیگر صبر کند که امتحان هایش نصفه و نیمه نماند و مهرداد سر تسلیم فرود آورد و برای 40 ـ 50 روز دیگر ماند تا دل مادر را به دست آورد. بیست و یکم اردیبهشت سال 61 بود و این بار دیگر مهرداد باید می رفت، چند روزی بود که از شروع عملیات می گذشت، نگاهش بوی رفتن می داد و به دل مادر برات شده بود که این آخرین دیدار میان او و مهرداد است. عملیات به خوبی پیش می رفت و نهایت امر خرمشهر پیروز شد و دل همه ایرانیان شاد. چند روزی گذشت که خبر شدن مهرداد به مادر رسید. او برای یافتن فرزندش همه جا را زیر پا گذاشت اما هیچ نشانی از مهرداد نیافت که نیافت. سال ها گذشت، جنگ تمام شد، بچه ها برای پیدا کردن دوستان و رفیقانشان خود را مهیا کردند، جمعی خود را به کناره نهر خین رساندند، کانال ها، مین ها، سیم خاردارها همه و همه بوی روزهای با هم بودنشان را می داد. معبری پر از مین در مقابلشان خودنمایی می کرد، یاد شب های عملیات در ذهنشان رژه می رفت، باید دوباره خط شکن می شدند، یک به یک مین ها را خنثی می کردند و مدام به هم تذکر می دادند که مراقب باشند، نکند مینی منفجر شود. ... پیشانی بند یازهرای مهرداد خودنمایی می کرد، تیر درست وسط پیشانی اش را نشانه گرفته بود، نیمی از پیکرش زیر خاک و نیمی دیگر بر روی آن... یک کارت شناسایی، اندکی پول و تکه کاغذی که بر روی آن نوشته شده بود: اگر شهید شدم با این شماره... تماس بگیرید و به خانواده ام خبر دهید، محتویاتی بود که در جیبش یافت شد. هشت سالی از شهادت مهرداد می گذشت و او اولین شهیدی بود که پیکر مطهرش بعد از جنگ در شلمچه پیدا شد. خبر به گوش مادر رسید و انتظار هشت سال و چهار ماه و 16 روزه اش به پایان رسید. حالا دیگر دلتنگی هایش را به قطعه 26 بهشت زهرا(س) می برد و خود را آرام می کرد... @bicimchi1
شاید از هر #رزمنده دوران دفاع مقدس بپرسید سخت ترین وبدترین جایی که در جنگ بودی کجا بود؟ با غم و اندوه می گوید: #شلمچه #شلمچه #شلمچه زیرا که سخت‌ترین لحظات نبرد با دشمن در همین جا رقم خورد.... #شب_بخیــــر @bicimchi1
یـــازهـــــــراء . فرمــودن: این قلم و صــدایی کـه پخــش میـشود خیلی زیباست ... متن ها را چه کسی مینویسد؟؟ همــه سکــوت کـردن... چندباری سوال کردن کسی جـواب نـداد! آخــه به همـــه ی دوستـاش سفـارش کرده بـود: نگـید کاره منـه ! . . همشــون همینطـور بـودن... میکندن کـه بمـونن... کار خیــر رو پنهانی انجام میدادن کـه کسی نبینه... . فــرق ما با امثال اینـه که اونا میخواستـن پیش دیـده بشـن و ما میخوایم پیش دیده بشیـم... اونا از شـهرت میکردن و ما شهرتیـم... . تو‌ کانال هامون بینِ نویسندگـانِ رمان ها سرِ نامِ نویسنده دعـواست! رو عکسامــون هزارتا لوگو طراحی میکنیم تا بفهمـن ما بودیم! . تا پیج میزنـیم اولـش مینویسیم! که مبادا نامِ نویسنده گُم بشه ! دومـاه میریم و یه ذره کار انجام میدیم سریع تو بیو مینویسیم! ! . دوجز حفظ میکنیم تو بیو مینویسیم ! ده روز خادم هیات میشیم ، با پَر عکـس میگیریم میذاریـم رو پروفایلمـون! . و امــا از فضـای حقیقی.... . . پ.ن آوینی "آوینی" بـود و دَم نــزد... کـم شخصـی نیست... کــاش لااقل آوینـــی بـودیم و داشتیــم... : اگــر کار بـرای خداست جــار زدن بــرای چــه .....؟؟ مخاطب : @bicimchi1
یڪ #چفّیہ.... چند تڪہ استخوان آوردہ اند تحفہ ای از قد و بالای یلان آوردہ اند پ.ن: مرز #شلمچه ورود پیڪرهای مطهر۷۲ شهید... سلام بر گمنامان خوشنام خوش آمدید... @bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای شـ‌هـــید نام تو در با حضرت مادر گره خورده... اصلاً تا مےگویند در شلمچہ، منتظریم بشنویم: ... شب بخیر @bicimchi1
#شلمچـه دے‌ماه ۱۳۶۵ #قاسم_عیوضے، جعفر لشڪرے را ڪه در عملیـات مجـروح شده بود بر دوش خود به اورژانس رساند اما در بـازگشـت به خط مقدم بر اثـر اصـابـت ترڪش به #شهـادت رسید. عڪاس: محمود بدرفر، ڪربلاے ۵ @bicimchi1
شب وفات حضرت فاطمه الزهرا(س) بود در خواب دیدم که در یک جای بلندی ایستاده‌ام و رزمندگان یکی یکی ادوات جنگی را مثل زمان‌های قدیم می‌بندند و به جنگ می‌روند نوبت به #احد رسید همانطوری که در خواب دیده بودم قسمتی از سر احد رفته بود دویدم و هنگامی که سرش را به دست گرفتم از خواب بیدار شدم.... از خدا خواستم که به من مرگ و یا صبر بدهد تا بتوانم در مقابل دوست و دشمن مقاومت کنم و همانطور که از خدا خواسته بودم به من صبر عطا کرد... بالاخره دامادمان با تبریز تماس تلفنی گرفت و دیدم با حالت رنگ و رو پریده آمد و گفت: در خانه، پسر دایی جواب تلفن را داد حتماً مساله‌ای است که اینها منزل شما هستند... گفتم: من خوابش را دیده‌ام و دیگر گفتن لازم نیست خیلی به خودم فشار می‌آوردم و گریه نمی‌کردم چون احد گفته بود اگر صدای تو را نامحرم بشنود من تو را شفاعت نخواهم کرد و بالاخره وصیت احد را بجا آوردم... پ.ن: وقتی پیڪر بى سر احـد را آوردنـد همه اشڪ می‌ریختند اما مـادر احـد نُقل مى پاشیـد و #زینب وار دعا مى کرد خدایـا این قربانى را از ما قبول کن این شهیدِ حسین است راوی: مادر شهید هلال لشکر ۳۱ عاشورا #سردار_شهید_احد_مقیمی فرمانده ستاد تیپ یک در عملیات کربلای پنج #شلمچه #سالگرد_شهادت @bicimchi1
امان از آن روزی که زمین شهادت می دهد ... و آن زمین ... خاک #شلمچه باشد ... #شهید_مفقودالاثر_هادی_ثانی_مقدم تاریخ ولادت: ۱۳۵۱/۴/۱۱ محل ولادت: لنگرود تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۳ محل شهادت: شلمچه @bicimchi1
شهیدی که از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یا اباعبدالله» امام جماعت واحد تعاون لشگر ۲۷ رسول (ص) بود بهش می‌گفتند حاج آقا آقاخانی روحیه عجیبی داشت زیر آتیش سنگین عراق در #شلمچه شهدارو منتقل می‌کرد عقب توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش را جدا کرد من چند قدمیش بودم هنوز تنم‌ می‌لرزه وقتی‌ یادم‌ میاد از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یااباعبدالله» فرازی از وصیت نامه شهید: "خدایا من شنیدم که امام حسین(ع) سرش را از قفا بریدند، من هم دوست دارم سرم از قفا بریده شود من شنیدم که سر امام حسین بالای نی قرآن خوانده، من که مثل امام حسین اسرار قرآنی نمی‌دانستم که بتوانم با آن انس بگیرم که حالا از مرگم قرآن بخوانم ولی به امام حسین(ع) خیلی علاقه و عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشد... @bicimchi1
مجروح به عشقیم و از آن شاد روانیم... حاج اسماعیل دولابی: "همیشه سعی کنید خیرخواه دیگران باشید و برای بندگان خدا چیز خوب بخواهید مـومن میتواند با دل خود به اهل زمین و آسمان خـیر برساند مثلا در روایت آمده است کسی که صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد خیرش به تمام موجودات عالم می رسد..." شهدا را با ذکر یک صلوات یاد کنیم #سردار_حاج_هادی_نقدی #سردار_شهید_احد_مقیمی(سمت چپ) #شهید_بی_سر #هلال‌لشگر۳۱عاشورا #شلمچه @bicimchi1