eitaa logo
گمشده ای در بلین بارن☆
41 دنبال‌کننده
186 عکس
2 ویدیو
0 فایل
به نام خدا، بلین بارن؟ ناکجا آباد من. ماشین های قدیمی و فرسوده، شاید هم دایناسور ها پیامت رو به من میرسونن. https://daigo.ir/secret/51878236388 اگه بالا نیاورد: https://harfeto.timefriend.net/17647565370197
مشاهده در ایتا
دانلود
میخواستم طاقچه بینهایت بگیرم و کد تخفیفمو اشتباهی حذف کردم، نه داشتی میگفتی حال من که عالیه.😔
میدونم یه کوچولو تم بچگونه پیدا کرد. اینا رو داشته باشید تا داستان اصلی رو هم بنویسم🙂
https://eitaa.com/Nummer_ett/7232 وای خدااا خیلی گیلی ویلی و جالب بوددد😭
هدایت شده از شماره "۱"
الان. ۱۰۰ تا که بشیم ایشالا هر جفتشو می‌ذارم (شخصیت نیکو رو کامل می‌کنم.) بعد مثلا ۱۰۵ تایی دوباره افسانه می‌ذارم، ولی ۱۱۰ ده تایی در کنار افسانه مصاحبه هم می‌ذارم.
انسان حسی که وقتی چشم ها از دیدن هم سیر نمیشوند ساخته میشود را عشق نامید. سپس با آگاهی از تمام داستان های عشق، آن را حسی آهنگین پذیرفت و هزاران آهنگ درباره آن سرود. اما انسان که سیر نمیشود! چیز دیگری ساخت به نام عشق دروغین. از این هم شعر سرود و آنقدر سرودکه دیگر عشق تبدیل شد به زباله ای که هرکس را میبینیم فکر میکنیم دم خانه مان افتاده...
ما هم یکی دو تا عضو بهمون اضافه بشه بسی خوشحال میشیم😔✨
وینسنت همیشه شاکی بود. از روز ها، از رنگ ها، از اتفاقات، از افکار و از همه چیز و همه کس شکایت میکرد. از تمام کسانی که دور و برش را گرفته بودند شاکی بود. از تمام کسانی که مجبور بود حتی نگاهشان کند شاکی بود. از کشتیران این کشتی هم شاکی بود. پس وقتی یکی از بطری های نوشیدنی را به زمین کوبید و داد و فریاد کرد، کشتیران با حالتی لرزان برگشت و سعی کرد آرامش کند اما یک تکه شیشه از بطری شکسته رفت توی پایش و به زمین و زمان فحش داد. وینسنت هم آن گوشه به تماشای کشتیران نشست و لبخندی زد. کشتیران داد زد که: چه مرگته!؟ وینسنت خاک را از روی شلوارش تکاند و سوالش را با سوال جواب داد:این خدمه کثیف و این کشتی آروم مثل حلزون واسه کیه؟ و بعد برگشت و در را بست. از همان لحظه ای که به جمعیت رسید، پسرش را دید که داشت دنبالش میگشت. هوفی کشید و زمزمه کرد:پسره لعنتی. حتی یه جا نمیشینه تا از دستش راحت باشم. و شاید در این راه وینسنت برای آرام شدن پای چند نفر را لگد کرد. فقط شاید!