#حکایت
#شیطان
▪️روزی ابلیس با فرزندانش از مسیری میگذشتند.
به طایفهای رسیدند که در کنار راه چادر زده بودند، زنی را مشغول دوشیدن گاو دیدند، ابلیس به فرزندانش گفت:
تماشا کنید که من چه بلایی بر سر این طایفه میآورم.
بعد به سوی آن زن رفت و طنابی را که به پای گاو بسته بود تکان داد.
با تکان خوردن طناب، گاو ترسید و سطل شیر را به زمین ریخت و کودک آن زن را که در کنارش نشسته بود لگد کرد و کشت.
زن با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربات چاقو از پای درآورد.
وقتی شوهرش آمد و اوضاع را دید، زن را به شدت کتک زد و او را طلاق داد.
فامیلِ زن آمدند و آن مرد را به باد کتک گرفتند و آنقدر او را زدند که کشته شد.
بعد از آن اقوامِ مرد از راه رسیدند و همه باهم درگیر شدند و جنگ سختی درگرفت.
هنوز هم در گوشه و کنار دنیا بستگان آن زن و شوهر همچنان در جنگ هستند.
فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا گفتند: این چه کاری بود که کردی؟
ابلیس گفت: من که کاری نکردم، فقط طناب را تکان دادم!
ما هم در اینطور مواقع فکر میکنیم:
کاری نکردهایم درحالیکه نمیدانیم، حرفی که میزنیم، چیزی که مینویسیم، نگاهی که میکنیم ممکن است حالی را دگرگون کند، دلی را بشکند، مشکلی ایجاد کند، آتش اختلافی برافروزد، و...
بعد از این وقایع فکر میکنیم که کاری نکردهایم، فقط طناب را تکان دادهایم!
مواظب باشیم طنابی را تکان ندهیم.
#بِیتُالْشُهَداءًْ
🌼🍃🌸🍃🌼🍃