📋 #ماجرایگرهگشاییبوسیلهروضهحضرترقیه(س)
#متن_روایت / متن بخش سوم
با نوای حاج ابوذر بیوکافی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچههای تفحص میگفتن هرچی گشتیم شهیدی پیدا نکردیم. با یاد اشکا و چشم انتظاری پدر مادرای شهدا عذاب وجدان داشتیم.
یهو یکی گفت: این شهدا هروقت گره به کارشون میخورد یه روضه نذر میکردن...
تو بیابونا رو خاکا نشستیم ، یهو زبون روضهخون چرخید نام رقیه اومد.
انقد گریه کردیم...
هرکی یه گوشهای رفت خاکهارو با دستاشون اینور و اونور میکردن واسه خودشون روضه میخوندن گریه میکردن: ما رو این خاک نشستیم کسی کاری به ما نداره، اما تو رو رو خار مغیلان کشوندن. ما اینجا گریه میکنیم هیچکی به ما سیلی نمیزنه اما تو گفتی حسین....
@Abozar_Biukafi
یکیشون همینجوری که با خاکا ور میرفت یهو دید یه تیکه پیراهن زد بیرون؛ بیشتر خاکهارو کنار زد دید یه بدن مطهر شهید نمایان شد. صدا زد بیاین روضه جواب داد...
میشه امشبم جواب بده!؟...
" و تَصَدَّق عَلَینا " نوکرا اومدن درِ خونهت رزق یه سالشون رو بگیرن...
گفت: شهیدی که از بین اون ماسهها و خاکا بیرون آوردن، دنبال پلاکش میگشتیم، جیبشو باز کردیم یه دفترچه پیدا کردیم. دفترچهرو باز کردیم دیدیم اولش اینو نوشته:
عمه بیا گمشده پیدا شده...
امشب اگه کار داری بگو بخاطر سه ساله...
شنیدم خیلی شبیه مادرت شده بود...
هم مادرتو دوست داری هم دخترتو
دست نوکرتو بگیر...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال اشعار مداحیهای حاج ابوذر بیوکافی
@biukafi_matn
📋 #افتادموازحالرفتم
#متن_روایت #متن_روضه
متن بخش چهارم
با نوای حاج ابوذر بیوکافی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میگفتش که عالِم بود اهل علِم بود، منبر میرفت.
-اسم روضه خونارو که مینویسه سیدالشهدا تو اون دفتر و لوح محفوظ.-
تو عالَم مکاشفه بهش گفتن اسم تو جزء روضهخونای حضرت نیست.
خیلی غصه خورد، رفت یه کتاب مقتل خرید اومد خونه.
گفت ما صدای خوبی نداریم مردم با صدای ما گریه کنن؛ رفت تو خونه، سفره انداختن.
گفت میشه ده شب باهم بشینیم برا حسین گریه کنیم بعد غذا بخوریم...
@Abozar_Biukafi
گفتم سفره، گفتم غذا...
چند شبه بابا یه لقمه نون نخوردم
اسمتو که میبردم فقط سیلی میخوردم
الهی که اون محلهی یهودی
خراب بشه به زودی ، خداروشکر نبودی
ز خانهها همه بوی طعام می آمد
ولی به جان پدر من گرسنه خوابیدم
(اینو میخواستم بگم؛)
" امشب اگه صداهم نداری، دختر داری، برو خونه، امشب اینجوری روضه بخون.
بگو: دخترم بیا کارت دارم؛ بنشونش رو پاهات دوتا دستتو بذار رو صورتش، صورت یه بچه رو احساس کنی، ببینی اینی که رقیه داره میگه یعنی چی... "
افتادم و از حال رفتم
خوابیده بودم با لگد زد
اصلا نفهمیدم که چی شد
بابا خلاصه خیلی بد زد
@biukafi_matn
وقتی سر رو گرفت تو دامنش، روایت میگه با دست شروع کرد جای جای سر رو دست بکشه...
از این آدم برداشت میکنه؛ ظاهرا چشماشم خوب نمیدید. آدم وقتی خوب نمیبینه لمس میکنه.
موهارو لمس کرد کاری نکرد، گونه هارو دست زد کاری نکرد، تا دستش به لبهای پارهی بابا رسید، روایت میگه زد تو دهنش.... دیدن دیگه نفس نمیکشه.
بیبی زینب اومد گفت: عمه! منو بیچاره نکن... جواب عمهتو بده....
حسین.....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال اشعار مداحیهای حاج ابوذر بیوکافی
@biukafi_matn
📋 #الگوگیریمادرانشهداازحضرتزینب (س)
#متن_روایت / بخش دوم صوت
با نوای حاج ابوذر بیوکافی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...تو به هر دشمنی هماوردی
چه کسی گفته تو کم آوردی؟!
بیبی جان! تو مثل کوه وایستادی؛ زنهای ما از شما یاد گرفتن، همسرای مدافعان حرم ما از شما یاد گرفتن...
ماجرای مادر دوتا شهید مشهدی جگر منو سوزوند.
گفت اینقدر من این دوتا پسرم رو دوست داشتم، یه جوری شده بود رابطهی مادر و پسری، هر حاجتی اینا داشتن من از خدا میخواستم زود بهش برسن.
یه روز دیدم یک هفتهست اینا تو خودشونن؛ صداشون زدم: مادر چیشده؟
اومدن نشستن گفتن ما میخوایم بریم مدافع حرم شیم اما مارو قبول نمیکنن.
(الان از صبح بیرون باشی، شب یه کاری پیش بیاد تا دیروقت بیرون باشی مادرت زنگ میزنه میگه دلم شور افتاد، خبری ازت نیست، کجایی!
بعد آدم بخواد اصلا از بچهش دل کنه ببین چقدر جیگر میخواد...)
گفت من واسطه میشم. اگه من بگم قبول میکنن؟ گفت: آره. اگه والدین بیان قبول میکنن.
میگه رفتم امضا کردم، خودم ساکشون رو بستم، لباساشونو براشون اتو کردم راهیشون کردم.
گفتم مادر اگه شهید شدین سفارش منم به بیبی زینب کنین...
این مادر اینو از کجا یاد گرفته؟
تو مکتب بیبی زینب کبری یاد گرفته...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال اشعار مداحیهای حاج ابوذر بیوکافی
@biukafi_matn
📋 #روایتیازبرآوردهشدنآرزویشهیدمدافحرم
#متن_روایت / بخش چهارم
با نوای حاج ابوذر بیوکافی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به هر دری که میشد زد، محلهشون گردان رزمی نداشت. خیلیا رو دید.
این اواخر دیگه هرکی رو میدید میگفت دعا کن مدافع حرم بشم.
رفیقش میگه: قبولش کردن...
تو منطقه نشسته بودیم. یه شبی دیدم تو خودشه، دستمو گذاشتم رو شونهش گفتم فلانی، دیگه چی میخواستی بهش نرسیدی، مگه نمیخواستی مدافع حرم بشی؟
گفت من که حاجتام دنیایی نیست، دنیا مال اهلش، من یه حاجت دارم؛ دلم میخواد لحظه آخر مادرمو ببینم بیاد بالا سرم...
قسم میخوره، میگه شهید شد خوابشو دیدم گفتم فلانی چه خبر! به حاجتت رسیدی یا نه؟
گفت اون لحظهای که خمپاره خورد کنارم موج انفجار منو برد تو آسمون داشتم بر میگشتم دیدم مادرم آغوشش رو وا کرده...
حالا دستت رو بیار بالا
در خونه اولاد نائبة الزهرا امشب زینب رو واسطه کن، بگو هم کربلا میخوام، هم میخوام منو بخری مال خودت کنی...
ناله بزن یازهرا....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال اشعار مداحیهای حاج ابوذر بیوکافی
@biukafi_matn
📋 #ماجرایتسکینمادرشهیدافغانی
#متن_روایت / *بخش سوم متن*
با نوای حاج ابوذر بیوکافی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اومد پیش امام صادق(ع)، گفت بهترین لحظهی زندگی یه پدر و مادر کِیه؟
فرمود اون لحظهایه که جوونش جلوش قدم میزنه.
بعد گفت: آقاجان! سختترین لحظهی زندگی پدر و مادر کِیه ؟
آقا گریهش گرفت؛ گفت اون لحظهایه که بیاد بالاسر جوونش ببینه جان نداره...
حسین.....
@Abozar_Biukafi
مُثله کردن شهید افغانستانی رو؛ دستاشو بریدن، پاهاشو بریدن، گوششو بریدن، بینیشو بریدن، هنوز نفس میکشید سرشو جدا کردن...
خبر آوردن به مادرش که اینجوری شهیدش کردن؛ مادره دیگه خواب نداشت. میگفت: مادر من نبودم بالاسرت، کاری هم برات نکردم، فقط شنیدم نفس میکشیدی سرتو جدا کردن...
برادر شهیده میگفت: دیگه مادرم خواب نداشت، آروم و قرار نداشت. بعد یه هفته دیدم مادرم پاشده داره کارای خونه رو انجام میده.
رفتم گفتم: الحمدلله بهتر شدی، دیگه مثل قبل بیتابی نمیکنی.
گفت: دیشب خوابش رو دیدم. تو خوابم بهش گفتم از اون روزی که شنیدم نفس داشتی سرتو بریدن دیگه من خواب ندارم. خیلی برام گرون تموم شده مادر...
میگه اینو گفتم؛ یهو گفت اینقدر بیتابی نکن، گریه نکن؛ مادرم الان یه چیزی بهت میگم دلت آروم بگیره:
اون لحظهای که میخواستن سرمو جدا کنن من هیچی احساس نکردم
_چرا؟
آخه سیدالشهدا منو تو بغلش گرفت، فرمود: من یهبار این دردو چشیدم، دیگه نمیذارم تو این دردو بچشی....
حسین.....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال اشعار مداحیهای حاج ابوذر بیوکافی
@biukafi_matn
📋 #ماجرایگلهشهیدِتفحصشده
#متن_روایت / *بخش پنجم صوت*
با نوای حاج ابوذر بیوکافی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهید ابراهیم هادی میگفت که رو تپههای بازیدراز یکی از رفیقای ما بدنش جامونده بود، بعد چندماه که اون منطقه رو گرفتیم، خلاصه ایشونو پیدا کردیم، بچه محلمون بود؛ آوردیمش تهران با یه شوق و ذوقی که خلاصه ما رفیقمونو برشگردوندیم، به خانوادهش دادیم، غلغلهای شد....
اما فرداش پدر این شهید اومد گفت ابراهیم هادی کدومتونه؟
گفتم: منم.
گفت: منپدر شهیدیام که شما زحمت کشیدین برشگردوندین.
بوسیدمشون و تسلیت گفتم.
گفت یه پیغامی دارم از رفیق شهیدت
خوابشو دیدم. گفت برو بابا به ابراهیم بگو ایکاش منو برم نمیگردوندی.
گفتم: چرا؟
گفت: آخه تا اونموقعی که گمنام بودیم هرشب حضرت زهرا به ما سر میزد...
آی شهدا، اینقد ما گرفتاریم؛ اما شما دستتون بازه. اینهمه مردم شب علی اکبر اومدن، دیگه کی زنده باشه سال دیگه برا علیاکبر گریه کنه.
امشب بگو من که بلد نیستم فدای امام حسین بشم، اما منم مثل تو دوست دارم دم آخر حسین سرمو به دامن بگیره...
یاحسین....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال اشعار مداحیهای حاج ابوذر بیوکافی
@biukafi_matn