eitaa logo
ماه نشان💫 🇵🇸🕊️
793 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
535 ویدیو
65 فایل
بسیج دانشجویی خواهران دانشگاه قم🌷 🍃 ارتباط با ادمین کانال : @resaneh_bsj @QomBasijkhaharan
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ثریا
 ✨👩‍🚀 شجاع باش 🧑‍🚀✨ 《 يك روز در منطقة « شرهاني » که دشمن بر روي اين منطقه آتش زيادي مي ريخت مأموريت مهمي به گرداني كه شهيد « طالبي » مسؤوليت آن را به عهده داشت، سپرده شد. بايد خاكريزي در جلوي دشمن زده مي شد. نقش اين خاكريز بسيار حياتي و تعيين كننده بود، چون آتش شديد دشمن امان همه را گرفته بود. حاجي بچه ها را جمع كرد و نهج البلاغه را گشود و خطابة مولا اميرالمؤمنين علي (ع) را خطاب به محمد حنفيه براي بچه ها قرائت كرد: «اگر كوهها از جا كنده شوند، تو از جاي خود حركت مكن. دندانهايت را به هم بفشار و كاسة سرت را به خدا بسپار.» عليرضا عبارت مولا را كه خواند به پيشاني تك تك بچه ها پيشاني بند بست و خود در جلو آنها براي انجام مأموريت حركت كرد. راوی: یکی از همرزمان شهید «علیرضا طالبی گنجه ای»》 🌟@thoraiya
بسم رب النور ✨ سلام بر روز های پایان ترم!🗓 سلام بر جزوه ها و کتاب های خاک خورده!📚📖 سلام بر دانشجویان نالان و خسته از ورق زدن نامعلومات ترم!😩😵‍💫 و سلام بر ایام امتحانات!🤯📝 باز هم مثل هر ترم، رسیدیم به آخرش و باید حاصل این ترم رو در برگه های امتحانی پیاده کنیم! کم یا زیاد، فرصت چندانی تا شروع امتحان ها نمونده.👀🥲 اعتکاف علمی راه حلیه که با هم سبک زندگی دانشجوی هدفمند رو تمرین کنیم و در کنارش مدل های مختلف یادگیری رو در اختیار داشته باشیم و بازدهی درسیمون رو به حد اکثر برسونیم! 🤌🏻😎✨ ما هم همگام با بچه های معتکف علمی مون میخوایم با الگو گرفتن از ستاره ها، به ثریا برسیم...💫 با ما همراه باشید...😉 💠 @Bkh_Qom
 ✨👩‍🚀 شجاع باش 🧑‍🚀✨ 《 يك روز در منطقة « شرهاني » که دشمن بر روي اين منطقه آتش زيادي مي ريخت مأموريت مهمي به گرداني كه شهيد « طالبي » مسؤوليت آن را به عهده داشت، سپرده شد. بايد خاكريزي در جلوي دشمن زده مي شد. نقش اين خاكريز بسيار حياتي و تعيين كننده بود، چون آتش شديد دشمن امان همه را گرفته بود. حاجي بچه ها را جمع كرد و نهج البلاغه را گشود و خطابة مولا اميرالمؤمنين علي (ع) را خطاب به محمد حنفيه براي بچه ها قرائت كرد: «اگر كوهها از جا كنده شوند، تو از جاي خود حركت مكن. دندانهايت را به هم بفشار و كاسة سرت را به خدا بسپار.» عليرضا عبارت مولا را كه خواند به پيشاني تك تك بچه ها پيشاني بند بست و خود در جلو آنها براي انجام مأموريت حركت كرد. راوی: یکی از همرزمان شهید «علیرضا طالبی گنجه ای»》 🌟@thoraiya 💠 @Bkh_Qom
✨👩‍🚀صبور باش👩‍🚀✨ 《آقا تقی و بقیّه‌ی برادران زمینه را برای عملیّات والفجر ۸ آماده می‌کردند و در آن فصل سال در اهواز، باران‌های شدید می‌بارید و از سقف دو اتاق نشیمن خانه‌ی ما آب می‌ریخت. هر دفعه که این مسئله را به آقا تقی می‌گفتم، آقا تقی در جواب می‌گفت: «این هم یکی از مشکلات و سختی‌های جنگ است.» باید برای رضای خدا صبر کرد. شهید محمد تقی رضوی منبع: کتاب رسم خوبان ۴ ـ صبر و استقامت ـ صفحه‌ی ۹۰ / سیرت رضوانی، ص ۴۶٫》 🌟@thoraiya 💠 @Bkh_Qom
👩‍🚀 برای یاد گرفتن حریص باش👩‍🚀 《یک روز آقای مؤذن‌زاده را صدا کردم کنارم و در مورد توپ‌های ۱۰۶ مسائلی را از او پرسیدم. مؤذن‌زاده گفت باید سؤال کنم. نصر اللهی هم کنار ما بود. تا این حرف را شنید، بلند شد و گفت من می‌دانم. بعد هم جواب سؤالات مرا داد. اوّل کمی تعجّب کردم. منتها با روحیه‌ای که در او سراغ داشتم، نمی‌دانستم از روی کنجکاوی از یک نفر این مسائل را پرسیده است. بعدها سهراب گفت: «نصر اللهی همان روز که از خط برگشت، بعد از کلی کلنجار رفتن و سر به سر گذاشتن با منصور حسنی فوت و فن کار با توپ را از او یاد گرفته بود.» یاد گرفتن را دوست داشت، چون می‌دانست این دانش روزی به دردش خواهد خورد. موقع عملیّات خیبر در جفیر که بودیم. نصر اللهی راننده‌ی لودری را صدا زد و گفت: «می‌خواهم رانندگی لودر را یاد بگیرم.» و بعد نشست پشت لودر و مرتب از راننده سؤال می‌کرد چه کنم و چه نکنم. مدتی آن‌ها با هم تمرین کردند. وقتی آمد پایین، ایرانمنش از او پرسید: «آقای نصراللهی رانندگی لودر به چه درد شما می‌خورد؟!» محمّد گفت: «شاید وقتی که در خط بودم، راننده‌ی لودر مجروح شد و کسی نبود آن را براند یا یک لودر غنیمتی بود و کسی نمی‌توانست آن را برگرداند.[۱] فرماندهی و مدیریّت، شهید محمّد نصراللهی، ص ۴۳ و ۴۴٫》 @thoraiya 💠@Bkh_Qom
👩‍🚀 دقیق باش 👩‍🚀 《بعد از خواندن نماز در پادگان برخاستم تا راه بیفتم. حاج احمد شانه‌ام را گرفت: «صبر کن! با تو کار دارم.» نشستم. ادامه داد: «این مطلبی را که می‌گویم، به هیچ کس نگو…» گوش‌هایم را تیز کردم. -‌ «شب به داخل کانال فاضلاب می‌روی، و تمام مسیر را مین‌گذاری می‌کنی.» اصلاً باورم نمی‌شد از این کانال هم بشود استفاده کرد. پرسیدم: «آن‌جا چرا حاج آقا؟» کاملاً جدّی و مطمئن جواب داد: «ضدّ انقلاب از این مسیر وارد شهر می‌شود.» -‌ »آخر حاج آقا آن‌جا پر از کثافت و لجن است؛ از این راه نمی‌شود آمد و رفت کرد.» لبخندی زد و سرش را تکان داد: «چرا می‌شود. سه شب متوالی خودم رفتم و خوب زیر و بم قضیه را درآوردم. از این مسیر می‌آیند و می‌روند. حالا دیگر با من جرّ و بحث نکن. دستور را که شنیدی. چیزی به کسی نگو تا موش‌های فاضلاب، نتیجه‌ی قایم باشک بازی‌های خودشان را ببینند.» بعد هم جلوتر از من راه افتاد و رفت. خدا می‌دانست دیگر چه نقشه‌ای در سر داشت. از تله‌گذاری در کانال فاضلاب، دو روز و دو شب می‌گذشت. هر بار یاد آن محیط بدبو و پر از کثافت می‌افتادم، حالم به هم می‌خورد. نیمه‌های شب دوّم، نگهبانی ایستادم و گوش به زنگ بودم. ناگهان صدای انفجار وحشتناکی در شهر پیچید. خدا را شکر کردم. می‌دانستم تله‌ها حساب موش‌ها را رسیده‌اند. فرماندهی و مدیریّت،جاوید الاثر احمد متوسّلیان، ص ۱۹ و ۲۰٫》 @thoraiya 💠 @Bkh_Qom