eitaa logo
بیسیم‌چی
5.2هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
11.5هزار ویدیو
124 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
6⃣ محمد حسین یوسف اللهی بعداز سه ماه توانست بهبودی خودش را پیدا کرده ودوباره به جبهه ها بازگشت. حدود یه سال قبل از عملیات والفجر هشت در منطقه ای بین خرمشهرو آبادان،بچه‌های اطلاعات یه دکل دیده بانی نصب کرده بودن که بوسیله اون روی منطقه کار می کردن. این دکل ارتفاعی نزدیک شصت متر داشت واز یه سری قطعات فلزی تشکیل شده بود که به وسیله ی پیچ ومهرهایی بزرگ به هم متصل می شد وحالت نردبانی عمود بر سطح زمین داشت که دیده بان برای بالا رفتن از اون استفاده می کرد. ارتفاع دکل زیاد بود وهیچ نرده و حفاظی نداشت.کافی بودکه شخص وسط کار کمی پاش بلرزه و تعادل خودش رو ازدست بده،ویا خسته شده نتونه بالا بره،که دیگه در اون حالت خطر سقوط تهدیدش می کرد. در اون زمان تاکید شده بود یکی از مسئولین باید منطقه رو از نزدیک ببینه،شهید یوسف اللهی به من اصرار می کرد و می گفت:حکم معاونت داری باید روی دکل بروی ودیده بانی کنی. گفتم:دیگران هم هستند اونا می آیند ومی بینن._گفت:حالا که تا اینجا اومدی دیگه نمی تونی برگردی._گفتم:اصلا من تورو قبول دارم تو چشم منی هرچی تو دیدی قبوله. گفت:نه باید حتما خودت ببینی. _گفتم:بابا حسین جون من نمی تونم،کلی آرزو دارم.بالا رفتن از این دکل کار هرکسی نیست خیلی سخته،من که مثه شماها قوی نیستم سرم گیج میره می ترسم اتفاقی بیافته ومشکلی پیش بیاد. گفت:باشه عیبی نداره،اگه مشکل این چیزاس من یه فکری براش میکنم ،این قضیه حل میشه._گفتم:آخه چطوری؟ مثل همیشه که خیلی رمزی عمل می کرد ونمی گذاشت کسی از کاراش سر دربیاره،فکرشو ازم پنهون کرد._فقط گفت:صبر کن بلاخره متوجه میشی. نیمه های شب حسین سراغم آمد واز خواب بیدارم کرد._گفتم:چیه؟ چی شده؟ _گفت:هیچی پاشو بریم._گفتم:کجا؟ _گفت:دکل _گفتم:همین الان؟ حالا نمیشه نریم. _گفت:نه به هر سختی که باشه من باید تورو ببرم بالای دکل.گفتم:بابا من می ترسم._گفت:نترس من پشت سرت میام. دیدم اصرار فایده‌ای نداره ومجبورم،راه افتادیم.شب عجیبی بود هوای مهتابی،نور ماه منطقه رو روشن کرده بود.گهگاه صدای انفجاری سکوت شب رو می شکست. حسین زیر لب چیزهایی زمزمه می کرد وآرام قدم برمی داشت،رفتارش به من آرامش خاصی می داد.به پای دکل رسیدیم.نگاهی به بالا انداختم،دکل همینطور بالا رفته بود واتاقک اون تو دل آسمون گم شده بود. ستونی فلزی با ارتفاعی به اندازه‌ی ساختمون بیست طبقه بدون هیچ حفاظی مقابلم قد کشیده بود،و من باید ازش بالا می رفتم،کاری که هرشب بچه‌های اطلاعات می کردن. به روایت مهدی شفازند ... @Bisimchi10
⃣ نگاهی به حسین انداختم.همچنان آرام ومصمم منتظر من بود اضطراب رو از چهره ام می خوند،لبخندی زد و گفت:نگران نباش من هم پشت سرت میام. بسم ا...گفتم ومیله هارو محکم گرفتم و پامو روی پله های دکل گذاشتم،نور ماه زیر پام رو روشن می کرد هرچه بالاتر می رفتم همه چیز روی زمین کوچکتر می شد،خیلی با احتیاط و آرام پیش می رفتیم. به بالا نگاه کردم خیلی راه مونده بود تا به اتاقک برسیم،لحظه ای مکث کردم دیگه نمی تونستم بالاتر برم تا همین جاهم کلی از زمین فاصله داشتیم.احساس خستگی زیادی می کردم و پاهام شروع به لرزیدن کردن. حسین که دید توقفم زیاد شده پرسید:چیه؟ چرا نمیری بالا؟_گفتم:نمی تونم خسته شدم. _گفت:برو چیزی نمونده برسیم،پایین رو نگاه نکن من پشت سرت هستم. _گفتم:حسین پاهام داره می لرزه،نمی تونم برم._گفت:باشه همونطور که هستی صبر کن. وبعد سعی کرد چند پله بالاتر بیاد. _گفتم:کجا میای؟_گفت:صبر کن. خودش رو بالا کشید،دستهاش رو دوطرف پاهام گذاشت و_گفت:حالا بشین روی شونه های من._گفتم:برای چی؟_گفت:خب بشین خستگی در کن._گفتم:آخه این طور که نمیشه. گفت:چاره ای نیست.بشین کمی که خستگی ات رفع شد دوباره ادامه میدیم. چاره ای نبود خسته وضعیف بودم،کار دیگه ای نمی شد کرد.آروم روی شونه هاش نشستم، برام خیلی سخت بود. اینکه اون بایسته ومن روی شونه هاش بشینم،حسین با اینکار باعث شد هم خستگیم تموم بشه هم روحیه ام عوض بشه. بعد چند لحظه دوباره به راه ادامه دادیم.دیگه زانوهام نمی لرزید.انگار انرژی خاصی به تنم تزریق کرده باشن.بلاخره بالای دکل رسیدیم،نفس عمیقی کشیدم وگوشه ای نشستم. به حسین گفتم:خب حالا اومدیم بالا ، هوا که روشن شد باید چیکار کنیم؟ _گفت:چیکار می خوای بکنی؟ _گفتم:بلاخره یه سری امکانات اینجا لازم داریم._گفت:هرچی می خوای من میرم برات میارم،تو اصلا لازم نیست ازجات تکون بخوری،همینجا بشین ودیده بانی کن،شبم خودم میارمت پایین. آن شب وروز حسین چندین بار از دکل شصت متری بالا وپایین رفت.گاهی برای آوردن پتو،گاهی غذا ولوازم.رفتار او باعث شد روحیه ام کاملا عوض بشه.هوا که تاریک شد اومد دنبالم وگفت:بریم. اینبارخودش اول رفت ومنم پشت سرش بودم.مخصوصا پایین تر ازم حرکت می کرد تا بیشتر مراقبم باشه،تا پایین رسیدیم. بارها شنیده بودم که چه اندازه نسبت به نیروهاش احساس مسئولیت داره ولی هیچوقت اون طوری حالت پدرونه اش رو حس نکرده بودم. با کار اون شب حسین،هم تونستم منطقه رو اون طور که باید ببینم هم روحیه ام عوض شد.هیچوقت نمی تونم لحظه ای روکه روی شونه هاش نشسته بودم فراموش کنم. به روایت مهدی شفازند ... @Bisimchi10
⃣ قبل از عملیات والفجر یک بود.زمان عملیات نزدیک می شد وهنوز معبرها آماده نشده بود.فاصله ی ما با عراقی ها در بعضی نقاط هفتادوگاهی کمتر از پنجاه متر بود،واین باعث می شد بچه‌های اطلاعات نتونن معبر باز کنن ودشمن رو شناسایی کنند. نگران بودم،حسین یوسف اللهی رو دیدم وازنگرانیم صحبت کردم.راحت وقاطع گفت:ناراحت نباشین،فردا شب این مشکل رو حل می کنیم. شب بعد بچه‌های اطلاعات برای شناسایی رفتن،آنقدر نگران بودم که نمی تونستم صبر کنم تا از منطقه برگردن، تصمیم گرفتم با علی رضا رزم حسینی جلو بریم وبه محض برگشت بچه‌ها از اوضاع واحوال باخبر شوم. دوتایی به خط رفتیم._گفتم:اینجا می مونم تا بچه‌ها برگردن و ببینم چیکار کردن،ساعتی نگذشت که حسین اومد با همون خنده همیشگی که حتی در سخت ترین شرایط از لبش دور نمی شد.تا رسید،_گفت:دیدین،من که دیشب گفتم این قضیه رو حل می کنم. با بی صبری گفتم:خب چی شد؟بگو ببینم چه کردین؟ خسته بود،روی زمین نشست و شروع کرد به تعریف کردن. گفت:امشب یه چیز عجیب اتفاق افتاد موقع شناسایی وارد میدان مین شدیم به معبر عراقی ها برخوردیم. هنوز چیزی نگذشته بود که سرو کله خودشونم پیدا شد. انقدر به ما نزدیک بودن که دیدیم هیچ کاری نمیشه کرد،همگی روی زمین خوابیدیم،و آیه ی و جعلنا رو می خوندیم.ستون عراقی ها تو اون تاریکی هرلحظه بهمون نزدیکتر می شد. بچه‌ها از جاشون تکون نمی خوردن،عراقی‌ها اومدن واز کنار ما رد شدن.نفس تو سینه ها حبس شده بود.یکی از عراقی‌ها پاش رو روی گوشه ی لباس بچه‌های ما گذاشت و رد شد،ولی با این همه متوجه حضور ما نشدن. بی خبر از همه جا عبور کردن وبه سمت خط خودشون رفتن،ماهم معبرشون رو خوب شناسایی کردیم وبرگشتیم. عارف_شهیدان ... @Bisimchi10
همه قوا راصرف کنیم در انتخابات اشخاص صحیح، اشخاصی که غربی نباشند که بعدمارا بکشانند به طرف غرب، شرقی نباشند که مارا بکشانند ازآن طرف، به صراط مستقیم اسلام باشند ومسلم باشند ومتعهدباشند، عالم به اوضاع وقت عالم به اسلام وامین درکارهایشان، این طور باشند @bicimchi1
انتقال پیکر شهید مدافع حرم باب‌الخانی به اصفهان 🔹️ پیکر مطهر شهید مدافع حرم حمیدرضا باب‌الخانی صبح امروز وارد معراج شهدا شد و دقایقی قبل جهت برگزاری مراسم تشییع و تدفین به شهر اصفهان منتقل شد. @bicimchi1
تصویری از صفحه شناسنامه شهید مدافع حرم به پاس خون شهیدان فردا پای صندوق های رای خواهیم بود. @bicimchi1
تمهیدات در حرم حضرت معصومه برای جلوگیری از شیوع کرونا گرد ضریح مطهر میله هایی برای عدم لمس زائران به شبکه های ضریح قرار داده شده است./ایرنا @bicimchi1
‍ با اعلام ورود توسط نظام، جمهوری اسلامی ایران نشان داد که چیزی برای پنهان کردن از مردم ندارد، حتی اگر بهانه ای مهم چون انتخابات باشد. اما بدانیم که ما ملتی هستیم که حتی زیر سایه جنگ صدام نیز پای صندوق رأی می آمدیم، کرونا که جای خود دارد. فقط "عکاس شب" @Bicimchi1
🚨 وقتی ویروس ابن زیاد در کوفه پیچید همه مردم به داخل خانه هایشان رفتند و قایم شدند و عزیز فاطمه (علیها السلام) یکه و تنها ماند. اما اینک با ویروس دیگری به نام کرونا به جان ملت ایران و مرکز نشر اسلام یعنی شهر قم حمله ور شده اند. لکن دولت شیطان باید بداند که نه تنها به خانه نمیرویم بلکه امروز و فردا با صدای بلند خطاب به عزیز فاطمه رهبر معظم انقلاب اعلام میکنیم... ما ترکناک یابن الحسین علیه السلام @bicimchi1
تُرابُ نعلِ أَبـے تُراب: دو شهید مدافع حرم در یک قاب ... از سمت راست : قبل از اعزام به سوریه @bicimchi1
📕شناسنامه پر از مُهرِ انتخابات شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد در دستان فرزند شهید 📩پیام شهدا: شرکت در انتخابات تکلیف الهی است. @bicimchi1
📕شناسنامه پر از مُهرِ انتخابات شهید مدافع حرم حجت الله نوچمنی در دستان فرزندان شهید 📩پیام شهدا: شرکت در انتخابات تکلیف الهی است. @bicimchi1
📕شناسنامه پر از مُهرِ انتخابات شهید مدافع حرم محمد حسین میردوستی در دست فرزند شهید 📩پیام شهدا: شرکت در انتخابات تکلیف الهی است. @bicimchi1
تصویری از صفحه انتخابات شناسنامه شهید مدافع حرم منصور عباسی هفشجانی @bicimchi1
📕شناسنامه پر از مُهرِ انتخابات شهید مدافع حرم جواد الله کرم در دست فرزندان شهید 📩پیام شهدا: شرکت در انتخابات تکلیف الهی است. @bicimchi1
📸 تصویری از آخرین رای سردار شهید قاسم سلیمانی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶ در کنار جانباز مدافع حرم @bicimchi1
شناسنامه شهید مدافع حرم موسی رجبی @bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساعت دلمان به وقت تو تنظیم است! هر هفته.... بامداد جمعه.... ساعت به وقت شهادت..... ۱:۲۰...ساعت عاشقی @bicimchi1
این شمیم عطرِ گلِ نرگس است که پیچیده در کوچه پس کوچه های شهرهایمان و در بطن زندگیمان... داریم در تمام لحظات، کنارمان وجودی را حس می‌کنیم که هست، اما نمی‌بینیمش...!!؟ کسی که جایش خالیست... اما یادش در خاطرهامان جاری ست.... @bicimchi1
4_5942533432398578997.mp3
6.07M
▪️به مناسبت سالروز درگذشت میرزای شیرازی (اول اسفند) تاجری ورشکسته به محضر امام عصر علیه السلام و عنایت مولای عالم به او و به جناب میرزای شیرازی.... @bicimchi1
وعده ما جمعه ۲ اسفندماه پای صندوق های رای 🇮🇷 @bicimchi1
🔰 رهبر انقلاب، صبح امروز پس از رای دادن: روز انتخابات جشن ملی است. این جشن را تبریک میگویم. 🔹️ انتخابات متضمن منافع ملی کشور است. 🔺️ همه با همت حرکت کنند و بیایند و به اشخاص مورد نظر خودشان رای بدهند و این کار را هر چه زودتر انجام بدهند. ۹۸/۱۲/۲ ☑️ مطالب درباره رهبر انقلاب👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEaPJPijNgEWbQfQ8w @bicimchi1
🔰 توصیه مهم امروز رهبر انقلاب به مردم درباره نحوه رای دادن 🔺️ رهبر انقلاب، امروز: در هر شهری به تعداد نامزدهای آن شهر، رای بدهند. مثلا در تهران به ۳۰نفر رای بدهند و اسم ۳۰ نفر را بنویسند. این خیلی کمک میکند به اینکه مجلس یک باشد. ۹۸/۱۲/۲ ☑️ مطالب درباره رهبر انقلاب👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEaPJPijNgEWbQfQ8w @bicimchi1
چشمان شهید به انتخاب من و تو دوخته شده است. در نگاهت من خدا را دیده ام با چشمِ خویش بعدِ تو من در کجا نورِ خدا را بنگرم به نفسهای پر از دردِ تو سوگند هنوز دلِ بی طاقت من بندِ نگاهت مانده @bicimchi1