همین ها رو از من پذیرا باشین. اگه فن آرتی خواستین منو تو ناشناس پیدا کنین
گمشده ای در بلین بارن☆
جلد سوم اخگر وسط بی پولی من منتشر شد.
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
جدی جدی شاید براتون اخگر فقط یه کتاب باشه ولی باورتون بشه یا نه قبلش اصلا نمیدونستم فانتزی چی هست. مردم تا جلد دو منتشر بشه،جلد سه رو هم که این شکلی.
و باز هم بوی گل ها در بینی اش پیچید، دوست داشت در میان گل ها قدم بگذارد اما بو از باغ گل نبود، از دسته گلی بود که برای قبرش خریده بود.
سعی کرد اسمی که روی سنگ حک شده بود را نگاه نکند اما چشمش ناخودآگاه میپیچید و باز هم اسم را میخواند.
تاریخ وفات سه سال قبل بود، تاریخ تولد فقط چهارسال قبل.
دسته گل را می اندازد و گل پرپر میشود، اشکی از چشم به پایین میریزد و تنها زمزمه اش دعای راه پسرش است: کجایی؟
گلی در دست گرفت و با لبخندی که روی چهره اش نقاشی شده بود، دکمه را فشار داد و دینگ کوچکی را شنید.پس از یک دقیقه انتظار صدای دخترانه و لطیفی جوابش را میدهد:س...سلام؟ شما هستین؟ آقا محسن؟
گل را در دست میفشارد و با لبخندی که هر لحظه وسیع تر میشود بله ای سر میدهد. اما صدای دختر شکننده میشود:آقا محسن اما دیگه نمیشه...
لبخند سریع میرود و آتشی گر میگیرد:چرا خانوم؟ من روز ها منتظر خواستگاری موندم و الان دم در میگین نمیشه؟
دختر میگوید:آخه...آخه شما که نمیدونین...
بغضی صدا را در بر میگیرد: خواهرم....خواهرم... الان تو اتاق عملن!
و از پشت صدای گریه و هق هق میشنود.در تق باز میشود و میدود تو سمت دختر و میگوید :چه شده؟
و دختر میگوید:تصادف کرده. تصادف!
محسن زانو میزند و لرزش دستانش را حس میکند، میدوند سمت بیمارستان و گل میافتد روی زمین و له میشود. پرستاران و دکتران مرگ را قطعی اعلام میکنند و دیگر هیچ وقت قرار نیست همه چیز خوش باشد...